167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان فروغي بسطامي

  • ز عاشق هيچ کس معشوق را بهتر نمي بيند
    برو از ديده وامق نظر در حسن عذرا کن
  • يا بيايي بر در مي خانه تا ممکن شود
    يا لواي عيش را از عالم امکان بکن
  • يا مي گلفام را در ساغر از مينا بريز
    يا غم ايام را يک باره از بنيان بکن
  • يا چو خضر از روي بينش پاي در ظلمت گذار
    يا چو اسکندر دل از سرچشمه حيوان بکن
  • از بهر حسرت خوردنم، لب بر لب ساغر منه
    دست از پي آزردنم در گردن مينا مکن
  • بخت سياه بين که دو چشمم سفيد شد
    در کار گريه اي که نيامد به کار من
  • چرا بالاتر از واعظ نباشم بر لب کوثر
    که در مي خانه دايم صدر مجلس بود جاي من
  • به صد تعجيل بستان از کفش پيمانه مي را
    که در پيمان خود سست است يار بي وفاي من
  • ثواب من همه شد عين رو سياهي من
    که خواجه در غضب آمد ز بي گناهي من
  • به غير تيغ پناهم نماند و مي پرسم
    که رحم در دلت آيد ز بي پناهي من
  • چشم اميد ز خاک در مي خانه مپوش
    که نمايد به نظر خاک دري بهتر از اين
  • در خنده آن شيرين پسر، از پسته مي بارد شکر
    شکرفشاني را نگر، شيرين دهاني را ببين
  • در گلستان گامي بزن، مي با گل اندامي بزن
    پيرانه سر جامي بزن، دور جواني را ببين
  • دردا که در راه طلب، ديدم بسي رنج و تعب
    آورد جانم را به لب، دلدار جاني را ببين
  • خيز اي بت زرين کمر، در بزم خسرو کن گذر
    خورشيد رخشان را نگر جمشيد ثاني را ببين
  • نظم فروغي سر به سر، هم در فروشد هم گهر
    گوهر فروشي را نگر، گنج معاني را ببين
  • دل ها فتاده در پي آن دل ربا ببين
    سلطان ز پيش و لشکرش اندر قفا ببين
  • تنگ شکر از دهان مي بارد آن شيرين پسر
    شکر اندر پسته بنگر، پسته در شکر ببين
  • تنگ دستان در بهاي وصل او سر مي دهند
    بي نوايان را هواي سلطنت بر سر ببين
  • حسرت برم از خسرو و فرهاد که در عشق
    نه زر به ترازويم و نه زور به بازو
  • هر طاير خوش نغمه که در باغ بهشت است
    حسرت کشد از باغ گل و ياسمن تو
  • از فخر نهد پا به سر يوسف مصري
    هر دل که در افتاده به چاه ذقن تو
  • هيچ مرغ دلي از حلقه زلف تو نجست
    اين چه دامي است که در رهگذر انداخته اي
  • يوسف دل در فتاد از کف مردم به چاه
    تا تو چه سرنگون زان ذقن آورده اي
  • تا دگر دم نزند هيچ کس از نافه چين
    در ره باد صبا مشک به دامان شده ايم
  • کي توان نام تو را برد فروغي در عشق
    کز سر کوي بتان زنده به ننگ آمده اي
  • تا جوان گردي فروغي در جهان پيرانه سر
    تازه کن عهد کهن با مه جبين تازه اي
  • صورتت يک باره از آدم نمود از قيد هستي
    پي به معني برده ام در عالم صورت پرستي
  • کي با تو مي توان گفت اسرار نيستي را
    تا مو به مو اسيري در شهربند هستي
  • به قلمروي محبت در خانه اي نرفتي
    که به پاکي اش نرفتي و به سختي اش نبستي
  • ز طواف کعبه بگذر، تو که حق نمي شناسي
    به در کنشت منشين تو که بت نمي پرستي
  • هم نشينان تو از بوي رياحين مستند
    وه که در کار سمن و سنبل و ريحان کردي
  • ز سحر انگيزيت اي چشم کافر کيش حيرانم
    که از يک غمزه چندين رخنه در ايمان من کردي
  • سخني به مرده بر گو که دوباره زنده گردد
    تو که معجزات عيسي همه در کلام داري
  • ز کويش دوش مي آمد خروش حسرت انگيزي
    دل از کف داده اي در دادن جان است پنداري
  • من آن شهرم که سيلاب محبت ساخت ويرانم
    تو آن گنجي که در ويرانه دلها وطن داري
  • کمان داري نديدم در کمين گاه نظر چون تو
    که دلها را نشان غمزه ناوک فکن داري
  • همه را نيش محبت زده اي بر دل ريش
    اين چه نوشي است که در چشمه نوشين داري
  • من اگر سنگ تو بر سينه زنم عيب مکن
    زان که در سينه سيمين دل سنگين داري
  • مي رانيم ز مجلس و مي خوانيم ز در
    هم بنده مي فروشي و هم بنده مي خري
  • تا شدم بي خبر از خويش، خبرها دارم
    بي خبر شو که خبرهاست در اين بي خبري
  • تا شدم بي اثر، از ناله اثرها ديدم
    بي اثر شو که اثرهاست در اين بي اثري
  • تا زدم لاف هنر خواجه به هيچم نخريد
    بي هنر شو که هنرهاست در اين بي هنري
  • سرو آزاد شد آن دم که ثمر هيچ نداد
    بي ثمر شو که ثمرهاست در اين بي ثمري
  • پري از شرم تو در پرده نهان شد وقتي
    که برون آمدي از پرده پي پرده دري
  • خواهم که با تو شبي در پرده باده خورم
    گر خون من بخوري ور پرده ام بدري
  • از سر خون خود آن روز گذشتم در عشق
    که تو سرمست خرامنده به هر ره گذري
  • نه عجب طبع فروغي به تو گر شد مايل
    زان که در خيل بتان از همه مطبوع تري
  • من که مستم دايم از ياد لب ميگون تو
    تا چه مستي کردمي گر در شراب ديدمي
  • بي خبر گرديدمي از خويش تا روز جزا
    گر شبي در بزم خود مست و خرابت ديدمي