167906 مورد در 0.11 ثانیه یافت شد.

ديوان فرخي سيستاني

  • عزيزتر ز تو برمن در اينجهان کس نيست
    عزيز بادي و خصم تو خوار و خسته جگر
  • همي سزد بهمه رويها که در نگري
    از آن پدر که تو داري سزاي چون تو پسر
  • اي از در ديدار پديد آي و پديد آر
    آن روي، کز و رنگ ربايد گل و بر بار
  • آن خوشخويي وخوش سخني بد که دلم را
    در بند تو افکند و مرا کرد چنين زار
  • سه ماه بودم دور از در سراي امير
    مرا درين سه مه اندر نه خواب بود و نه خور
  • چو بخت مير بلند و چو عزم مير قوي
    چوخوي مير بديع و چو لفظ او در خور
  • هر که از دور بدو در نگرد خيره شود
    گويد اين صورت و اين طلعت شاهانه نگر
  • عادت و سيرت او خوبتر از صورت اوست
    گر چه در گيتي چون صورت او نيست دگر
  • مير با تو ز خوي نيک به دل گرمي کرد
    گر چه در سرما با مير برفتي بسفر
  • دومرد زنده نماند که صلح تاند کرد
    در آن حصار که او يک دو تير برد بکار
  • گر چه بازوي هنر داري و دست و دل کار
    ور چه در جنگ بدين هر سه نشاني و سمر
  • يکي گم شود بخاک، يکي گم شود بگور
    يکي در فتد به چاه، يکي بر شود به دار
  • سرايش ز روي خوب، ولايت ز عدل و داد
    بساط از لب ملوک، در خانه از سوار
  • خنک آن باغ که در سايه آن ابر بود
    گلبن او نه عجب گر به تموز آرد بر
  • رسم و آيين تبه گشته بدو گردد راست
    در جهان عدل پديد آيد و انصاف و نظر
  • بي سايه وبي حشمت او ملک جهان بود
    چون خانه که ريزان شود او را در و ديوار
  • ز جاه و حشمت او در تبار و گوهر او
    همي فزايد جاه و جمال وقدر و خطر
  • اي تو به حضر ساکن و نام تو مسافر
    کردار تو با نام تو در هر سفري يار
  • اشک خونين من و نوشين لبش در چشم خلق
    نرخ و قدر گوهر کاني همي کرده ست خوار
  • کس نيست دراين دولت و کس نيست در اين عصر
    نابرده بدو حاجت و نايافته زو بار
  • کرم قز تو دبريشم کند ار نيست عجب
    چه عجب از زمي ار در دهد و گوهر بر
  • مي ستانم ز کف آنکه مرا چشم بدوست
    وان کسي را که دلم خواهد گيرم در بر
  • کس در آن جنگ بدو هيچ ظفر يافته نيست
    او همي يافت بر آن کس که همي خواست ظفر
  • ور سموم خشم تو برابر و باران در فتد
    از تف آن ابر آتش گردد و باران شرار
  • در چنين حال و چنين روز همي صبر کند
    سنگدل مردم بد مهر و ز بد مهر بتر
  • آب در جوي ز باران بهاري و ز سيل
    همچنان گشت که با سرخ مي آميخته شير
  • لفظي بديع و موجز، چون راي خواجه محکم
    خطي درست و نيکو، چون روي خواجه در خور
  • پيل مست ار بر در کاخش کند روزي گذار
    شير نر گر بر سر راهش کند وقتي گذر
  • بوسه بيار و تنگ مرا در کنار گير
    تا هر دو دارم از تو درين راه يادگار
  • زو در جهان دلي نشناسم که نيست شاد
    با او به دل چگونه توان بود کينه ور
  • بساط غالي رومي فکنده ام دو سه جاي
    در آن زمان که به سويي فکنده ام محفور
  • چون سرم از مستي و ز خواب گران گشت
    در کشم او را به جامه شب و افشار
  • در دل از شادي سازي دگر آراست همي
    چون ره نوزدي آن ماه و دگر کردي ساز
  • زانچه کرده ست پشيمان شد و عذر همه خواست
    عذر پذرفتم و دل در کف او دادم باز
  • شاد باش اي ملک شهر گشايي که شده ست
    در دهان عدو از هيبت تو شهد شرنگ
  • چو گور تنگ شود بر عدو جهان فراخ
    در آن زمان که بر اسبش کشيده باشد تنگ
  • هر آن سپاه که تو پيش او بجنگ شوي
    در آن سپاه نماند مه سپه را رنگ
  • ز نيکويي که به چشم من آمدي همه وقت
    شکنج وکوژي در زلف و جعد و آن محتال
  • بچشم من بت من پيش ازين بدينسان بود
    بتم چنين و دلم در هواش بر يک حال
  • اي تازه تراندر بر خلق از در نوروز
    اي دوست تر اندر دل خلق از سر شوال
  • قرمطي چندان کشي کز خو نشان تا چند سال
    چشمه هاي خون شود در باديه ريگ مسيل
  • جز تو در سيحون و جيحون از همه شاهان که داد
    مرغ و ماهي را طعام از طعنه رمح طويل
  • تا غزلخوان را ببايد وقت خواندن در غزل
    نعت از زلف سياه و وصف از چشم کحيل
  • تا باز بر تن که ببانگ آمده ست سر؟
    تا باز در تن که به جوش آمده ست دم ؟
  • دو روز دور نخواهد که باشد از در او
    اگر دو بهره مر او را دهند زين عالم
  • هميشه تا که بودنام از شهادت و غيب
    هميشه تا که بود بحث در حدوث و قدم
  • من آن مهي را خدمت کنم همي که به فضل
    چوفضل برمک دارد به در هزار غلام
  • چونکه در نيکوييت بر من و بر تو ستمست
    ما بر اينگونه ستم ديده و ناکرده ستم
  • از کريمي چو در آيد بر او زاير او
    از کريمي چو شمن گردد و زاير چو صنم
  • سيم را شايد اگر در دل و جان جاي کنم
    از پي آنکه بماند به بنا گوش تو سيم