نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان عطار
بر سر ميدان عشق
در
خم چوگان دوست
دل به صفت همچو گوي بي سر و پا ساختن
سرگشتگان عشقيم نه دل نه دين نه دنيا
گر راه بين راهي
در
حال ما نظر کن
تا کي نهفته داري
در
زير دلق زنار
تا کي ز زرق و دعوي، شو خلق را خبر کن
چون رسي آنجا اجازت خواه اول بعد از آن
عرضه کن اين قصه پر درد
در
ديوان او
اي صبا برگرد امشب گرد سر تاپاي او
صد هزاران سجده کن
در
عشق يک يک جاي او
از بس که هست
در
ره سوداي تو طلسم
واقف نگشت هيچ کس از گنج راز تو
برخاست شوري
در
جهان از زلف شورانگيز تو
بس خون که از دلها بريخت آن غمزه خون ريز تو
از شوق روي چون مهت گردن کشان درگهت
چون مرغ بسمل
در
رهت مست از خط نوخيز تو
بدري که فرو شد زو خورشيد به تاريکي
در
دق و ورم مانده از رشک هلال تو
اي دل و جان کاملان، گم شده
در
کمال تو
عقل همه مقربان، بي خبر از وصال تو
تا دل طالبانت را از تو دلالتي بود
هرچه که هست
در
جهان هست همه مثال تو
جمله اهل ديده را از تو زبان ز کار شد
نيست مجال نکته اي
در
صفت کمال تو
مانده اند دور دور اهل دو کون از رهت
زانکه وجود گم کند خلق
در
اتصال تو
کي رسم من بي سر و پا
در
تو زانک
بي سر و پاي است سر تا پاي تو
دلا چون کس نخواهد ماند دايم هم نماني تو
قدم
در
نه اگر هستي طلب کار معاني تو
چو کامت بر نمي آيد به ناکامي فرو ده تن
که
در
زندان ناکامي نيابي کامراني تو
وگر زنده به دنيا باشي اي غافل
در
آن عالم
بماني مرده و هرگز نيابي زندگاني تو
شب را ز تيغ صبحدم خون است عمدا ريخته
اينک ببين خون شفق
در
طشت مينا ريخته
صبح آمده با جام جم چون شير با زرين علم
در
حلق صبح مشک دم صد بيضه عنبر ريخته
ابليس را حالي عجب
در
بحر حرمان خشک لب
از بهر يک ترک ادب از سجدگاه آويخته
اي ذره اي از نور تو بر عرش اعظم تافته
از عرش اعظم
در
گذر بر هر دو عالم تافته
بر عاشقان روي تو بر ساکنان کوي تو
در
پرتو يک موي تو کاري است معظم تافته
عشق تو چون همايي پر بر کشيده از هم
جان هاي عاشقان را
در
زير پر گرفته
گر يک گهر از آن گنج آيد پديد بر من
بيني مرا ز شادي سر
در
جهان نهاده
اي
در
غرور دل را داده شراب غفلت
پس دل بده که او را مست خراب برده
روي تو مهر و مه را
در
زير پر گرفته
با هر يکي به خوبي صد پر و بال کرده
اي هر دهان ز ياد لبت پر عسل شده
در
هر زبان خوشي لب تو مثل شده
اي مه غلام روي تو گشته زحل هندوي تو
وي خور ز عکس روي تو چون ذره
در
کار آمده
اي
در
سرم سوداي تو جان و دلم شيداي تو
گردون به زير پاي تو چون خاک ره خوار آمده
تا چند باشي آخر از حرص نفس کافر
ايمان به باد داده
در
خورد و خواب مانده
بر آتش محبت از شرح اين عجايب
عطار را دل و جان
در
تف و تاب مانده
در
راه تو مردانند از خويش نهان مانده
بي جسم و جهت گشته بي نام و نشان مانده
صد عالم بي پايان از خوف و رجا بيرون
از خوف شده مويي
در
خط امان مانده
جان ها ز يک شراب الست تو تا به حشر
مست اوفتاده بر سر و
در
گل بمانده
پشت کمان شدم قدم تا تو به تير مژه
جان و دلم چون هدف
در
نظر آورده اي
عطار اگر پياده شوي از دو کون تو
در
هر دو کون چون تو نباشد سواره اي
شعله زد شمع جمال او ز دولتخانه اي
گشت
در
هر دو جهان هر ذره اي پروانه اي
اي عجب هر شعله اي از آفتاب روي او
گشتت زنجيري و
در
هر حلقه اي ديوانه اي
نيک
در
هر حلقه او را باز مي بايد شناخت
ورنه گردد بر تو آن هر حلقه اي بتخانه اي
در
درون چاه و زندانش بدان و انس گير
زانکه نه گلشن بود پيوسته نه کاشانه اي
هر که خواهد داد از وصلش سر مويي خبر
در
حقيقت آن سخن داني که چيست افسانه اي
گر جزين چيزي که مي گويم طلب داري دمي
تا ابد
در
دام ماني از براي دانه اي
شبنمي را فهم کي
در
بحر بي پايان رسد
گر نمي فهمش بود باشد قوي مردانه اي
چون رسد آن نم بدو جاويد
در
پي باشدش
تا کند هم چون خودش از فر خود فرزانه اي
آن را که نيست
در
دل ازين سر سکينه اي
نبود کم از کم و بود از کم کمينه اي
چندان شراب ده تو که با منکر و مقر
در
سينه اي نه مهر بماند نه کينه اي
دور از رخ تو زلف تو
در
غارت دلم
بر روي اوفتاد و شکن يافت چند جاي
من تاب مي نيارم تابي ز زلف کم کن
تا کي بود ز زلفت
در
دل فتاده تابي
پاي به ره
در
نه و ز کار مکش سر
زانکه چو شد عمر وقت کار نيابي
ز پي تو پاک بازان به جهان
در
اوفتادند
چه اگر ز زلف بويي به همه جهان فرستي
صفحه قبل
1
...
3075
3076
3077
3078
3079
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن