نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان قاآني
پستان نه و چون پستان پر شير سفيدست
عمان نه و چون عمان پر
در
خوشاب است
باز اين تويي که از تو گه رزم
در
هراس
گودرز و گيو و رستم و گستهم و نوذرست
فکر و ذکر اختياري چيست دام مکر و شيد
کانکه بي مي مستي آرد
در
پي شور و شرست
شير حق آن اژدها را کشت اندر عهد مهد
لاجرم هر آدمي کاو حيه
در
شد حيدرست
ميرزا آقاسي آنکو وصف روي و راي او
زانچه آيد
در
گمان و وصف و دانش برترست
حديث عشق مگر رفت بر زبان کسي
که شور و ولوله
در
کوي و شهر و بازارست
از
در
چه گنه ديدي و از زر چه خيانت
کان نزد تو بي قيمت و اين پيش تو خوارست
قرص خورشيد که معروف بود
در
همه شهر
بسته بر سرو و به جد گويد کان روي من است
آنکه بر لب نگذشته ز سخا لاولنش
در
کلام تواش ايدون سخن از لا و لن است
وصف زلفم چو کني ساز جدل ساز کند
گويي از زلف منش
در
دل کين کهن است
سخت پژمانم و غژمانم ازين قوم جهول
کز
در
کبر سخنشان همه از ما و من است
اگر اين شعر فتد
در
خور درگاه وصال
يک جهان نور نثارش به سر از ذوالمنن است
از خيال مهتري هر کهتري بي نام و ننگ
در
حدود مرز ايران ساز شور و شر گرفت
سوي کرمان زي حسن شد کرد پيغامي گسيل
با سبک پيکي که
در
تک پيشي از صرصر گرفت
هر يکي را حلقه زن بر گرد خط زلف سياه
چون سيه ماري که
در
دم برگ سيسنبر گرفت
عقل پندارد که خورشيدست
در
تاريک ابر
هر زمان کاو از پي هيجا به سر مغفر گرفت
برشد از دوزخ خروش قد کفافي بر سپهر
بس که
در
بدر و احد از کافران کيفر گرفت
چون به شکل ماه نو از بدر گرديد آشکار
ماه نو از بدر خود را
در
شرف برتر گرفت
سمند کلک من آن سو ترک ز عرش چميد
چو
در
ميان سه انگشت من خرام گرفت
عيد آمد و شد باز
در
خانه خمار
شاهد به ميان آمد و زاهد ز ميان رفت
در
مشرب چشم و لب تو باده حرامست
آن را که کشد جام ز غم خط امان رفت
هر گه نگرم کوه تو چون چشمه که
در
کوه
بينند که از حسرت آبم ز دهان رفت
شاهي که ز عدلش به چرا بي رم و وحشت
آهو بره
در
خوابگه شير ژيان رفت
آسمان را هست مهر و مهر شه
در
دست او
تا ابد از لطف شه کارش بدين دستور باد
اي جهانداري که
در
کرباس جاهت پاسبان
قيصر و راي و نجاشي و تکين و فور باد
هم خدا داند و هم شاه که هر شب
در
شهر
زين نمط رندي و قلاشي بسيار افتد
ور به دژخيم کند حکم کشان گوش به رند
همه گوشست که
در
کوچه و بازار افتد
شعرا را بود اين قاعده از عهد قديم
که حديث از مي و معشوق
در
اشعار افتد
رخش تو زينگونه کز تک
در
نورد و کوه را
هيچ ديباباف ديبا را چنان ندهد نورد
کار و کردت چون همه احسان بود
در
روزگار
کردگار از تست راضي از چه از اين کار و کرد
خسروا زاندم که ماندم از رکاب شاه دور
در
شمر نايد ستمهايي که با من چرخ کرد
تا که
در
تحقيق اشيا هر که تعريفي کند
بايد آن تعريف را شايسته باشد عکس و طرد
و آن کوه ز پيچ و تاب پي
در
پي
چون پرده چين دو صد صور دارد
فلک خورشيد و جنت حور و بستان ياسمن دارد
عيان اين هر سه را
در
يک گريبان ماه من دارد
قدش از قامت طوبي سبق بر دشت
در
خوبي
چه جاي قامت چوبي که شمشاد چمن دارد
خط سبزش نظر کن
در
شکنج زلف تا داني
که دور چرخ طوطي را گرفتار زغن دارد
دلم را باز ده اي ترک و ناز و عشوه يکسو نه
که عزم همرهي
در
موکب فخر زمن دارد
تو تا عزم سفر کردي روانم چون سقر داري
کرا دوزخ بود
در
جان نه دانش نه فطن دارد
ز هجر خويش چون داني که قاآني شود فاني
به همراهش ببر تا نيم جاني
در
بدن دارد
قوافي گر مکرر شد مکدر زان مبادت دل
که طبع من خواص قند
در
شيرين سخن دارد
فغان که مرده ام از هجر و آرزوي وصال
مرا ز هستي خود باز
در
گمان دارد
شها تويي که دد و دام را ز لاشه خصم
هنوز تيغ تو
در
مهنه ميهمان دارد
ز کنه ذات و صفات تو آن کس آگاهست
که چون تو خامه تقدير
در
بنان دارد
خاطر خويش منه
در
گرو شادي و غم
تات بر دل غم و شادي همه يکسان گذرد
دل به خط و لب ودندانش به خضري ماند
که به ظلمات همي بر
در
و مرجان گذرد
عقل حيرت زده
در
شخص تو بيند شب و روز
کش به لب نعت جلالت به چه عنوان گذرد
هم ابر لب لاله پر از
در
عدن ساخت
هم باد دل غنچه پر از مشک ختا کرد
آن کيست که باز آمد و
در
بزم نظر کرد
جان و دل ما از نظري زير و زبر کرد
گه نعل فکند از پي معشوق
در
آتش
گه ز آتش عشقش دل خود زير و زبر کرد
گفتا که نکو گفتي و تحقيق همين بود
وين گفته حق
در
دل من نيک اثر کرد
صفحه قبل
1
...
3103
3104
3105
3106
3107
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن