167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان قاآني

  • به جاي آب شعر من اگر برند در چمن
    ز فکر آب و رنج تن رهند آبيارها
  • چند در دام طبيعت دانه برچينم ز آز
    تا به کي بر جيفه دنيا گرايم چون کلاب
  • از نکونامي مرا بر سر چه آمد کاين زمان
    سر به بدنامي برآرم در ميان شيخ و شاب
  • از خدا وز خويش شرمم باد آخر تا به کي
    روح را ز اطوار ناشايسته دارم در عذاب
  • من که بر گردون زنم خرگاه دانش از چه رو
    در گلوي جان چه ميخ خرگهم باشد طناب
  • رهنماي هر دو عالم آنکه در يک چشم زد
    برگذشت از چار حد و هفت خط و شش حجاب
  • در چنين صبحي به ياد کشتي زرين مهر
    اي مه سيمين لقا ما را به کشتي ده شراب
  • کيست داني بوتراب آن مظهر کامل که هست
    در ميان حق و باطل حکم او فصل الخطاب
  • نطفه يي بي مهر او صورت نبندد در رحم
    قطره يي بي امر او نازل نگردد از سحاب
  • فاش تر گويم رجوع لفظ و معني چون به دوست
    در حقيقت هم سؤال از وي تراود هم جواب
  • ديده باشي شاهدي چون با رقيب آيد به بزم
    عشق غيرت پيشه هر ساعت فتد در پيچ و تاب
  • گريم و در گريه من خنده ها بيني نهان
    خندم و بر خنده من گريها يابي حجاب
  • آن پدر از سهم تيرش تير بدکيشان بکيش
    اين پسر از بيم تيغش تيغ شاهان در قراب
  • هر تني کاو در خلافت پاي بر جا چون ستون
    همچو ميخ خرگهش اندر گلو بادا طناب
  • هم تو خود داني که گر شمشير رانندم به فرق
    در خلوص صدق من نبود مجال ارتياب
  • خون کند قي هرکرا زخمي است پنهان در درون
    گرد خيزد از زمين چون خانه يي گردد خراب
  • هرکرا در کوي من افتد پس از عمري گذر
    همچو عمر رفته اش نبود به سوي من اياب
  • اگر ز تيغ تو برقي گذر کند به محيط
    محيط در خوي خجلت رود ز شرم تراب
  • کفي شهيدا بالله که من به هستي خويش
    نه لايقم به خطاب و نه در خورم به عتاب
  • بلي گزير جز اين ني که طفل بگريزد
    ز باب جانب مام و زمام در بر باب
  • زان مئي کز جام کيخسرو جهان بين تر شود
    گر چکد يک قطره در کاسه سر افراسياب
  • چون دماغم تر شد از مي ديدم از طرف شمال
    تافت خورشيدي که شد خورشيد زو در احتجاب
  • من درين حيرت که آمد ماه من ناگه ز در
    با دو چشمي همچو حال عاشقان مست و خراب
  • گفت از فضل عميم خواجه اعظم که هست
    هر چه در هستي قشور و جسم و جان اولباب
  • بحر از جاه وسيع او اگر جويد مدد
    هفت دريا را ز وسعت جا دهد در يک حباب
  • رشک جودش بر دل دريا گره بندد ز موج
    پاس عدلش بر تن ماهي زره پوشد در آب
  • خلقش آن جنت بود کز ياد آن در هر نفس
    عطسهاي عنبرين خيزد ز مغز شيخ و شاب
  • گفت در گوشم که اين مستيست يا ديوانگي
    کت به رقص آورده بي خود دادمش حالي جواب
  • حفظ يزداني سپر شد وان سه تيرانداز را
    چون کمان ره در گلو بست از پي رنج و عذاب
  • از آنکه چشم تو بيمار هست و در خوابست
    به جاي او همه زلف تراست پيچش و تاب
  • از آنکه زلف تو مشکست و بارها ديدم
    که هست او را در چين شميم عنبر ناب
  • ز من نداري باور يکي در آينه بين
    که چهره تو به يکجا هم آتشست و هم آب
  • رسول ديد چو هر نطفه و جنيني را
    که تا به حشر در ارحام هست يا اصلاب
  • ز حرمت تو پس آنگه به حکم مطلق گفت
    که تا زنان همه در چهره افکنند نقاب
  • به روز محشر هر چيز در حساب آيد
    به غير همت او کان برون بود ز حساب
  • ز خون خصم تو آريم لجه يي که در او
    قباب نه فلک آمد چو قبهاي حباب
  • ز کين و مهر تو هر لحظه در خروش آيند
    دلم بسوزد بر روزگار آتش و آب
  • الا به دور جهان تاکه تير و تيغ ترا
    همي قضا شمرد در شمار آتش و آب
  • چشمي به راه نيست به عهدت جز آنکه فتح
    در ره ز انتظار تواش چشم بر قفاست
  • بس گوهر ثمين که ز جود تو بي ثمن
    بس در بي بها که ز بذل تو بي بهاست
  • چرخ را نيست مداري به سر فضل و هنر
    ور بدي گفتم و گفتي که در تاب و تب است
  • اين زمان باز به عرض آرم و جرأت ورزم
    زانکه شاهست به مهر ار فلکم در غضب است
  • چرخ در رقص و زمين سرخوش و گيتي سرمست
    راست پرسي طرب اندر طرب اندر طرب است
  • بس که بر چرخ ز زنبوره جهد آتش و دود
    خاک پنداري با چرخ برين در غضب است
  • زاهد خشک که مي داد جهان را سه طلاق
    تر دماغ اينک در حجله بنت العنب است
  • شاخ مرجانش چو بگرفت مطهر در دست
    به دهان برد و گمان کرد که دانه رطب است
  • طفل نه ساله که ديدست که در پيکر او
    مردمي خون و بزرگي رگ و دانش عصب است
  • طفل نه ساله شنيدي که هنوز از دهنش
    بوي شير آيد و زو در بدن شير تب است
  • در روي زمينم نه به غير از تو مناص است
    وز دور زمانم نه به غير از تو مآب است
  • چون ديده وامق همه شب اشک فشانست
    چون طره عذرا همه دم در خم و تاب است