نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
يکي شد سرفراز از دولت عقبي ز اقبالش
ز امدادش يکي را ملک دنيا
در
کنار آمد
اين نه فواره است هر سو جلوه گر
در
حوضها
کرده است از تشنگي بيرون زبان خويش آب
در
مزاج مرغ آتشخوار از تاب هوا
سردي خس خانه دارد شعله با آن آب و تاب
طوق قمري جلوه گرداب دارد
در
نظر
سرو از تاب هوا از بس که گرديده است آب
گرم شد از بس هواي خانه ها از تاب مهر
سوخت
در
بحر کمان ها تير را بال عقاب
بلبل و گل
در
نظرها آتش و خاکسترست
گرم شد از بس گلستان زين هواي سينه تاب
مظهر لطف الهي شاه عباس، آن که شد
از نسيم خلق او خون
در
بدنها مشک ناب
عطسه مغز نافه را خالي کند از بوي مشک
در
گلستاني که گيرند از گل خلقش گلاب
در
ته چادر جهاني را ز برق حسن سوخت
آه اگر آيد برون از زير چادر ماهتاب
کار آتش مي کند
در
گرمي هنگامه ها
گر چه با کافور مي ماند به گوهر ماهتاب
مي توان چشم از
در
و ديوار عالم آب داد
کرد از بس مغز خشک خاک را تر ماهتاب
گر چه مي آرد دماغ هوشياران را به شور
مي کند
در
بزم مي طوفان ديگر ماهتاب
مي گذارد نعل
در
آتش هلال جام را
از طراوت گر چه سازد خاک را تر ماهتاب
بخت خواب آلوده اي نگذاشت
در
روي زمين
بس که افشاند آب لطف از چهره تر ماهتاب
بس که هر خاري ملايم شد ز تأثير هوا
مي کند گل
در
گريبان عاشقان را خارخار
شاخ گل مي گردد از تردستي آب و هوا
چوب تعليمي اگر
در
دست خود گيرد سوار
ريخت شبنم از رخ گلها چو انجم از سپهر
ابرها چون کوه شد سيار
در
روز شمار
مي بده ساقي که صهبا
در
بهشت آمد حلال
ساز شو مطرب که شد آهنگ، وضع روزگار
جلوه
در
پيراهن بي جرم يوسف مي کند
هر گناهي را که باشد بخشش او پرده دار
هر گوزني را که ياد تير او
در
دل گذشت
استخوانش سر به سر زهگير شد بي اختيار
حفظ او تا شد ضعيفان جهان را ديده بان
مي کند چون چشم ماهي سير
در
دريا شرار
هست از تيغ کج او تکيه گاه اقبال را
پرخم آيد
در
نظر زان روي چون ابروي يار
کوچه ها پيدا شود
در
آسمان چون رود نيل
گر ز عزم صادق آرد رو به اين نيلي حصار
حسن خلقش تازه رو بر مي خورد با خار وگل
نيست حيف و ميل
در
ميزان عدل نوبهار
خانه بر دوشي به غير از جغد
در
عالم نماند
بس که شد معمور از معماري عدلش ديار
لب گشودن رفت از ياد صدف
در
عهد او
بي سؤال از بس که بخشد آن کف گوهر نثار
طفل از پستان گرفتن مي کند پهلو تهي
در
زمان همت او شد گرفتن بس که عار
گر چه
در
دعوي است اقبالش ز شاهد بي نياز
زين دو عادل شد مبرهن بر صغار و بر کبار
همت او برتر و خشک جهان ابقا نکرد
گشت کان
در
عهد او دريا و دريا گشت کان
حلم او گر سايه اندازد به فرق کوه قاف
از گرانسنگي شود
در
خاک چون قارون نهان
در
نيام از تيغ او گردد دل دشمن دو نيم
با خموشي مي دهد الزام خصم آن ترزبان
از سر دشمن شود چون رشته پنهان
در
گهر
راست سازد چون به قصد خصم بدگوهر سنان
صيدگاهي را به يک ناوک کند خالي ز صيد
بس که
در
يک جا ناستد تير آن زورين کمان
فتنه بي باک را زنجير دست و پا شده است
در
زمان دولت بيدار او خواب گران
مي کند
در
هفته اي تسخير هفت اقليم را
همتش گر سر فرو آرد به تسخير جهان
پوست گردد همچو ماهي بر تن دشمن زره
شست صاف او خورد چون غوطه
در
بحر کمان
بس که شد دست ضعيفان
در
زمان او قوي
برق مي پيچد به خود تا بگذرد از نيستان
نگسلد عقل گهر گر رشته از هم بگسلد
منتظم شد بس که
در
دوران او وضع جهان
خاک از الوان رياحين شهپر طاوس شد
داد جا چون بيضه اش تا
در
ته پر آفتاب
شرم احسان مي شود اهل کرم را پرده دار
در
بهار آيد برون از ابر کمتر آفتاب
سايه دستي اگر از حفظ او آرد به دست
نخل مومين از گداز ايمن بود
در
آفتاب
شب نمي سازد به چشمش روز روشن را سياه
توتيا سازد اگر از خاک آن
در
آفتاب
نيست گر از بندگان او، چرا از ماه نو
مي کشد
در
گوش گردون حلقه زر آفتاب؟
آب شد دل خصم را از رايت بيضاي او
نخل مومين پاي چون محکم کند
در
آفتاب؟
شمسه ايوان او را
در
خور و شايسته بود
با فروغ جبهه گر مي داشت لنگر آفتاب
ديد تا
در
خانه زين آن بلنداقبال را
بر زمين خود را گرفت از چرخ اخضر آفتاب
سنگ مي بارد به نخل ميوه دار از شش جهت
سرو از بي حاصلي پيوسته
در
نشو و نماست
عارفاني را که سر
در
جيب فکرت برده اند
چون ز ره صد چشم عبرت بين نهان زير قباست
در
ره او زايران را هر چه از نقد حيات
صرف گردد، با وجود صرف گرديدن بجاست
چون فتاده است اين مصيبت ز ايران را عمر کاه
در
تلافي زان طوافش روح بخش و جانفزاست
صفحه قبل
1
...
3066
3067
3068
3069
3070
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن