نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان عراقي
در
دير شو و بنشين،با خوش پسري شيرين
شکر زلبش ميچين،تا چند ز کفر و دين؟
اي ماه صبا بگذر،پيش
در
آن دلبر
گو:اي دل غم پرور،چون نيستي اندر خور
با اينهمه هم مي کوش،زهر از کف او مي نوش
چون حلقه او
در
گوش کردي ز غمش مخروش
ديوان فرخي سيستاني
ز خشمش تلخ تر چيزي نباشد
در
جهان هرگز
ز تلخي خشم او نشگفت اگر الوا شود حلوا
چون هماي رايت تو روي بنمايد ز دور
زان دو لشکر
در
زمان بنشيند آشوب و شغب
اين تنم از هجر تو چون برگ بيد اندر خزان
اين دلم
در
عشق تو چون توزي اندر ماهتاب
هر گز او
در
چار وقت از چار چيز اندر نماند
عجز هرگز پيش يک نهمت نگشت او راحجاب
امير
در
خور خود يافت اين پسر ز خداي
چو مير باد شرف يافته بتيغ و قصب
بر ماه ترا دو گل سيراب شکفته ست
در
هر دلي از ديدن آن دو گل خاريست
اي نيزه تو همچو درختي که مر او را
در
هر گرهي از دل بدخواه تو باريست
در
جهان با نظر او نه بلاماند و نه غم
نظر نيکوي او نفي غم و دفع بلاست
نه باندازه کند کار و نگويم که مکن
چکنم پس که مرا جان جهان
در
بر اوست
آتشي دان تو خلافش را
در
سوزش و تف
که مثل چرخ اثير از تف خاکستر اوست
عيد او فرخ و او شاد بفرخنده بتي
که گه استاده مي اندر کف و گه
در
بر اوست
چنان باشد جهان همواره تا شاه اندران باشد
ازيرا کو فرشته ست و فرشته
در
جنان باشد
عدو چون تيغ او بيند بجان او را زيان آيد
اگر چه چشمه حيوان عدو را
در
دهان باشد
عدوي شاه مشرق را بسوزد هر زماني دل
بسوزد آن دلي کآتش مر او را
در
ميان باشد
همي تا جاودان را نام
در
تازي ابد باشد
ملک محمود را شاهي و شادي جاودان باشد
همي تا خلق را از ملت تازي خبر باشد
امين ملت تازي ز هر بد
در
امان باشد
آن کز تن او هرگز کم خواهد مويي
در
حسرت و انديشه چنان ايلک و خان باد
تا
در
تن و بازوي کسي زور و توانست
اندر تن و بازوي ملک زور و توان باد
هر ساعتي اندر دل و
در
خانه کفار
درد و فزع و ناله و فرياد و فغان باد
وانرا که نخواهد که
در
اين خانه بود ملک
اندر همه ملک نه خان باد و نه مان باد
ني ني غلطست اين ز همه چيزي دل به
گر دل بسر آيد چه خلل
در
بصر آيد
در
آن علم که بربست علي بر علما
او گشاده ست و جز او کس نتوانست گشاد
گاه چون
در
هم شکسته مغفر زرين شود
گاه چون بر هم نهاده تاج پر گوهر شود
روم و چين صافي کند، ياران او
در
روم و چين
نايبي فغفور گردد حاجبي قيصر شود
پيش ايزد روز محشر خسته بر خيزد ز خاک
هر که از شمشير او شد
در
صف دشمن فکار
هر يکي را
در
خور خدمت ثيابي دادخوب
خلعتي کو را بزرگي پود بود و فخر تار
هر نو آيين مرکبي زان کشوري کرده پريش
هر بتي زان صد بت زرين شکسته
در
بهار
بيکزمان
در
و ديوار آن حصار قوي
چو حله کرد و مر آن حله را ز خون آهار
و گر تو گويي
در
شأنش آيتست رواست
نيم من اين را منکر که باشد آن منکر
منات و لات و عزي
در
مکه سه بت بودند
ز دستبرد بت آراي آن زمان آزر
چو بت بکند از آنجا و مال و زر برداشت
بدست خويش به بتخانه
در
فکند آذر
خفيف را سپه و پيل ومال چندان بود
که بيش از آن نبود
در
هوا همانا ذر
تو بشب بيدار و از تو خلق اندر خواب خوش
تو بجنگ خصم و از تو عالمي
در
زينهار
هر که را از جنگجويان
در
قطار آري کني
ز آهن پيچيده و از خام گاو او را مهار
نام تو
در
خور تو، خوي تو اندر خور نام
اينت نامي و خوي ساخته معني دار
در
جهان خذلان ندانم برتر از عصيان تو
يارب اين خذلان ز شهر ما و از ما دور دار
زين به کرگان بر نهادي
در
ميان بيشه شان
اندر آوردي بلشکر گه چو اشتر بر قطار
رسته ها بينم بي مردم و درهاي دکان
همه بربسته و بر
در
زده هر يک مسمار
در
سفر بودي تا بودي و درکار سفر
تن چون کوه تو از رنج سفر گشته نزار
از پرستيدن آن شاه، که
در
ايران شهر
گردني ني که نه از منت او دارد يار
اي خوشا بامي ومعشوق سرودي که
در
آن
نعت آن قد بلند آيد و آن سيمين بر
نو بهار بلخ را
در
چشم من حشمت نماند
نا بهار گوز گانان پيش من بگشود بار
وگر ز راست ستغفار خواهد ايزد ما
من آن کنم که
در
او راست گفته ام اشعار
صد نکته مثل
در
دو سخن با تو بگويد
وين معجزه زو ديدم، صد بار، نه يکبار
يارب چه دلست آنکه
در
او گم شد و ناچيز
چيزيکه به شش روز نهاد ايزد دادار
عطار بکلبه
در
، با عود همي گفت
کاصل تو چه چيزست و چه چيزي زبن و بار
خزان
در
آمد و آن برگها بکند و بريخت
درخت ازين غم چون من نژند گشت و نزار
صفحه قبل
1
...
3090
3091
3092
3093
3094
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن