نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
مختار نامه عطار
زان روز که زاده ام ز مادر بي کس
در
گشته به خون بزاده ام، چتوان کرد
اي آن که بکلي دل و جان داده نه اي
در
ره، چو قلم، به فرق استاده نه اي
هر دل که نه
در
زمانه روز افزون شد
نتوان گفتن که حال آن دل چون شد
تو خسته نه يي ز عشق، ور خسته ئي يي
دل
در
غم عشق او به جان بسته ئي يي
اي دل به سخن مگرد
در
خون پس ازين
از نطق مرو ز خويش بيرون پس ازين
هر چند که نيست هيچ از حق خالي
سر
در
کش و دم مزن چرا مي نالي
تا چند ز نيستي و هستي اي دل
در
هر دو يکي مقام و رستي اي دل
خوش مي خور و مي خفت که داند تا تو
در
پيش چه وادي و چه دريا داري
هر چيز که آن
در
دل تو جاي گرفت
مي دان به يقين که جاي او مي گيرد
چون نيست کسي را سر مويي غم تو
جز تو که کند
در
دو جهان ماتم تو
مي باز برد مرا ز يک يک پيوند
اين درد که
در
جان و دلم پيوسته است
بيرون شده اي ز خويش و
در
جستن دوست
او با تو هميشه و تو با خويش نيي
خود را چو ز خواب و خور نمي داري باز
پس چه تو، چه آن ستور،
در
پرده راز
آنها که به علم و عقل
در
پيشانند
کي فعل تو و من از تو و من دانند
پيوسته چو ابر اين دل بي خويش که هست
خون مي گريد زين ره
در
پيش که هست
تا کي باشم گرد جهان
در
تک و تاز
سير آمدم از جهان و از آن آز و نياز
در
هر دو جهان يک تنه اي مي جويم
آزاد ز رخت و بنه اي مي جويم
چون دل ز طلب
در
ره جانان استاد
نه با تن خود گفت و نه با جان استاد
از آز و طمع بي خور و خفتيم همه
وز حرص و حسد
در
تب و تفتيم همه
کارم ز دل گرم و دم سرد گذشت
هر خشک و ترم که بود
در
درد گذشت
اي سي و دو ساله من آخر بنگر
کان سي و دو
در
از دهنت مي ريزد
هر چند که جهد مي کنم
در
تک و تاز
از ديده من اشک نمي استد باز
وان خون همه
در
کنار من ريخت ز چشم
کو نيز ز چشم من کناري مي جست
وي ديده تو کرده يي که خون گشت دلم
چون خون ز تو افتاد تو
در
سر مي بر
جانا! غم تو با تن چو(ن) مويم داشت
وز بس خواري چو خاک
در
کويم داشت
چون اين دل غم کشم وطن
در
خون ديد
هر روز ز نو مرا غمي افزون ديد
آن دل که دمي بي تو سر جانش نبود
جان
در
سر تو کرد و پشيمانش نبود
تا زين همه پرده ها که اندر راه است
يا
در
تو رسم يا نرسم، کار بسي است
انصاف بده که اين دل بي سرو پاي
در
پاي تو سر نهاده سر داده خوش است
در
عشق تو از بس که جنون آرم من
از آتش و سنگ، جوي خون آرم من
من
در
شبم ازتو روز مي خواهم، روز
و افسرده ام از تو سوز مي خواهم، سوز
تو
در
پس پرده با من و من بي تو
از پرده برون ز شوق تو جان داده
آن غم که ز تو بر دل پرخون منست
کم نيست که هر لحظه
در
افزون منست
گفتم: همه نام و ننگ شد
در
سر تو
گفت: اين همه ننگ و نام کي بود ترا
گفتم: چه کنم ز پاي
در
مي آيم
زان پيش که هر روز به سر مي آيم
من
در
طلب تو و تو از من فارغ
اين کار عظيم پشت و روي افتاده ست
تا کي باشم چو حلقه بر
در
بي تو
با اشک چو سيم و رخ چون زر بي تو
گر
در
سخنم با تو سخن را چه کني
يا درد نو و عشق کهن را چه کني
اي دل چو حجاب و پرده
در
کار بسي است
خون خور که درين حجاب خون خوار بسي است
چون
در
ره او خرقه و زنار بسي است
از ديده نهان است که اغيار بسي است
و آنان که ز وصل تو سخن مي گفتند
با خاک يکي شدند و
در
خون خفتند
گه عشق تو چون حلقه
در
مي بردم
گاه از بد و نيک بي خبر مي بردم
اي بس که دلم بر
در
تو خون بگريست
و آواز نيامد ز پس پرده که کيست
من گم شده ام، تو گم نيي زانکه دلم
در
هر چه نگه کند ترا يابد باز
جان و تن و دين و دل و ملک دو جهان
در
باختم و چيز دگر خواهم باخت
گه
در
عشقت بي سر و پا مي سوزيم
گه ز آتش صد گونه بلا مي سوزيم
گر جو به جوم کني و بر باد دهي
يک جو نکنم عشق تو کم
در
دو جهان
در
شادي و غم چون به غمم شادي تو
هر غم که به من رسد روا مي دارم
اي جان و دلم! گر ز تو غايب گشتم
هر جا که بدم
در
دل و جانم بودي
در
داد ندا که اي ز ما مانده باز
برخيز ز پيش و خانه با ما پرداز!
صفحه قبل
1
...
3083
3084
3085
3086
3087
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن