نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
بي تأمل مي کني
در
کار باطل عمر صرف
چون به کار حق رسي امروز را فردا کني
خم نمودند قدت را که زمين گير شوي
نه که از بي بصري حلقه هر
در
گردي
ز قرب زلف دل آشفته بود، غافل ازين
که
در
دو روز کشد کار خط به سرگوشي
گم کرده اي چو شعله ره بازگشت خويش
در
زير دست و پاي خس و خار مانده اي
تا به کف نگرفته بود از سايه ات رطل گران
در
کشاکش بود از خميازه رگهاي زمين
مي زني يک ماه دامن بر ميان
در
عرض سال
مي دهي سامان کار اولين و آخرين
زين پيش اگر چه اهل نجف ز آب تلخ و شور
بودند
در
شکنجه غم تلخ روزگار
کيست يارب
در
پس اين پرده کز انفاس خوش
مي برد از چشم ها چون بوي پيراهن غبار
سرور دنيا و دين سلطان علي موسي الرضا
آن که دارد همچو دل
در
سينه عالم قرار
مهره مومي است
در
سرپنجه او آسمان
مي دهد او را به هر شکلي که مي خواهد قرار
آنچه تا روز جزا
در
پرده شب مختفي است
پيش عالم او بود چون روز روشن آشکار
چون تواند خصم رو به باز با او پنجه کرد؟
آن که شير پرده را فرمانش آرد
در
شکار
گوشوار خود به رشوت مي دهد عرش برين
تا مگر يابد
در
او يک لحظه چون قنديل بار
روضه پر نور او را زينتي
در
کار نيست
پنجه خورشيد مستغني است از نقش و نگار
کشتي نوح است صندوقش که از طوفان غم
هر که
در
وي دست زد آمد سلامت بر کنار
هر که را چون مهر
در
پا خار راهش بشکند
سوزن عيسي برون آرد ز پايش نوک خار
هر کس که با ولاي تو
در
زير خاک رفت
آيد به صبح حشر برون همچو آفتاب
کشيد بر چنان تنگ خاک را
در
بر
که خون دويد چمن را ز لاله بر رخسار
ز بس که کرد
در
اجزاي خاک شوق اثر
ز بس که برد ز دلها هواي سير قرار
چگونه کج نبود تيغ او که فتح و ظفر
هميشه تکيه بر او مي کنند
در
پيکار
هميشه تا که بود سال و ماه
در
گردش
مدام تا که بود اختلاف ليل و نهار
آن که آب دست او مي داد جان بيمار را
کرد
در
يک آب خوردن جان شيرين را نثار
رفت تا آن شاخ گل
در
نوبهار از بوستان
دست افسوس آورد گلشن به جاي برگ، بار
در
خور اقبال روزافزون خود جايي نيافت
بال بر هم زد برون رفت از جهان بي مدار
بي نياز از شهرت (و) مستغني از تدبير بود
داشت دايم لوح تعليم از دل خود
در
کنار
بر رعيت مهربان بود و به دشمن قهرمان
در
مقام خويش قهر و لطف را مي برد کار
خار از بيم سياست
در
زمان عدل او
دامن گل را به مژگان پاک مي کرد از غبار
بي سخن
در
هيچ عصر و هيچ دوراني نداشت
شاه بيتي اين چنين مجموعه ليل و نهار
در
جواني داد دولت را به فرزند جوان
تا به کام دل شود از عمر و دولت کامکار
داد دولت را به فرزند جوان عباس شاه
تا بماند نام او
در
هر دو عالم پايدار
سفته بيرون آيد از کان چون لب خوبان عقيق
گر کند سهم خدنگت
در
دل خارا گذار
نافه
در
چين مي گذارد ناف غيرت بر زمين
عنبر خلق تو خواهد کرد اگر زينسان بهار
مي ربايد حلقه از چشم غزالان نيزه ات
مي کند چون آه، تيرت
در
دل نخجير کار
مي نوازي هر کسي را
در
خور اخلاص خويش
حق نگهدار تو باد اي پادشاه حق گزار
نظر به عزمش، گردون چو مرغ نوپرواز
در
آشيانه نشسته است و مي زند پر و بال
هيچ کس را
در
دل از گردون تمنايي نماند
ديدن شه کرد عالم را ز مطلب کامران
بس که
در
ايام او دست تعدي کوته است
بر بساط ماه مي گردد کتان دامن کشان
از شکوفه شاخ چون موسي يد بيضا نمود
در
زمين با گنج زر قارون سرما شد نهان
غنچه شد چون مريم آبستن ز افسون بهار
بوي گل چون عيسي از گهواره آمد
در
زبان
دين ز حسن اعتقاد او رواج تازه يافت
شرع شد
در
عهد او چون قلب خود عالي مکان
سوخت رنگ مي چو خون مرده
در
شريان تاک
پاک شد از ننگ اين گلگونه رخسار بهار
نطق او هر جا که بگشايد سر درج سخن
مستمع را مغز گوهر مي شود
در
استخوان
گر چه چندين نقش موزون داشت
در
هر گوشه اي
زين عمارت شد بلند، آوازه نقش جهان
زان تيغ کج که فتح و ظفر
در
رکاب اوست
شد پاک روي مملکت از خال عيب و عار
تا به شش مه خاک مي کردند بر سر هنديان
باد
در
کف عاقبت رفتند تا دارالبوار
اين که عمري خاک مي کردند بر سر فيل ها
زين مصيبت بود کاکنون گشت
در
هند آشکار
زين تزلزل کز سپاه ترک
در
هند اوفتاد
ريخت از بتخانه ها بت همچو برگ از شاخسار
به شکر مقدمش
در
سجده آمد زنده رود از پل
ز چشمش اشک شادي همچو سيل نوبهار آمد
ز خون هنديان پنجاب شد چون پنجه مرجان
به ملک هند تا شمشير او
در
کارزار آمد
يکي شد داور هندوستان با چار فرزندش
به اين سر پنجه با او
در
مقام گيرودار آمد
صفحه قبل
1
...
3065
3066
3067
3068
3069
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن