167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • مردمک را سير کن در حلقه چشم نگار
    گر نديدي درميان جرگه آهوي تتار
  • خيمه ليلي است در دشت بياض آن مردمک ؟
    ياز ناف روز روشن، شد دل شب آشکار
  • گر سيه کاسه است در چشمش به ظاهرمردمک
    عالمي را دارد از مردم نوازي شرمسار
  • ازحيا گر مردم چشمش به ظاهر ننگرد
    مي برد در پرده دل از مردمان بي اختيار
  • دامن ليلي، سر سودايي مجنون بود
    مردمک در پرده چشم حجاب آلود يار
  • کاسه اش هر چند در ظاهر نگون افتاده است
    تر نمي سازدلبي را از شراب خوشگوار
  • مي برد در بردن دلها ز مژگان بلند
    مردم چشم سيه مستش يد طولي به کار
  • درزمان مردم آن چشم،چشم آهوان
    در نظر چون نقطه هاي سهو شد بي اعتبار
  • چشم شرم آلود او رامردمک چون مهر شرم
    از پريشان گردي نظاره دارد در حصار
  • آن که دلهاي پريشان راکند گرد آوري
    نيست غير از مردمک در دور چشم آن نگار
  • همچو ابر قبله دارد گريه ها در آستين
    پرده نيلوفري بر گوشه ابروي يار
  • زير دامن کعبه راآهوي زنهاري بود
    در نقاب مشکفام آن ديده مردم شکار
  • همچو آهويي است کز مستي همي غلطد به مشک
    در حجاب پرده شبرنگ، چشم مست يار
  • در سواد آفرينش غير چشم ظالمش
    کيست کز خون خانه خود راکند نقش و نگار؟
  • زود در دل جاي خود رانوخطان وامي کنند
    دربغلها جاي دارد مصحف خط غبار
  • نسيه سازد نعمت آماده را چشم حريص
    در دل خرسند باشد نعمت بي انتظار
  • گوشه بي توشه اي کن از عالم اختيار
    از غبار دل به روي آرزوها در برآر
  • دل دونيم از آه چون شد ذوالفقار حيدرست
    در جهاد نقش اين شمشير پر جوهر برآر
  • خويش راصائب درين عبرت سراپامال کن
    از سرافرازي علمها در صف محشر برآر
  • برلب بام خطر باشد مکان اعتبار
    خواب امنيت نباشد در جهان اعتبار
  • اين گمان دارند کز رحمت چو بگشايند چشم
    مي شود سوراخها در آسمان اعتبار
  • يک زمان در گوشه ويرانه کردن خواب امن
    خوشترست ازگنجهاي بيکران اعتبار
  • تا زمان بي سرانجامي مکاني باشدت
    سعي در تعمير دلها کن زمان اعتبار
  • خاکساران از دل ما زنگ کلفت مي برند
    در ديار ما کند آيينه را روشن غبار
  • نيست در دست سبوي مي عنان اختيار
    رازعشق ازدل تراوش گر کند معذور دار