نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان عطار
چون کناري نيست اين غم را ميان دربند چست
در
ميان غمگنان از خون دل پر کن کنار
مور را بين
در
ميان گور آن کس دانه کش
کز تکبر زهر مي انداخت از لب همچو مار
خون دلهاي عزيزان است
در
دل سوخته
آن همه سرخي که مي بيني ز روي لاله زار
لاجرم هر گل که مي خندد به ظاهر
در
جهان
زار مي گريد برو چون خونيان ابر بهار
چون زنخدان تو بربندند روز واپسين
جز ز نخ چبود
در
آن دم مال و ملک و کار و بار
نيستي
در
پنجه مرگ ار ز سنگ و آهني
گردتر از رستم و روئين تر از اسفنديار
چون بخواهي مرد و جز حق دست گيرت نيست کس
پاي
در
نه مردوار و دست ازين و آن بدار
در
هوا شو ذره وار از شوق حق چون اهل دل
تا شود بر جان تو خورشيد عزت آشکار
حلقه گوشي شو اندر حلقه مردان دين
حلقه حق گير و سر مي زن برآن
در
حلقه وار
از سر نادانيي گر بنده اي جرمي بکرد
از سر آن درگذر وز بنده خود
در
گذار
چون با
در
تو گشت و پشيمان شد از گناه
وز فعل خويش خيره فروماند و شرمسار
به چشم عقل خموشان خاک را بنگر
اسير مانده و
در
خاک و خون به زاري زار
فصيح
در
سخن آمد به پيش او آن خم
که بوده ام تن مردي ز مردمان کبار
نفس مزن به هوس
در
هواي خود که تو را
دو ناظرند شب و روز بر يمين و يسار
شراب شرع خور از جام صدق
در
ره دين
که تا ز مستي غفلت دلت شود هشيار
به هرزه پرده شناسي شعر چند کني
که شعر
در
ره دين پرده اي است بر پندار
کسي که ياد کند
در
دعاي خير مرا
به فضل خود همه حاجات او به خير برآر
بي آب و دانه
در
قفسي تنگ مانده ام
پرها زنم چو زين قفس تنگ بر پرم
زان چرخ چنبري رسن و دلو ساخته است
تا سر
در
آرد از رسن خود به چنبرم
هر خون که جوش مي زند از عشق
در
دلم
آن خون به وقت نطق شود مشک اذفرم
ني ني که بي حساب فلک را گر اختر است
هم
در
شب است من ز حسابش بنشمرم
آتش تر مي دمد از طبع چون آب ترم
در
معني مي چکد از لفظ معني پرورم
بر سر هفتم طبق
در
من يزيد هشت خلد
بيش مي ارزد دو عالم پر گهر يک گوهرم
چون برون آرم ز خاطر
در
معني هاي بکر
از درون طبع منکر ريب و شک بيرون برم
گر ببازم با فلک نرد سخن از يک دو ضرب
زان سخن
در
ششدرم افتد همي هفت اخترم
من چه سازم
در
ميان اين دو نره اژدها
اژدها کرده است با اين اژدها هم بسترم
مانده ام
در
پرده هاي بوالعجب بر هيچ نه
کي بود کين پرده هاي بوالعجب بر هم درم
در
بياباني که نه پا و نه سر دارد پديد
هر زمان سرگشته تر هر ساعتي حيران ترم
خالقا عطار را يک قطره بخش از بحر قدس
تا بود آن قطره
در
تنهايي جان ياورم
خداي پاک قديم ازل که
در
ره او
به چشم عقل کم از ذره است هر دو جهان
چو زهره نيست تو را گرد ذات او گشتن
ز ذات
در
گذر و گرد صنع کن جولان
از آن سبب که چنان اقتضا کند
در
عقل
که هر که جست ز زندان برست جاويدان
در
ناز بسي شام و سحر خوردم و خفتم
نه شام پديد است کنون نه سحر من
دردا و دريغا که به يک باد جهان سوز
در
خاک لحد ريخت همه برگ و بر من
عطار دلي دارد و آن نيز به خون غرق
تا کي نگرد
در
دل من دادگر من
در
باغ عشق يک احديت که تافته است
شاخ و درخت و برگ گل و خار آمده
آن کيست و از کجاست چنين جلوه گر شده
اين چيست و آن چبود
در
اظهار آمده
اي از هويدايي نهان وي از نهاني بس عيان
هم بر کناري از جهان هم
در
ميان سبحانه
در
کنه تو عقل و بصر هم اعجمي هم بي خبر
جان طفل لب از شير تر تن ناتوان سبحانه
بس کس که اندر باخت جان تا يابد از کويت نشان
وز تو نبوده
در
جهان کس را نشان سبحانه
آن کرم سرگردان تو
در
قعر سنگي زان تو
هر روز از ديوان تو اجرا ستان سبحانه
چون خور فتد
در
قيروان شعراي شب آرد جهان
تا بر سر اندازد از آن دو خواهران سبحانه
شب را ز انجم توشه اي پروين چو زرين خوشه اي
بشکفته
در
هر گوشه اي صد گلستان سبحانه
گه خوشه اي بيرون کشد تا آدمي
در
خون کشد
گه دلو بر گردون کشد بي ريسمان سبحانه
از شوق تو هر بلبلي چون پيش آرد غلغلي
صد برگ يابد هر گلي
در
بوستان سبحانه
اي بر حقيقت پادشا گر
در
ره تو اين گدا
سودي کند دانم تو را نبود زيان سبحانه
درمانده ام
در
کار خود نه يار کس نه يار خود
از پرده پندار خود بازم رهان سبحانه
در
ششدر خوف و رجا چون جان شود از تن جدا
يارب مکش از سوي ما آن دم عنان سبحانه
از ظلمت تحت الثري جان جذب کن سوي علا
نوري ز انوار هدي
در
وي رسان سبحانه
عطار را
در
هر نفس فرياد رس لطف تو بس
پاکش براي فرياد رس زين خاکدان سبحانه
صفحه قبل
1
...
3079
3080
3081
3082
3083
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن