167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

مظهر العجايب عطار

  • هر که او يک بنده را دل شاد کرد
    حق مر او را در زمان آزاد کرد
  • رو تو او را بين و واصل شو در او
    زآن که غير او نباشد راه رو
  • فکر سر آن کس کند کو را سر است
    خلعت دنيا مر او را در بر است
  • رو تو اي واعظ که چون ايشان نه اي
    تو به معني در مثال آن نه اي
  • در بيان خبر دادن از جلوه ظهور مولوي رومي قدس سره
    عارفي واقف ز اصل هر علوم
  • تا تو را گردد بهشت اين جان و تن
    رو به ايمان باش و در ايمان بمير
  • چون نداري معرفت حسرت بري
    در نصيحت به ترغيب دين و آئين نبي ، و ترک دنيا و ميل به عقبي
  • مرد آن دان کو به من يکرنگ شد
    نه ز دو رنگي به من در جنگ شد
  • نام تو عطار و نام من علي است
    هر که دارد حب من در جان ولي است
  • هر که در خواب است از حق دور شد
    هر که بيدار است او پر نور شد
  • هر که در خواب است از وي دور شو
    هر که بيدار است با او نور شو
  • هر که در خواب است او را برگ نيست
    هر که بيدار است او را مرگ نيست
  • هر که در خواب است او را ديو زاد
    هر که بيدار است او را نيک باد
  • هر که در خواب است او کي ديد روز
    هر که بيدار است او کم ديد سوز
  • تو را گر دين و ايمان پا به جاي است
    تو را حبش ز حق در دين عطايست
  • هر آن کس کو به مکر و حيله يار است
    به آخر گردنش در زير بار است
  • در آن عصر او دو مه مير يمن بود
    به سالي او دو ساعت پيش زن بود
  • در اين چه کار تو اکنون تباه است
    که اين چه بر تو چون قطران سياه است
  • هر آن چيزي که در کل جهان است
    به عرش و فرش و کرسي اش نهان است
  • مر او را در شبان روزي چه سير است
    به سيصد شصت و پنج از دهر دير است
  • ز ثالث تا به عاشر در حساب است
    که بيست و دو هزار و بيست باب است
  • بدان خود را و در خود بين تو او را
    شکن بر سنگ تقوي اين سبو را
  • جوهر الذات عطار

  • توئي الله اينجا در دل و جان
    ز خود بر گوي و هم از خود تو برخوان
  • عيان يار را کل بي نشان ديد
    نه آن کو جسم و جان را در ميان ديد
  • که تا چه بر سر آمد آدم او را
    که بد در حرف کل حق همدم او را
  • نمي بيني تو او را در شب و روز
    از آن هستي تو دايم درتف و سوز
  • نه اين ني آن به يک ره هيچ ديد او
    ز سر تا پا همه در پيچ ديد او
  • ز جمله فارغ اينجا باش و او شو
    ز من در ياب و هم از من تو بشنو
  • محمد(ص) چون دل و جان را يکي ديد
    خدا را در دل و جان بيشکي ديد
  • مئي در کش که قوت جسم و جان است
    از آن مي اينزمان ما را نهان است
  • ز هو هو شو تو هو بين تا تو گردي
    بساط اين کل تو کلي در نوردي
  • گهي بد در بر او خوب و گه زشت
    که خود هم تخم افکند او و خود کشت
  • همه با او و او خود در ميان نه
    همه از او عيان و او عيان نه
  • ترا جانست در جان مي چه جوئي
    که تو با او و او با تو تو اوئي
  • بمن کن راه و منزل بين و خوش باش
    حقيقت تن در دل بين و خوش باش
  • از او بشناس و هم در وي فنا گرد
    از او واصل شو و عين خدا گرد
  • چو او ديدم که بيشک جزو و کل بود
    تنم را در بلا او عين ذل بود
  • در اين سر جان نخواهم باختن من
    که تا من او شوم بي جان و بي تن
  • چه سر بد اي عزازيلم در اين راز
    که تا من همچو تو تا دريابم اين باز
  • هر آنکو با خبر شد در بر دوست
    يکي شد مر ورا هم مغز و هم پوست
  • مجموعه آثار عطار

  • و گرنه هر زمان بي بال و بي پر
    چو مرغ هر دري گردي به هر در
  • ويس و رامين

  • چو افسونها به گرد آورد بي مر
    ز هر رنگ و ز هر جاي و ز هر در
  • مرا در مرو جز تو هيچ کس نيست
    تو خود داني که با تو ديو بس نيست
  • تو آن کن با من اي با روي چون خور
    که باشد با خور روي تو در خور
  • ز بس کت هست در سر رنگ و افسون
    چه کوه و دز ترا چه دشت و هامون
  • ز برف و شير و خون و مي رخاني
    ز قند و نوش و شهد و در دهاني
  • بيار آن سرخ گل بر زرد گل نه
    که در باغ اين دو گل با يکدگر به
  • دل از دل دور گشت و يار از يار
    غم اندر غم فزود و کار در کار
  • ديوان عراقي

  • باد مي پيمايم و بر باد عمري مي دهم
    ورنه بر خاک در تو ره کجا يابد صبا؟
  • هم چنان در خاک و خون غلتانش بايد جان سپرد
    خسته اي کاميد دارد از نکورويان وفا