167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان عراقي

  • در دير شو و بنشين،با خوش پسري شيرين
    شکر زلبش ميچين،تا چند ز کفر و دين؟
  • اي ماه صبا بگذر،پيش در آن دلبر
    گو:اي دل غم پرور،چون نيستي اندر خور
  • با اينهمه هم مي کوش،زهر از کف او مي نوش
    چون حلقه او در گوش کردي ز غمش مخروش
  • ديوان فرخي سيستاني

  • ز خشمش تلخ تر چيزي نباشد در جهان هرگز
    ز تلخي خشم او نشگفت اگر الوا شود حلوا
  • چون هماي رايت تو روي بنمايد ز دور
    زان دو لشکر در زمان بنشيند آشوب و شغب
  • اين تنم از هجر تو چون برگ بيد اندر خزان
    اين دلم در عشق تو چون توزي اندر ماهتاب
  • هر گز او در چار وقت از چار چيز اندر نماند
    عجز هرگز پيش يک نهمت نگشت او راحجاب
  • امير در خور خود يافت اين پسر ز خداي
    چو مير باد شرف يافته بتيغ و قصب
  • بر ماه ترا دو گل سيراب شکفته ست
    در هر دلي از ديدن آن دو گل خاريست
  • اي نيزه تو همچو درختي که مر او را
    در هر گرهي از دل بدخواه تو باريست
  • در جهان با نظر او نه بلاماند و نه غم
    نظر نيکوي او نفي غم و دفع بلاست
  • نه باندازه کند کار و نگويم که مکن
    چکنم پس که مرا جان جهان در بر اوست
  • آتشي دان تو خلافش را در سوزش و تف
    که مثل چرخ اثير از تف خاکستر اوست
  • عيد او فرخ و او شاد بفرخنده بتي
    که گه استاده مي اندر کف و گه در بر اوست
  • چنان باشد جهان همواره تا شاه اندران باشد
    ازيرا کو فرشته ست و فرشته در جنان باشد
  • عدو چون تيغ او بيند بجان او را زيان آيد
    اگر چه چشمه حيوان عدو را در دهان باشد
  • عدوي شاه مشرق را بسوزد هر زماني دل
    بسوزد آن دلي کآتش مر او را در ميان باشد
  • همي تا جاودان را نام در تازي ابد باشد
    ملک محمود را شاهي و شادي جاودان باشد
  • همي تا خلق را از ملت تازي خبر باشد
    امين ملت تازي ز هر بد در امان باشد
  • آن کز تن او هرگز کم خواهد مويي
    در حسرت و انديشه چنان ايلک و خان باد
  • تا در تن و بازوي کسي زور و توانست
    اندر تن و بازوي ملک زور و توان باد
  • هر ساعتي اندر دل و در خانه کفار
    درد و فزع و ناله و فرياد و فغان باد
  • وانرا که نخواهد که در اين خانه بود ملک
    اندر همه ملک نه خان باد و نه مان باد
  • ني ني غلطست اين ز همه چيزي دل به
    گر دل بسر آيد چه خلل در بصر آيد
  • در آن علم که بربست علي بر علما
    او گشاده ست و جز او کس نتوانست گشاد
  • گاه چون در هم شکسته مغفر زرين شود
    گاه چون بر هم نهاده تاج پر گوهر شود
  • روم و چين صافي کند، ياران او در روم و چين
    نايبي فغفور گردد حاجبي قيصر شود
  • پيش ايزد روز محشر خسته بر خيزد ز خاک
    هر که از شمشير او شد در صف دشمن فکار
  • هر يکي را در خور خدمت ثيابي دادخوب
    خلعتي کو را بزرگي پود بود و فخر تار
  • هر نو آيين مرکبي زان کشوري کرده پريش
    هر بتي زان صد بت زرين شکسته در بهار
  • بيکزمان در و ديوار آن حصار قوي
    چو حله کرد و مر آن حله را ز خون آهار
  • و گر تو گويي در شأنش آيتست رواست
    نيم من اين را منکر که باشد آن منکر
  • منات و لات و عزي در مکه سه بت بودند
    ز دستبرد بت آراي آن زمان آزر
  • چو بت بکند از آنجا و مال و زر برداشت
    بدست خويش به بتخانه در فکند آذر
  • خفيف را سپه و پيل ومال چندان بود
    که بيش از آن نبود در هوا همانا ذر
  • تو بشب بيدار و از تو خلق اندر خواب خوش
    تو بجنگ خصم و از تو عالمي در زينهار
  • هر که را از جنگجويان در قطار آري کني
    ز آهن پيچيده و از خام گاو او را مهار
  • نام تو در خور تو، خوي تو اندر خور نام
    اينت نامي و خوي ساخته معني دار
  • در جهان خذلان ندانم برتر از عصيان تو
    يارب اين خذلان ز شهر ما و از ما دور دار
  • زين به کرگان بر نهادي در ميان بيشه شان
    اندر آوردي بلشکر گه چو اشتر بر قطار
  • رسته ها بينم بي مردم و درهاي دکان
    همه بربسته و بر در زده هر يک مسمار
  • در سفر بودي تا بودي و درکار سفر
    تن چون کوه تو از رنج سفر گشته نزار
  • از پرستيدن آن شاه، که در ايران شهر
    گردني ني که نه از منت او دارد يار
  • اي خوشا بامي ومعشوق سرودي که در آن
    نعت آن قد بلند آيد و آن سيمين بر
  • نو بهار بلخ را در چشم من حشمت نماند
    نا بهار گوز گانان پيش من بگشود بار
  • وگر ز راست ستغفار خواهد ايزد ما
    من آن کنم که در او راست گفته ام اشعار
  • صد نکته مثل در دو سخن با تو بگويد
    وين معجزه زو ديدم، صد بار، نه يکبار
  • يارب چه دلست آنکه در او گم شد و ناچيز
    چيزيکه به شش روز نهاد ايزد دادار
  • عطار بکلبه در، با عود همي گفت
    کاصل تو چه چيزست و چه چيزي زبن و بار
  • خزان در آمد و آن برگها بکند و بريخت
    درخت ازين غم چون من نژند گشت و نزار