167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • روزها گر نيست نم درجويبارم همچو شمع
    در دل شبها رگ ابر بهارم همچو شمع
  • چون تمام شب نسوزم، چون نگرديم تاسحر؟
    در کمين خصمي چو باد صبح دارم همچو شمع
  • حسن را در پرده شرم است جولان دگر
    جامه فانوس زيبنده است بربالاي شمع
  • نيست هرناشسته رو شايسته اقبال عشق
    مه کجا در ديده پروانه گيرد جاي شمع
  • قسمت پروانه جز خميازه آغوش نيست
    در شبستان وصال از قامت رعناي شمع
  • ظاهر آرايي کند روشندلان را شادمان
    گر بر در زدي برون فانوس از سيماي شمع
  • در غلط افکنده فانوس مکرر خلق را
    ورنه افتاده است يکتا قامت رعناي شمع
  • آتشين چنگ است در صيد دل پروانه ها
    گر چه هست ازموم کافوري يد بيضاي شمع
  • لازم سر در هوايان است صائب سرکشي
    کي غم پروانه دارد حسن بي پرواي شمع؟
  • در زمينش گر گل بي خار کارد باغبان
    خار دامنگير مي رويد ز گلزار طمع
  • حاصلش نبود بغير از برگ سبز سايلان
    در دل هرکس دواند ريشه زنگار طمع
  • خاک در کاسه چشمي که ز کوته نظري
    به نظر بازي آهوست زليلي قانع
  • هر زمان روي سخن در دگري نتوان کرد
    طوطي ماست به يک آينه سيما قانع
  • صفاي وقت کم ازآفتاب تابان نيست
    چه احتياج به شمع است در جهان سماع
  • ز سير باغ نگردد دل پريشان جمع
    که خويش را نکند آب در گلستان جمع
  • ز بخت تيره ندارند شکوه زنده دلان
    حضور در دل شبهاي تار دارد شمع
  • حذر زگريه آتش عنان صائب کن
    که نيست گريه او در شمار گريه شمع
  • در يک نفس به باد فنا مي دهد خزان
    چندان که برگ عيش کند نوبهار جمع
  • در برگريز سبز بود،هر که مي کند
    دامان خودچو سرو درين خارزار جمع
  • اين سرشک آتشين کز ديده مي بارد چراغ
    تخم مهري در دل پروانه مي کارد چراغ
  • جامه فانوس شد خاکستري از برق آه
    همچنان از سرکشي سر در هوا دارد چراغ
  • درميان عشق و دل مشاطه اي درکار نيست
    جاي خود وا ميکند در ديده روزن چراغ
  • شمع باآن سرکشي پروانه را در برکشيد
    روي آتشناک او پرتو زمن دارد دريغ
  • در خور بي جوهران گوهر به بازار آورم
    حرف جوهردار از تيغ زبان دارم دريغ
  • در نقاب خامشي يک چند رو پنهان کنم
    بکر معني را ازين نامحرمان دارم دريغ