167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • در خانه زين هر کس شمشاد ترا بيند
    داند که رعونت را معراج همين باشد
  • از در ثمين گرديد پهلوي صدف لاغر
    با هر که شود جانان همخانه چنين باشد
  • سر رشته يکتايي در ترک خودي بسته است
    شيرازه اين اوراق از چين جبين باشد
  • عيسي ز سبکروحي بر چرخ کند جولان
    قارون ز گرانجاني در زير زمين باشد
  • هر جا دل هر کس هست آنجاست مقام او
    در روي زمين عارف برعرش برين باشد
  • از پرتو نور مهر باليدن ماه نو
    چون فربهي رشته از در سمين باشد
  • بالي است سبک پرواز اسباب سراي ما
    در رهگذر سيلاب کاشانه چنين بايد
  • در جام فلک زد دست آخر دل خونخوارم
    آن را که بودمي خون پيمانه چنين بايد
  • از نمک تبسمت رنگ شراب مي پرد
    در هوس نظاره ات چشم حباب مي پرد
  • در چمني که باغبان شرم بهانه جو بود
    رنگ حيا ز ديدن رنگ شراب مي پرد
  • صائب اگر خيال او در نظرست ازچه رو
    ديده استراحتت از پي خواب مي پرد
  • در سيهي کجا بود نشأه آب زندگي
    گوشه چشم مرحمت کار سخن نمي کند
  • رنگ نماند در لبش از نفس فسردگان
    باده هوا چو مي خورد پابه رکاب مي شود
  • همه روز بيقرارم همه شب در انتظارم
    که دل رميده من به کجا رسيده باشد
  • هر که رنگ شکسته اي دارد
    دل در خون نشسته اي دارد
  • در سرايي است فرش نور حضور
    که چراغ نشسته اي دارد
  • هيچ اگر در بساط صائب نيست
    دل از قيدرسته اي دارد
  • يافتم در دل آنچه مي جستم
    خضر من نقطه سويدا شد
  • در دبستان عشق هر طفلي
    که ورق ساده کرد دانا شد
  • بخيه خال او به رو افتاد
    دزد در ماهتاب رسوا شد
  • در حلقه ماتم فلک مرد
    شرط است که خنده رو نباشد
  • آتش لعل از رخت در عرق شرم مرد
    سيب زنخدان تو دست ز خورشيد برد
  • از ستم روزگار صائب آسوده باش
    هر کس نيشي که داشت در جگر ما فشرد
  • سخن حق نکند گوش کس امروز وگرنه
    هيچ کس نيست که در پله منصور نباشد
  • در ته سبزه شمشير بلا
    صاف چون آب خزان مي باشند