نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
اشتر نامه عطار
اندر ينجا
در
شه گم شد ز من
گم شد از من جان و عمر و دل زتن
خودمبين و تو فنا شو هم ز خود
تا تو خود بيني توي
در
نيک و بد
خسرو نامه عطار
چه کرد اين دل که خون شد
در
برمن
که اين از چشم آمد بر سر من
چو با هم هر دو دلبر دوست بودند
دو مغز و هر دو
در
يک پوست بودند
همي هر غم که
در
کل جهان هست
مرا کم نيست زان و بيش از ان هست
چو برما شد
در
اين خوشدلي باز
تو ماني و من و صد عيش و صد ناز
نه زان رويم من بي روي و بي راه
که
در
رويم شود بي روي تو ماه
مختار نامه عطار
در
وصف تو، عقل، طبع ديوانه گرفت
جان تن زد و با عجز به هم خانه گرفت
در
جنب تو هر دو کون کي سنجد هيچ
کانجا که توئي دو کون ويک ذره يکي است
هر دل که ز لطف تو نشان يابد باز
سر رشته خود
در
دو جهان يابد باز
گر با تو به هم دگر نباشد چه بود
يک ذره به سايه
در
نباشد چه بود
کس نيست که
در
دو کون ما دون تو نيست
مستغرق آن حضرت بي چون تو نيست
اي پيش تو صد هزار جان يک سر موي
در
قرب تو هفت آسمان يک سر موي
چون يک سر موي از دو جهان نيست پديد
جز تو نبود
در
دو جهان يک سر موي
چون راه نيافت از پس و پيش به تو
در
خويش به صد هزار قرن افزون گشت
اي راحت جان و دل!عجب مانده ام
تو
در
دل و دل ترا به جان مي جويد
پس پرده من مدر که هر جرم که رفت
سري ست که
در
پرده ميان من و تست
در
من نگر، اي هر دو جهان خاک درت
کز هر دو جهان، دست تهي مي ميرم
هر چيز که هست
در
دو عالم کم و بيش
از جلوه گري نور اوست اي درويش!
چيزي که دمي نه تو
در
آني و نه من
کيفيت آن نه تو بداني و نه من
آن کي آيد
در
اسم، شب خوش بادت!
نه جان بود و نه جسم، شب خوش بادت!
صد جامه اگر به ذره اي
در
پوشند
انگشت بر او نه که همان است که بود
در
دريايي که نه سر و نه پا داشت
هر قطره از او تشنگي يي پيدا داشت
هر جان که به نور قدس پيش انديش است
از خويش برون نيست همه
در
خويش است
در
عشق نماند عقل و تمييز که بود
کلي دل و جان بسوخت آن نيز که بود
اي آن که بلي گوي الست از مايي
در
هر دو جهان بلند و پست از مايي
از بس که دلم
در
بن اين قلزم گشت
يک يک مويش ز شور چون انجم گشت
تا کي ز نبود و بود، چون
در
دو جهان
گر باشم و گرنه، همه من باشم و بس
در
عشق مرا عقل شد و راي نماند
جان نيز ز دست رفت و بر پاي نماند
آن راز که پيوسته از آن مي پرسم
در
جان من است و از جهان مي پرسم
گه عشق تو
در
ميان جان دارم من
گه جان ز غم تو بر ميان دارم من
اي آن که درين حبس جهان مانده اي
در
نيک و بد و سود و زيان مانده اي
من آنچه منم به سر آن مشغولم
تو آنچه نه اي تو آن،
در
آن مانده اي
هر سر زده اي ز سر ما آگه نيست
هر بي خبري
در
خور اين درگه نيست
مي پنداري که
در
همه کون کسي است
کس نيست که ديد تو غلط يا هوسي است
هم راه تن و هم ره جان او گيرد
هر ذره که هست
در
ميان او گيرد
سر
در
ره باز و دست از پاي بدار
کاين راه به پاي تو به پايان نرسد
چون هر چه که هست
در
تو مي بايد باخت
سبحان الله! اين چه مقامر خانه ست؟
از بس که دلم به بي نشان داشت نياز
بي نام و نشان بماندم
در
تک و تاز
در
باديه اي فتاده ام بي سر و پاي
راه از پس و پيش مي ندانم چه کنم
در
گردش اين دايره بي سر و پاي
يک بي سر و بي پاي چو من بنماييد
چون کار جهان با من و بي من يک سانست
پس من به چه کار
در
جهان آمده ام؟
اي آن که
در
اين ره صفت انديش نه اي
بي خويشتني که عالم خويش نه اي
چون جوهرتو، به چشم سر نتوان ديد
در
خود منگر که اين نه اي آن که تويي
اين دل که بسوخت روز و شب
در
تک و تاز
مي جوشد و مي جويد و مي گويد راز
گر يک شکن از زلف توام کشف شود
چه سود که صد شکن دگر
در
غيب است
خون مي گردد دلم به هر دم صد بار
در
راه تو از سنگ، دلي مي بايد
در
عشق رخت علم و خرد باخته ام
چه علم و خرد که جان خود باخته ام
در
گوشه گلخني که پر خوک و سگند
اين لقمه که آتش به از آن چند خوري؟
پر درد به خاک رفت و
در
عالم خاک
هم صحبت و هم درد وهم آواز نيافت
صفحه قبل
1
...
3082
3083
3084
3085
3086
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن