نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
شفق هر صبحدم صد کاسه خون
در
ساغرم ريزد
فلک از کهکشان هر شب کمر بندد به کين من
تو اي صائب دل خرم اگر داري خوشت باشد
گره فرسود شد
در
گرد غم چين جبين من
به اين شوقي که من
در
کعبه مقصود رو دارم
دلي از سنگ مي بايد که گردد سنگ راه من
نمي دانم که
در
خاطر گذر دارد، همين دانم
که بوي سنبل فردوس مي آيد ز آه من
فغان بي اثر
در
سينه عاشق نمي باشد
چو مژگان تو باشد تير يک ترکش سپاه من
نيم بي مايه تا بر سود باشد از سفر چشمم
مرا اين بس که خاري نشکند
در
زير پاي من
به استغنا توان خو
در
جگر کردن بخيلان را
فلک را داغ دارد خاطر بي مدعاي من
نيفتي تا ز پا، دست طمع
در
آستين بشکن
عصا را مي کنند اين قوم از دست گدا بيرون
نه اي تصوير ديبا، چند
در
بند قبا باشي؟
براي امتحان يک ره بيا زين تنگنا بيرون
مشو فارغ ز گرديدن که روزي
در
قدم باشد
همين آواز مي آيد ز سنگ آسيا بيرون
تو چون
در
جلوه آيي از که مي آيد عنانداري؟
که دنبال تو از بتخانه مي آيد صنم بيرون
زمين چون آسمان
در
ديده ها مي بود زنگاري
اگر مي داد چون آيينه دلها زنگ غم بيرون
چه راز عشق را
در
سينه پنهان مي کني صائب؟
که همچون بوي گل مي آيد از صد پيرهن بيرون
در
همه روي زمين مي شود انگشت نما
هر که چون مي به تمامي شود از خودشکنان
غوطه
در
زهر چو طوطي خورد از ديده شور
هر که صائب شود از جمله شيرين سخنان
لاله زاري است که خون
در
دل فردوس کند
جگر خاک به عهد تو ز خونين کفنان
همچنان مي پرد از بي خبري چشم حباب
گر چه با بحر بود
در
ته يک پيرهن
نشد از دل گرهي باز مرا همچو جرس
عمر من گر چه سر آمد همه
در
ناليدن
بسته لب باش که چون غنچه گل مي افتد
رخنه
در
قصر حيات تو ز هر خنديدن
شرر از سنگ برون آمد و من
در
خوابم
سنگ بر سينه زند دل ز گرانجاني من
من که بيخود شدم از مي، چه کند ساز به من؟
در
چنين وقت کجا مي رسد آواز به من؟
چه خيال است که
در
باده کند کوتاهي؟
داد آن کس که دل ميکده پرداز به من
هر که خواهد که درين باغ سرافراز شود
پاي چون سرو همان به که کشد
در
دامن
رگ جاني که
در
او پيچ و خم غيرت هست
خشک چون رشته ز آب گهر آيد بيرون
روي اگر
در
حرم کعبه کند غمزه او
صيد با تيغ و کفن از حرم آيد بيرون
حرص دايم چو سگ هرزه مرس
در
سفرست
صبر شيري است که از بيشه کم آيد بيرون
ازان هميشه تر و تازه است سنبل زلف
که بي حجاب کند با تو دست
در
گردن
چو بوي گل ز
در
بسته مي رسد به مشام
چه لازم است تملق به باغبان کردن؟
به سنگ خاره عبث تيشه مي زند فرهاد
به زور
در
دل کس جا نمي توان کردن
مشو ز لغزش پا نااميد
در
ره عشق
که قطع مي شود اين ره به پاي لغزيدن
بدار دست ز اصلاح دل چو شد بي درد
گلي که نيست
در
او نکهتي گلاب مکن
ز ريشه کند دو صد سرو پاي
در
گل را
به جستجوي تو از خود برون دويدن من
ز گريه اي که مرا
در
گلو گره گردد
سپهر سفله کند کم ز آب و دانه من
سفر اگر چه دو گام است بي مشقت نيست
که ناله
در
حرکت آيد از قلم بيرون
ز حلقه
در
جنت شود گزيده چو مار
دلي که آيد ازان زلف خم به خم بيرون
تا هست نم ز خون جگر
در
پياله ام
لب تر نمي کنم ز مي ناب ديگران
با بحر اگر چه دست
در
آغوش کرده است
چون موج مي تپد دل بي درد من همان
اوقات خود به فکر عصا پوچ مي کني
در
واديي که رو به قفا مي توان شدن
پيش قضاي حق دم چون و چرا مزن
در
بحر بي کنار عبث دست و پا مزن
در
آتش است نعل سفر رنگ و بوي را
دامن گره به دامن اين بي وفا مزن
در
شيشه کرده است ترا آسمان چو ديو
اين شيشه خانه را به دم گرم آب کن
عاجز بود ز حفظ عنان دست رعشه دار
تا ممکن است توبه ز مي
در
شباب کن
محتاج را چه عقده ز محتاج وا شود؟
ز اهل نياز رو به
در
بي نياز کن
در
چشم بستن است تماشاي هر دو کون
زين رو ببند چشم و ازان روي باز کن
خواهي چو شعله چشم و چراغ جهان شوي
در
پيش پاي هر خس و خاري قيام کن
خواهي که بر رخ تو
در
فيض وا شود
چون صائب اقتدا به حديث و کلام کن
با قصد کار بنده مأمور را چه کار؟
در
کارهاي حق سخن از خير و شر مکن
در
توست هر چه مي طلبي صائب از جهان
بيرون ز خود به هيچ مقامي سفر مکن
تا ديده ات ز نور يقين غيبت بين شود
در
عيب مردم و هنر خود نظر مکن
در
ره شکنجه اي بتر از کفش تنگ نيست
با خوي بد هواي سفر مي کني مکن
صفحه قبل
1
...
3050
3051
3052
3053
3054
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن