167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان مسعود سعد سلمان

  • ياد جود تو جسته در همه شهر
    صيت فضل تو رفته در هر حي
  • تا بود آفتاب در دم ظل
    در دم آفتاب يازد في
  • امروز خداوندا در حبس تنم را
    جان در غليانست و تن اندر خفقاني
  • در طبع نکوخواه تو نوري و سروري
    در مغز بدانديش تو ناري و دخاني
  • کنون گشته ام در ثنا عندليبي
    چون من يافتم در پناهت بهاري
  • نه از تو هيچ وقتم در دل مسرتي
    نه از تو هيچ روزم در تن وقايتي
  • گر وصل تو همچون جان در دل نه عزيزستي
    کي عاشق بيچاره در چشم تو خوارستي
  • در مرنجم کنون سه سال بود
    که ببندم در اين چو دوزخ جاي
  • در هر بزمي به مهر نوري
    در هر رزمي به کينه ناري
  • در جمله اگر يک صنمستي چو تو در حسن
    اندر همه عالم سخن آن صنمستي
  • گر نيستمي در هوس و پويه وصلت
    امروز مرا در همه عالم چه غمستي
  • آمد از بيد در لغز ناژو
    بلبل از سرو در معما شد
  • از خوي ابر گل صدف کردار
    در ناسفته در دهان دارد
  • نه چو تو در زمانه ناموري
    نه چو نام تو در جهان سمري
  • رعد کردار در هوا افتد
    از هواي تو در زمان خبري
  • هر تازه گل که بشکفدت در بهار ملک
    در ديده مخالف تو تيز خار باد
  • در طبع نشاطم طمع وصل چنانست
    در باغ دلم باد فراق تو همانست
  • در حوض نگه کن به ميان در نه کناره
    گويي که سپهريست دگر پر ز ستاره
  • در خزو قزو جامه ديباي بهايي
    صد فصل خزان در طرب و راحت بگذار
  • شيرزاد آنکه شير در بيشه
    باشد از بيم او در انديشه
  • از بر آواز در سر افکندست
    به گلو مقنعه در افکندست
  • ماهوک در ميان چو در گردد
    مجلس از خرمي دگر گردد
  • ناگه خروس روزي در باغ جست
    در زير شاخ گل شد و ساکن نشست
  • در هواي من اردل تو دوتاست
    دل من در هواي تو يک توست
  • ور پنهان خانه اي کند مرگ
    در پيشگهش در تو باشد
  • مرا در هيچ بزم و هيچ مجلس
    مرا در هيچ درج و هيچ دفتر
  • همه افعال او در جود نادر
    همه آثار او در فضل معجز
  • در دهانش دو تا ستون بخرط
    در دماغش دو چشمه قير به جوش
  • نه چو او در شتاب طبع سفيه
    نه چو او در درنگ رأي حليم
  • که نشسته ست وايستاده به جد
    نثر در سوک و نظم در ماتم
  • آنکه هست او امام در هر باب
    وآنکه هست او تمام در هر فن
  • خنجر درخش گردد در کف دست تو
    چون باره ابر گردد در زير ران تو
  • گر افتد مشکلي در نظم و در نثر
    ز من خواهد زمانه ترجماني
  • فخر و شرف نبيني جز در شمار شاه
    لهو و طرب نبيني جز در شمار گل
  • در رويش اثر کرده دم سرد من امروز
    چونان که دم گرم در آيينه روشن
  • اي مدحت تو فرض و دگر نافلها
    در وصلت تو قافله در قافلها
  • شد در غم لوهور روانم يارب
    يارب که در آرزوي آنم يارب
  • در عشرت و در نشاط امروز اي دوست
    بيرون آيي همي چو بادام از پوست
  • هر در که لبت در صدف گوشم ريخت
    هجران توام ز ديدگان بيرون کرد
  • زد چرخ مرا وليک در زندان زد
    در زندان شير شرزه را بتوان زد
  • در سمج کند مرا و در پيش کند
    پس هر ساعت عذاب من بيش کند
  • گردون شرف و جاه در انگشت تو ديد
    کآن خاتم ناگاه در انگشت تو ديد
  • صد مشتري و ماه در انگشت تو ديد
    کانگشتري شاه در انگشت تو ديد
  • اول گردون ز رنج در تابم کرد
    در اشک دو ديده زير غرقابم کرد
  • در محنت شو خوش و مکن نعمت ياد
    شوتن در ده که داد کس چرخ نداد
  • از زردي روي و گريه اي طرفه نگار
    در روي خزان دارم و در ديده بهار
  • خيره ست در آن کله خرد را ديدار
    ديدار بلي خيره بود در شب تار
  • در گردن تو خورده دو دستم چنبر
    انگشت چو خط روي در يکديگر
  • من در عدم از جود تو موجود شدم
    در دولت تو بر سر مقصود شدم
  • در وصل تو چون دست نگاري رسدم
    در ديده ز غمزه تو خاري رسدم