167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • لوح تعليم دليل راه گردد بي سخن
    هرکه در راه طلب چون نقش پا باشد خموش
  • چين ابرو در شکست دل قيامت مي کند
    ساعد سيمين سبکدست است درتاراج هوش
  • در سينه مستان نمي باشد نصيحت را اثر
    سرمه نتوانست کردن چشم گويا راخموش
  • غنچه در دست نسيم صبح عاجز مي شود
    برنيايد با نگاه خيره،شرم پرده پوش
  • باتن خاکي، نظر زان عالم روشن بپوش
    پاي در زنجير داري، چشم ازروزن بپوش
  • جوشن داودي اينجا شاهراه ناوک است
    از دل محکم زره در زير پيراهن بپوش
  • خلوت عشق است و صد غماز صائب درکمين
    رخنه در را ببند و ديده روزن بپوش
  • ميکند تأثير عاجز نالي ما در دلش
    ديگ سنگين ازخس و خاشاک مي آيد به جوش
  • زان مه شبگرد تاصائب جدا افتاده ام
    مي کند کار نمک در ديده ام مهتاب خوش
  • تاکند ابر بهاران دامنت راپر گهر
    چون صدف مگشاي در سالي دهن يک باربيش
  • رتبه ريزش بود بالاتر از اندوختن
    در خزان فيض از بهاران است درگلزار بيش
  • در غريبي تابه چند افتدکسي ازيادخويش؟
    کو جنوني تا برآرم گرد از بنياد خويش
  • شکوه مارا ازحريم وصل دور انداخته است
    حلقه در بيرون درمانده است ازفرياد خويش
  • در دهانش خاک بادا، نام شکر گربرد
    هرکه بتواند زبان ماليد بر ديوار خويش
  • بيم افتادن نمي باشد ز پا افتاده را
    در حصار آهنم ازپستي ديوار خويش
  • برندارد چون سليماني مرا دست ازکمر
    صد گره چون سبحه در دل دارم از زنار خويش
  • گوش خود را کاسه در يوزه تحسين کند
    هرتهي مغزي که باشد عاشق گفتار خويش
  • نيست صائب قدرداني در بساط روزگار
    ازصدف بيرون چه آرم گوهر شهوار خويش؟
  • زنگ بست از مهر خاموشي مراتيغ زبان
    چند در زير سپر پنهان کنم شمشير خويش؟
  • نيست در ظاهر مراصائب اگر نقدي به دست
    زير بار منتم ازآه بي تأثير خويش
  • در رکاب سيل نتواني شدن واصل به بحر
    تا نشويي دست رغبت صائب از تعمير خويش
  • کوته انديشي که نفرستد به عقبي مال خويش
    چشم اميدش بود پيوسته در دنبال خويش
  • چون مگس در دامگاه عنکبوتان، کرده ام
    دست و پا گم ازهجوم رشته آمال خويش
  • خواب راحت مي کنم در سايه بال هما
    تا ز استغنا کشيدم سربه زيربال خويش
  • برنمي آيم به تسکين دل خودکام خويش
    چون فلک در بيقراري ديده ام آرام خويش