نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان مسعود سعد سلمان
ياد جود تو جسته
در
همه شهر
صيت فضل تو رفته
در
هر حي
تا بود آفتاب
در
دم ظل
در
دم آفتاب يازد في
امروز خداوندا
در
حبس تنم را
جان
در
غليانست و تن اندر خفقاني
در
طبع نکوخواه تو نوري و سروري
در
مغز بدانديش تو ناري و دخاني
کنون گشته ام
در
ثنا عندليبي
چون من يافتم
در
پناهت بهاري
نه از تو هيچ وقتم
در
دل مسرتي
نه از تو هيچ روزم
در
تن وقايتي
گر وصل تو همچون جان
در
دل نه عزيزستي
کي عاشق بيچاره
در
چشم تو خوارستي
در
مرنجم کنون سه سال بود
که ببندم
در
اين چو دوزخ جاي
در
هر بزمي به مهر نوري
در
هر رزمي به کينه ناري
در
جمله اگر يک صنمستي چو تو
در
حسن
اندر همه عالم سخن آن صنمستي
گر نيستمي
در
هوس و پويه وصلت
امروز مرا
در
همه عالم چه غمستي
آمد از بيد
در
لغز ناژو
بلبل از سرو
در
معما شد
از خوي ابر گل صدف کردار
در
ناسفته
در
دهان دارد
نه چو تو
در
زمانه ناموري
نه چو نام تو
در
جهان سمري
رعد کردار
در
هوا افتد
از هواي تو
در
زمان خبري
هر تازه گل که بشکفدت
در
بهار ملک
در
ديده مخالف تو تيز خار باد
در
طبع نشاطم طمع وصل چنانست
در
باغ دلم باد فراق تو همانست
در
حوض نگه کن به ميان
در
نه کناره
گويي که سپهريست دگر پر ز ستاره
در
خزو قزو جامه ديباي بهايي
صد فصل خزان
در
طرب و راحت بگذار
شيرزاد آنکه شير
در
بيشه
باشد از بيم او
در
انديشه
از بر آواز
در
سر افکندست
به گلو مقنعه
در
افکندست
ماهوک
در
ميان چو
در
گردد
مجلس از خرمي دگر گردد
ناگه خروس روزي
در
باغ جست
در
زير شاخ گل شد و ساکن نشست
در
هواي من اردل تو دوتاست
دل من
در
هواي تو يک توست
ور پنهان خانه اي کند مرگ
در
پيشگهش
در
تو باشد
مرا
در
هيچ بزم و هيچ مجلس
مرا
در
هيچ درج و هيچ دفتر
همه افعال او
در
جود نادر
همه آثار او
در
فضل معجز
در
دهانش دو تا ستون بخرط
در
دماغش دو چشمه قير به جوش
نه چو او
در
شتاب طبع سفيه
نه چو او
در
درنگ رأي حليم
که نشسته ست وايستاده به جد
نثر
در
سوک و نظم
در
ماتم
آنکه هست او امام
در
هر باب
وآنکه هست او تمام
در
هر فن
خنجر درخش گردد
در
کف دست تو
چون باره ابر گردد
در
زير ران تو
گر افتد مشکلي
در
نظم و
در
نثر
ز من خواهد زمانه ترجماني
فخر و شرف نبيني جز
در
شمار شاه
لهو و طرب نبيني جز
در
شمار گل
در
رويش اثر کرده دم سرد من امروز
چونان که دم گرم
در
آيينه روشن
اي مدحت تو فرض و دگر نافلها
در
وصلت تو قافله
در
قافلها
شد
در
غم لوهور روانم يارب
يارب که
در
آرزوي آنم يارب
در
عشرت و
در
نشاط امروز اي دوست
بيرون آيي همي چو بادام از پوست
هر
در
که لبت
در
صدف گوشم ريخت
هجران توام ز ديدگان بيرون کرد
زد چرخ مرا وليک
در
زندان زد
در
زندان شير شرزه را بتوان زد
در
سمج کند مرا و
در
پيش کند
پس هر ساعت عذاب من بيش کند
گردون شرف و جاه
در
انگشت تو ديد
کآن خاتم ناگاه
در
انگشت تو ديد
صد مشتري و ماه
در
انگشت تو ديد
کانگشتري شاه
در
انگشت تو ديد
اول گردون ز رنج
در
تابم کرد
در
اشک دو ديده زير غرقابم کرد
در
محنت شو خوش و مکن نعمت ياد
شوتن
در
ده که داد کس چرخ نداد
از زردي روي و گريه اي طرفه نگار
در
روي خزان دارم و
در
ديده بهار
خيره ست
در
آن کله خرد را ديدار
ديدار بلي خيره بود
در
شب تار
در
گردن تو خورده دو دستم چنبر
انگشت چو خط روي
در
يکديگر
من
در
عدم از جود تو موجود شدم
در
دولت تو بر سر مقصود شدم
در
وصل تو چون دست نگاري رسدم
در
ديده ز غمزه تو خاري رسدم
صفحه قبل
1
...
308
309
310
311
312
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن