167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • بس که در زلف تو دلها آب شد
    حلقه هايش سربسر گرداب شد
  • دل شد از روي عرقناکش خراب
    گنج در ويرانه ام سيلاب شد
  • در حريم حسن محرم شد چو زلف
    عمر هر کس صرف پيچ وتاب شد
  • خوشدلي فرش است در ويرانه اي
    کز مي روشن پراز مهتاب شد
  • وقت چشمي خوش که چون چشم حباب
    محو در روي شراب ناب شد
  • خاکساري در جگر آبي نداشت
    اين سفال از اشک ما سيراب شد
  • از دل روشن جهان خالي نبود
    اين گهر در عهد ما سيماب شد
  • چشم شوخش در دلم خوني که کرد
    از نسيم زلف مشک ناب شد
  • تا به زانو پاي من در خار شد
    کاسه زانوي من مودار شد
  • عشق اگر چه کار بيکاران بود
    هر دو عالم در سر اين کار شد
  • بلبل ما چند باشد در قفس
    گل سراسر گرد هر بازار شد
  • تا تو در وامي کني اي باغبان
    حسن گل خواهد ازين گلزارشد
  • سبزه خط جوش زد از لعل يار
    طوطيان در شکرستان ريختند
  • هر کسي را هر چه بايست از ازل
    در کنار رغبتش آن ريختند
  • دلبران از قامت همچون خدنگ
    در جگر ها تخم پيکان ريختند
  • نه لگن در گريه ماغوطه زد
    شمع ما را خوش به سامان ريختند
  • جرعه اي آمدفزون از ظرف ما
    صبحدم را در گريبان ريختند
  • صائب از شرم تو ارباب سخن
    يکقلم در آب ديوان ريختند
  • گوشه گيري آب روي عزت است
    قطره در جيب صدف گوهر شود
  • سايه گستر باش کافتد در زوال
    سايه خورشيد چون کمتر شود
  • در دل روشن نباشد پيچ وتاب
    از جلا آيينه بي جوهر شود
  • قرب خوبان رنج باريک آورد
    رشته در عقد گوهر لاغر شود
  • آن سبکروحم که در درياي عشق
    بادبان بر کشتيم لنگر شود
  • پيشوايي را بلاها در قفاست
    واي بر فردي که سر دفتر شود
  • مي شود چون خامه صائب سرخ را
    هر که در راه سخن سر مي دهد