167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • از هوشياري نقل پا سد سکندر مي شود
    چون سيل در راه طلب مستانه شو مستانه شو
  • برق را در دست خود نبود عنان اختيار
    حسن هيهات است خود را از جفا دارد نگاه
  • دل چو سودايي شود در تن نمي گيرد قرار
    نافه را چون ناف آهوي ختا دارد نگاه؟
  • چون به ياد شرم مي افتم در اثناي نگاه
    مي زند غيرت ز مژگان تيشه بر پاي نگاه
  • اين جواب آن غزل صائب که مي گويد رهي
    چون پري از ديده غايب شد در اثناي نگاه
  • چون کف خونين به خاک راه خون لعل را
    از دهن در دور ياقوت تو کان انداخته
  • هر سر موي حواس من به راهي مي رود
    اين پريشان سير را در بزم وحدت بار ده
  • چند چون مرکز گره باشد کسي در يک مقام؟
    پايي از آهن به اين سرگشته چون پرگار ده
  • چرب نرمي را نباشد چوبکاري در قفا
    از خلال آسوده است آن کس که بي دندان شده
  • ماه عيدم در غبار از چشم پنهان گشته است
    تا به ساحل کشتيم زين بحر بي پايان شده
  • از چراغ دولت بيدار گل برخورده است
    در دل شب هر که چون شبنم به بستان آمده
  • در خطرگاهي که دامن بر کمر بسته است کوه
    من ز غفلت رخت خواب انداختم بي فايده
  • اين ره خوابيده کز غفلت مرا پيش آمده است
    چون گرانخوابان در او سيلاب مي گردد گره
  • بس که مي پيچم به خود صائب ز بيم خوي او
    همچو پيکان در دلم خوناب مي گردد گره
  • از تراوش زخم اگر مانع شود خوناب را
    شکوه هم در سينه هاي تنگ مي گردد گره
  • بعد عمري چون صدف گر قطره آبي خورم
    در گلوي تشنه ام چون سنگ مي گردد گره
  • در بياباني که من چون گردباد افتاده ام
    راه مي پيچد به خود، فرسنگ مي گردد گره
  • نعره از مستان تراوش مي کند بي اختيار
    نغمه کي در ساز سير آهنگ مي گردد گره؟
  • نطق من در وقت عرض حال مي گردد گره
    حال چون آمد زبان قال مي گردد گره
  • خرج خاک تيره مي گردد چو قارون دانه اش
    در دل هر کس که حرص مال مي گردد گره
  • رزق من امروز تنگ از چشم تنگ چرخ نيست
    آب من پيوسته در غربال مي گردد گره
  • آه سردي از لب هر کس که مي گردد بلند
    آفتابي در ته دل چون سحر دارد گره
  • تا شدم از غنچه خسبان، شد پر از گل دامنم
    در گشاد کارها دست دگر دارد گره
  • چون گشايد کار من زان در که دربانش ز منع
    از دم عقرب بر ابرو بيشتر دارد گره
  • در تلاش رشته کار من بي دست و پا
    با همه بي دست و پايي بال و پر دارد گره
  • با وجود بي بري در هيچ محفل پا منه
    برنداري باري از دل، بار بر دلها منه
  • نام هر کس در خور سنگ نشان گردد بلند
    پشت آسايش به کوه قاف اي عنقا منه
  • گوشه گيري در ميان خلق تنها بودن است
    بر دل خود بار کوه قاف چون عنقا منه
  • گوشه گير از خلق چون آيينه ات بي زنگ شد
    خرمن خود را چو کردي پاک در صحرا منه
  • ديده را از خون دل مگذار صائب بي نصيب
    آنچه مي بايد به ساغر ريخت در مينا منه
  • دولت ده روزه دنيا بود نقشي بر آب
    دل به نقش موج در درياي بي لنگر منه
  • تا در آتش مي توان بودن، مکن ياد بهشت
    هست تا خون جگر، لب بر لب کوثر منه
  • مي به روي تازه رويان نشأه ديگر دهد
    در بهاران صائب از کف شيشه و ساغر منه
  • جوهر بيگانه اي اين تيغ را در کار نيست
    بندي از چين جبين هر لحظه بر ابرو منه
  • بس که از فرياد من در سينه اش پيچيده درد
    با فلک از خشک مغزي بر سر جنگ است کوه
  • پيش کوه درد ما باشد سبک چون برگ کاه
    ورنه در ميزان بي دردان گرانسنگ است کوه
  • بي خبر از صورت احوال حسن و عشق نيست
    گر چه چون آيينه دايم در ته زنگ است کوه
  • پاي پيچيده است در دامان تسليم و رضا
    بر سر گنج است ازان پيوسته صائب پاي کوه
  • همانا دل شکست از من درين دريا حبابي را
    که چندين صف کمر در کشتنم موج خطر بسته
  • ز بس در پرده افسانه با او حال خود گفتم
    گران گشتم به چشمش همچو خواب آهسته آهسته
  • جدايي زهر خود را اندک اندک مي کند ظاهر
    که گردد تلخ در مينا گلاب آهسته آهسته
  • خط اوريش شد آخر، که را مي گشت در خاطر
    که گردد آيه رحمت عذاب آهسته آهسته؟
  • دلي نگذاشت در من وعده هاي پوچ او صائب
    شکست اين کشتي از موج سراب آهسته آهسته
  • نبود از خضر کمتر در رسايي عمر من صائب
    گره شد رشته ام از پيچ و تاب آهسته آهسته
  • به مغرب مي تواند رفت در يک روز از مشرق
    گذارد هر که چون خورشيد گام آهسته آهسته
  • ز بس گرد سرش گشتم ز بس در پايش افتادم
    به من مايل شد آن سرو روان آهسته آهسته
  • که مي گويد ثمر در پختگي بر خاک مي افتد؟
    سر منصور از خامي به پاي دار افتاده
  • مدان از بي نيازي طبع من گر سرکش افتاده
    که از بي روغني ها در چراغم آتش افتاده
  • ز فيض خاکساري رزق من بي خواست مي آيد
    که سيراب است هر خشتي که در ميخانه افتاده
  • به چشمم آب مي گردد چو خورشيد از قدح امشب
    ز رخسار که يارب عکس در پيمانه افتاده؟