167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • اين شور در جهان نه از افلاک و انجم است
    هر فتنه اي که هست (به) زير سر خم است
  • خال است اين که بر لب او چشم دوخته است؟
    يا شبنمي در آتش ياقوت سوخته است
  • خلقي از گفتار بي کردار من هشيار شد
    گر چه خود در خواب ماندم عالمي بيدار شد
  • ساده لوحاني که رو در کنج عزلت کرده اند
    وعده گاه عالمي را نام خلوت کرده اند
  • تا نقاب از رخ برافکنده است در مشکين پرند
    چشم مجمر آب آورده است از دود سپند
  • در دل معشوق جاي خود ادب وا مي کند
    بهله از کوتاه دستي بر کمر جا مي کند
  • که جز من مي تواند تا مرا گرم سخن دارد؟
    که در آيينه طوطي گفتگو با خويشتن دارد
  • ز بي دردي پر و بال طلب از کار مي ماند
    ز پاي خفته دامن در ته ديوار مي ماند
  • مزن اي سرو با شمشاد او لاف از خرام خود
    که رسوايي ندارد تيغ چوبين در نيام خود
  • در حفظ آن کسي که ز مي بي خبر شود
    هر برگ تاک، دست دعاي دگر شود
  • از باده چون عقيق تو سيراب مي شود
    گوهر در آب خود چو شکر آب مي شود
  • شد فزون در دور خط کيفيت لبهاي يار
    نشائه مي بخشد دو بالا، مي چو گردد پشت دار
  • يار گندم گون جوي نگذاشت در من عقل و هوش
    خرمنم را سوخت اين گندم نماي جوفروش!
  • با قد خم گشته روگردان مشو از راه حق
    بر در ديگر مزن اين حلقه جز درگاه حق
  • بي فسادي نيست گر رو در صلاح آرند خلق
    بهر خواب روز، شب را زنده مي دارند خلق
  • هر که را از سايلان ناشاد مي سازد بخيل
    در حقيقت بنده اي آزاد مي سازد بخيل
  • گر چه در راه سخن کرده است از سر پا قلم
    سرنيارد کرد از خجلت همان بالا قلم
  • از خموشي ما ز دست هرزه نالان رسته ايم
    ما در منزل به روي خود ز بيرون بسته ايم
  • از بس که بي گمان به در دل رسيده ام
    باور نمي کنم که به منزل رسيده ام
  • فارغ است از ديو مردم خاطر آزاد من
    نيست از جوش پري ره در خيال آباد من
  • ندارد حاجت تکرار گفتار تمام من
    که پيش از گوش در دل نقش مي بندد کلام من
  • چون برآيد دل ز قيد زلف عنبرفام او؟
    دانه مي گردد گره در حلقه هاي دام او
  • يکي صد شد ز خط کيفيت چشم خراب تو
    مگر خط مي کند بيهوشدارو در شراب تو؟
  • در علم ظاهري چه کني عمر خود تباه؟
    دل را سفيد کن، چه ورق مي کني سياه؟
  • اين که زاهد کرد پهلوي خود از دنيا تهي
    کاش در پاي گلي مي کرد يک مينا تهي
  • زبان در کام کش تا خامشان را همزبان بيني
    بپوشان چشم تا پوشيده رويان را عيان بيني
  • سير گلشن بي دماغان را نمي آرد به حال
    سايه گل مي کشد در خون دل آزرده را
  • پيش رويش چون کنم منع از گرستن ديده را؟
    چون کنم در شيشه اين سيماب آتش ديده را؟
  • در دل من نقش چون گيرد، که با خود مي برد
    شوخي عکس تو دام جوهر آيينه را
  • عارفان را کنج تنهايي بود باغ و بهار
    در خم خالي چو مي مي جوشد افلاطون ما
  • (سپندي شد عقيق صبر در زير زبان ما را
    به داغ تشنگي تا چند سوزي زان لبان ما را؟)
  • هدف از تير باران سينه پر رخنه اي دارد
    خطر بسيار باشد در کمين گردن فرازي را
  • مرا با حسن روزافزون او عيشي است بي پايان
    که در هر ديدني مي گيرم از سر عشقبازي را
  • مکن در عشق منع ديده بيدار ما ناصح
    به خواب از دست نتوان داد ذوق پادشاهي را
  • نگه دارد خدا آن سيمتن را از گزند ما!
    که اخگر در گريبان دارد آتش از سپند ما
  • نه گوشه کلاه و نه زلف و نه توبه ايم
    خوبان چه بسته اند کمر در شکست ما؟
  • امشب که آمده است به کف سيب آن ذقن
    خالي است جاي شيشه مي در کنار ما
  • مي کند کار نمک درمي، تکلف در سلوک
    خانه را پاک از تکلف کن دگر مهمان طلب
  • گر چنين افسون غفلت پنبه در گوشم نهد
    کاسه سر را خطر از خواب سنگين من است
  • (داغ دارد بلبلان را شعله آواز من
    شاخ گل در خون ز مصرع هاي رنگين من است)
  • در غلط مي افکند هر دم سپند بزم را
    عکس رخسارت ز بس آيينه را افروخته است
  • دل به دام زلف آن مشکين کمند افتاده است
    مرغ بي بال و پري در کوچه بند افتاده است
  • کيست مجنون تا بود در ناتواني همچو من؟
    سايه دامن مکرر تيشه ام بر پا زده است!
  • گل ز تيغ غمزه اش در خاک و خون غلطيده است
    چشم خورشيد از غبار خط او ترسيده است
  • گفتم از دنيا فشانم دست در پايان عمر
    حرص پيري از عصا دست مرا بر چوب بست
  • از تپيدن دور کرد از خود دل بي تاب من
    غير تير او مرا هر کس که در پهلو نشست
  • خوشدلي فرش است در هر جا شراب و ساز هست
    غم نگردد گرد آن محفل که غم پرداز هست
  • تا خيال زلف او ره در دل ديوانه داشت
    از پر و بال پري جاروب اين ويرانه داشت
  • مي شکست از خون من دايم خمار خويش را
    چشم مخموري که در هر گوشه صد ميخانه داشت
  • در محبت کام نتوان بي دل خونخواره يافت
    غنچه خونها خورد تا چون گل دل صدپاره يافت