167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • بلند و پست جهان در قفاي يکدگرست
    اگر به ماه برآيي نظربه چاه انداز
  • در انتظار تو چشم ستاره آب آورد
    چو شمع قافله اشک را براه انداز
  • کنون که قد تو گرديد حلقه در مرگ
    تهيه سفر عالم بقا مي ساز
  • تجردي که بود در لباس ،محفوظ است
    پناه شير بود ،هست تانيستان سبز
  • به تلخ و شور جهان همچو بحر ساخته ايم
    نخورده ايم غم رزق در جهان هرگز
  • هميشه در صدد عيبجويي خويشيم
    نبوده ايم پي عيب ديگران هرگز
  • کدام سنگ ملامت هواي من دارد؟
    که نيست در دل ديوانه ام قرار امروز
  • گذشت آن که خزف اعتبار گوهر داشت
    به نرخ خاک بود در شاهوار امروز
  • مدار چشم ترحم ز تيغ يار که نيست
    نم مروت در هيچ جويبار امروز
  • دلير در سر بازار حشر خرج کند
    گرفت هرکه زر خويش را عيار امروز
  • محيط رحمت حق در تلاطم آمده است
    کف از شکوفه فکنده است بر کنار امروز
  • ز تازيانه پي در پي نسيم بهار
    زمين شده است چو افلاک بيقرار امروز
  • ز جوش لاله و گل کز رکاب مي گذرد
    پياده جلوه کند در نظر سوار امروز
  • چراغ لاله گره کرده دود را در دل
    که بي صفا نشود بزم نوبهار امروز
  • نکرد در دل من کار، عشق شورانگيز
    زهيزم تر من شد فسرده آتش تيز
  • سحر که مرغ سحرخيز در خروش آيد
    اگر ز جاي نخيزد دلت تو خود برخيز
  • ز حسن طبع تو صائب که در ترقي باد
    بلند نام شد از جمله شهرها تبريز
  • چو تخم اشک ممان از فسردگي در خاک
    چو آه گرم شو از سينه جهان برخيز
  • دمادم است که در خرمن تو افتاده است
    ز زير تيغ شرربار کهکشان برخيز
  • درکم زدن زيادتي آنها که ديده اند
    چون شمع مي کنند زبان در دهان گاز
  • هر چند خط صلاي خزان داد در چمن
    برگ نشاط بر سر هر ريخته است باز
  • گر شد شکسته زلف تو، هرمو ز خط سبز
    در دست حسن خنجر آهيخته است باز
  • هر دانه اميد که در زير خاک بود
    از نوبهار وصل، دميدن گرفت باز
  • چشمي که با خيال تو در خواب ناز بود
    از مژده وصال، پريدن گرفت باز
  • آهي است سرد در جگر آتشين ما
    از برگ عيش همچو خزانيم پاکباز