نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان عطار
به کنعان بي تو واشوقاه مي گويند پيوسته
تو گه دل بسته چاهي و گه
در
بند زنداني
برو پيراهني بفرست از معني سوي کنعان
که تا صد ديده
در
يک دم شود زان نور نوراني
برو بند قفس بشکن که بازان را قفس نبود
تو
در
بند قفس ماندي چه باز دست سلطاني
تو آخر
در
چنين چاهي چرا بنشيني از غفلت
زهي حسرت که خواهد ديد جانت زين تن آساني
طريق توست راه شرع و تن
در
زير تو مرکب
به مرکب باز استادي چرا مرکب نمي راني
همه کروبيان عرش دايم
در
شکر خوردن
دهان ما پر آب گرم و کار ما مگس راني
از آن بفروختند اصحاب دل دنيا به ملک دين
که خود را سود مي ديدند
در
بازار ارزاني
اگر
در
بند اين رازي به کلي پي ببر از خود
که نتواني سوي اين راز پي بردن به آساني
اگر کوهي و گر کاهي نخواهي ماند
در
دنيا
پس از انديشه هاي بد دل و جان را چه رنجاني
چو مرگ از راه جان آيد نه از راه حواس تو
ز خوف مرگ نتوان رست اگر
در
جوف سنداني
برو راه رياضت گير تا کي پروري خود را
که بردي آب روي خويش تا
در
بند اين ناني
شنيدم که اشتري گم شد ز کردي
در
بياباني
بسي اشتر بجست از هر سويي و آورد تاواني
راز عالم
در
دلم، گنگم ز نااهلي خلق
گر تو را اهليتي بودي تو را بر گويمي
کو دلي کز حلقه گردون به همت بر گذشت
تا بر آن دل هفت گردون حلقه
در
گويمي
کو يکي طوطي شکر چين که تا
در
پيش او
هر زماني صد سخن شيرين چو شکر گويمي
تا کي از نفسم که هم ناگفته ماند شرح او
گو هزاران شرح او را من ز هر
در
گويمي
طفل را هم مانده حرفي و گرنه طفلمي
من الف را گاه
در
بن گاه بر سر گويمي
منطق الطير عطار
جان چو
در
تن رفت و تن زو زنده شد
عقل دادش تا به دو بيننده شد
در
يکي رو و از دوي يک سوي باش
يک دل و يک قبله و يک روي باش
او که چندين سال بر سر گشته است
بي سر و بن گرد اين
در
گشته است
گر تو لاف از عقل و از لب مي زني
پس چرا دم
در
تعصب مي زني
من ميان اين دو غم
در
پيچ پيچ
بر چه ام جان پر خطر، بر هيچ هيچ
وا دو حرف آمد، الف واو اي غلام
هر دو را
در
خاک و خون بيني مدام
يا نه، بال و پر بسوز و خويش هم
تا تو باشي از همه
در
پيش هم
حالي اين يک آب
در
کف آن زمان
پيش آن يک رفت و آبي خواست از آن
درد وصاف از بس که
در
هم خورده بود
از خرابي پا و سر گم کرده بود
هر که را اين درد دل
در
هم سرشت
محو شد هم دوزخ او را هم بهشت
نيک و بد
در
راه او يکسان بود
خود چو عشق آمد نه اين نه آن بود
در
دو عالم کي دهم من جان به کس
تا که او گويد، سخن اينست و بس
اين جهان و آن جهان
در
جان گمست
تن ز جان و جان ز تن پنهان گمست
سر مزن، سر مي زن اي مرد خموش
ترک کن اين کار و هين
در
کار کوش
مانده بود او خيره، نه عقل و نه جان
نه درين عالم به معني نه
در
آن
دست
در
زد جامه بر تن چاک کرد
موي بر هم کند و سر بر خاک کرد
ور چو عيسي از تو يک سوزن بماند
در
رهت مي دان که صد ره زن بماند
چون بيافت آن درد را هم پشت او
عشق و غم درجان و
در
دل مي کشت او
مانده ام از دست خود
در
صد ز حير
دست من اي دست گير من تو گير
تذکرة الاوليا عطار
... مگر به حق - خواه
در
خشم باش خواه
در
رضا- دوم آن که اعضاي خود ...
... : «اوليا را چون
در
عيش انس اندازند، گويي با ايشان خطاب مي کنند ...
... مگر که صدق بود
در
وي و صبر بود
در
وي. و صدق تمام نشود مگر که ...
در
پيش ابونصر قشيري گفتند که: «بايزيد چنين حکايتي فرموده است که: ...
... «جرمي عظيم از من
در
وجود آمده است و
در
ملت ما سنتي است که تا کسي ...
... «کجاست؟». گفتند: «
در
خانه ». ...
... که به حرکات دل
در
محل غيب عالم بود بهتر از آن که به حرکات جوارح ...
... - يعني خواري من
در
معصيت است (و عز من
در
طاعت) - و گفت: «هر چيزي ...
... تعالي - خواست که
در
آدم دمد روح را، به نام محمد
در
او دميد و ...
... . گفت: «بدآن که
در
روز خيانت نکنند». ...
... دل و هوا. به چشم
در
جايي منگر که نشايد و به زبان چيزي مگو که ...
... اشرافي عظيم داشت و
در
ورع و رياضت به غايت بود و به کرامت مخصوص ...
... گفت: «اهل توکل را
در
حقايق توکل اوقاتي است که اگر
در
آن اوقات ...
نقل است که
در
عمر خود هزار و يک بار خداي - عزوجل - را به خواب ...
صفحه قبل
1
...
3080
3081
3082
3083
3084
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن