167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان فروغي بسطامي

  • کجا ز وصل تو قطع نظر توان کردن
    که در ميان دل و ديده مسکن است تو را
  • گر افتد آن دو زلف چليپا به چنگ من
    چندين هزار سلسله در پا کنم تو را
  • گر در شمار آرم شبي نام شهيدان تو را
    فرداي محشر هر کسي گيرد گريبان تو را
  • گر بخت در عشقت به من فرمان سلطاني دهد
    سالار هر لشگر کنم برگشته مژگان تو را
  • چو نتوان در بر جانان ميان بندگي بستن
    کسي را بنده بايد شد که مي بندد ميانش را
  • کام دل حاصل نکردم از صبوري ورنه من
    صبر کردم در غمش چندان که امکان شد مرا
  • در عامل دو بيني کام از يکي نبيني
    بردار از اين ميانه هم دير و هم حرم را
  • کوس محبتم را در چرخ کوفت خورشيد
    تا آن مه دو هفته بر بام زد علم را
  • تا نام دود زلفت در نامه ثبت کردم
    آتش زدم ز حسرت هم دوده هم قلم را
  • در عين مستي امشب خوردم قسم به چشمت
    الحق کسي نخورده ست زين خوب تر قسم را
  • در وعده گاه وصل تو جانم به لب رسيد
    اميد مهر دادي و کشتي به کين مرا
  • با آن که آب ديده ام از سر گذشت باز
    خاک در تو پاک نگشت از جبين مرا
  • من که در عهدت سر مويي نورزيدم خلاف
    مو به مو، ناحق به گيسويت قسم دادي مرا
  • من نمي دانم که در چشم خمارينت چه بود
    کز همه ترکان آهو چشم، رم دادي مرا
  • يا مرو در پيش رويش يا چو رفتي سجده کن
    کان خم ابروي واجب کرده اين تعظيم را
  • کيست داني بهره مند از سينه سيمين بران
    آن که در چشمش تفاوت نيست سنگ و سيم را
  • نه مرا اميد فردوس است نه بيم جحيم
    يا او نگذاشت در خاطر اميد و بيم را
  • سر سودا زده بسپار به خاک در دوست
    که از اين خاک توان يافت سر و سامان را
  • گر سيه چشم تو يک شهر کشد در مستي
    لعل جان بخش تو از بوسه دهد تاوان را
  • تکبر با گدايان در ميخانه کمتر کن
    که اينجا مور بر هم مي زند تخت سليمان را
  • دل و جان نظر بازان همه بر يکديگر دوزد
    نهد چون در کمان ابروي جانان تير مژگان را
  • آن که در نظر بازي ، عيب کوه کن کردي
    کاش يک نظر ديدي، عشوه هاي شيرين را
  • گر به رخ اشک مرا در دل شب راه دهي
    بشکني رونق بازار مه و پروين را
  • گر تو در باغ قدم رنجه کني فصل بهار
    برکني ريشه سرو و سمن و نسرين را
  • من گرفته ام بر کف نقد جان شيرين را
    تو نهفته اي در لب خنده هاي شيرين را
  • من فکنده ام در دل عقده هاي بي حاصل
    تو گشوده اي بر رخ طره هاي پرچين را
  • تا نشانده ام در دل ساق سرو و سيمينت
    چيده ام به هر دستي ميوه هاي سيمين را
  • گر از رخ آن بت زيبا گشايد پرده ديبا
    فرو بندند نقاشان، در بت خانه چين را
  • گذشتم بر در ميخانه از مسجد به اميدي
    که ساقي بر سر چشمم گذارد ساق سيمين را
  • دمادم چون نبوسم لعل او در عالم مستي
    که بهر بوسه يزدان آفريد آن لعل نوشين را
  • دهان شاهد ما را پر از گوهر کند خازن
    در آن مجلس که خواهند مدح سلطان ناصرالدين را
  • فروغي قطره خون مرا کي در حساب آرد
    سيه چشمي که هر دم خون کند دلهاي مسکين را
  • دي به رهش فکنده ام طفل سرشک ديده را
    در کف دايه داده ام کودک نورسيده را
  • آن که نهاده در دلم حسرت يک نظاره را
    بر لب من کجا نهد لعل شراب خواره را
  • کاش مي آمد شبي آن شمع در کاشانه ام
    تا بسوزانم ز غيرت شمع هر کاشانه را
  • نيم جو شادي در آب و دانه صياد نيست
    شادمان مرغي که گويد ترک آب و دانه را
  • عشق پيري است که ساغر زده ايم از کف او
    عقل طفلي است که دانا شده در مکتب ما
  • يا رب ما اثري در تو ندارد ورنه
    لرزه بر عرش فتاد از اثر يا رب ما
  • کس مبادا به سيه روزي ما در ره عشق
    که فلک تيره شد از تيرگي کوکب ما
  • تا کي که با خيال تو در خاک مي کنيم
    خم خانه مست مي شود از فيض تاک ما
  • او ز ما فارغ و ما طالب او در همه حال
    خود پسنديدن او بنگر و خودرايي ما
  • از جلوه حسنت که بري از همه عيب است
    آسوده دل آن است که در پرده غيب است
  • دوش در خواب خوش آشوب قيامت ديدم
    صبح دم قامت آن سيم تر از جا بر خاست
  • چگونه پيش تو نايد پري به شاگردي
    که مو به موي تو در علم غمزه استاد است
  • يک اشارت و تو بر قتل جهان بسيار است
    در کميني که تويي تير و کمان بيکار است
  • آن که مرادش تويي از همه جوياتر است
    وان که در اين جستجو است از همه پوياتر است
  • در همه شهر نديده ست کسي مستي من
    زان که مست مي عشق از همه هشيارتر است
  • چون شرح اشتياق دهد در حضور دوست
    بيچاره اي که از همه کس بي زبان تر است
  • در دير و حرم نور رخش جلوه کنان است
    نازم صنمي را که هم اين جا و هم آنجاست
  • صيدي که به چنگ تو نيفتاد چه داند
    حال دل آن صعوه که در چنگل باز است