167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان فروغي بسطامي

  • مگر زين همت عالي رسم بر اوج خوشحالي
    که در عين گدايي ملک دل دادم به سلطاني
  • مو به مويم زخم موي تو در پيچ و خم است
    هيچ کس موي نديده ست بدين پيچاني
  • دم ز کوثر نزنم تا لبت اندر نظر است
    ياد جنت نکنم تا تو در اين انجمني
  • خوش آن که از کمين به در آيي کمان به دست
    وز تير غمزه کار مرا مختصر کني
  • تا کي به بزم غير مي لاله گون کشي
    تا چند خون ز رشک مرا در جگر کني
  • چون به رخ چين سر زلف چليپا فکني
    سرم آن بخت ندارد که تو در پا فکني
  • مطرب سخني سر کن زان لعل لب شيرين
    تا شور حريفان را در بزم به پا بيني
  • هر کسي را وعده اي در وعده گاهي داده اي
    وعده قتل مرا ني مي دهي ني مي کني
  • گاه ساقي گاه مطرب مي شوي در انجمن
    دل نوازي گاهي از مي گاهي از ني مي کني
  • تا نيفکنده سرت کوزه گر چرخ به خاک
    رخت در پاي خم انداز و مي افکن به سبوي
  • خوي او بخشش و دريا ز کفش در آتش
    شاه بخشنده نيامد به چنين بخشش و خوي
  • گر به دنبال دل آن زلف رود هيچ مگوي
    که به چوگان نتوان گفت مرو در پي گوي
  • يا به تيغ کج او گردن تسليم بنه
    يا ز خاک در او پاي بکش، دست بشوي
  • مقيم کوي تو تشويش صبح و شام ندارد
    که در بهشت نه سالي معين است و نه ماهي
  • چو در حضور تو ايمان و کفر راه ندارد
    چه مسجدي چه کنشتي، چه طاعتي چه گناهي
  • مده به دست سپاه فراق ملک دلم را
    به شکر آن که در اقليم حسن بر همه شاهي
  • تيره شد مهر و مه از جلوه روي تو مگر
    حلقه در گوش مهين خواجه روشن رايي
  • سطر با شعر فروغي را به خشنودي بخوان
    شب که از بهر طرب در بزم سلطانم تويي
  • چنگ در تار سر زلف بتي بايد زد
    زان که حيف است کسي اين همه بي کار بود
  • در ره عشق بريزد آن چه تو را دربار است
    ره رو کعبه همان به که سبک بار بود
  • مطربي زمزمه سر کرد سحر در گل زار
    رفتم از اين غزل شاه به يک بار از کار
  • تا به کي گردم بر خاک درت خوار و ذليل
    تا به کي باشم در دست غمت زار و نزار
  • دوش در ميکده با آن صنم قافيه دان
    خواندم اين مطلع شه را و زدم رطل گران
  • در ازل چون بسرشتند ملايک گل تو
    حيف و صد حيف که کردند چو آهن دل تو
  • ديوان قاآني

  • خورشيد و سايه، روز و چراغ آفتاب و شمع
    دريا و قطره، در و خزف برد و بوريا
  • خوفي که از ديار تو باشد به از امان
    فقري که در جوار تو باشد به از غنا
  • کرمان و زيره بصره و خرما بدخش و لعل
    عمان و در حديقه و گل جنت و گيا
  • به دل گلشن به تن زندان گهي گريان گهي خندان
    چو در بزم طرب رندان ز شور نشوه صهبا
  • تو گويي اهل يک کشور برهنه پا برهنه سر
    چمان در خشکسال اندر به هامون بهر استسقا
  • توجسم شرع را جاني تو در عقل را کاني
    تو گنج کان يزداني تو داني سر ما اوحي
  • اگر لطف تو اي داور نگردد خلق را رهبر
    ز آه خلق در محشر قيامتها شود بر پا
  • الا تا در مه نيسان دمد از گل گل و ريحان
    برويد سنبل از بستان برآيد لاله از خارا
  • روي و لبم هر دو نيک در خور بوسند
    اين من و اينک تو يا ببوس لبم يا
  • مرثيه دانش نه شعر آنکه چو خوانند
    پيچ و خم افتد ز رنج و غصه در امعا
  • گر تير زني بر دل ما زن نه بر آهو
    ور دام نهي در ره ماه نه نه به صحرا
  • ما در تو گريزيم و گريزد ز تو آهو
    او صيد توغافل شده ما صيد تو عمدا
  • گفتي که دزد مخزن شاه است از آن قبل
    کش بود آستين همه پر در و گوهرا
  • در زورقي که دم زني از حزم و عزم او
    او کار بادبان کند اين کار لنگرا
  • عيد شد ساقي بيا در گردش آور جام را
    پشت پا زن دور چرخ و گردش ايام را
  • جاودان ماني و خواني هر صباح روز عيد
    عيد شد ساقي بيا در گردش آور جام را
  • مانم چرا به فارس که نبود در آن ديار
    ني آب و خاک ني شتر و گاو و خر مرا
  • جايي روم که پرتو خورشيد و مه در آن
    بر فرق مي نتابد شام و سحر مرا
  • گر بند بند پيکرم از هم جدا کنند
    اندوه او نمي رود از دل به در مرا
  • کدام ابر شنيدي که فيض يک دمه اش
    دهد به در و گهر غوطه ملک امکان را
  • دو سال و پنج مه ايدون رود که بنده به فارس
    شنوده در عوض مدح قدح نادان را
  • در دولت تو بايد من بنده را که هرشب
    از مي نشاط بخشم اين خاطر حزين را
  • بر فرق او فشانم که زر شش سري را
    در مشت اين گذارم که گوهر ثمين را
  • خصم تو را ز آتش و آب سنان تو
    در آب چشم و آتش دل باد مسکنا
  • ز سعي صدر نامور مهين امير دادگر
    کزو گشوده باب و در ز حصن و از حصارها
  • در ستم شکسته يي ره نفاق بسته يي
    به آب عدل شسته يي ز چهر دين غبارها