167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • رويي که در او راز نهان را نتوان ديد
    روشن گهران آينه تار شمارند
  • واعظ تو همان در درک الاسفل جهلي
    بهرتو اگرمنبر صد زينه بسازند
  • در حوصله دفتر افلاک نگنجد
    گرشمه اي از ماه تمام تو نويسند
  • عشاق به اميد نگاه غلط انداز
    در نامه اغيار سلام تو نويسند
  • در بيضه ز بال وپرخودنغمه سرايان
    صدنامه سربسته به دام تو نويسند
  • در کوي خرابات گروهي که خموشند
    از صافدلي چون خم سربسته به جوشند
  • از دور نيفتند به صد شيشه لبريز
    در بزم مي آنها که چوپيمانه خموشند
  • در پرده اگرهست ترا خرده رازي
    چون غنچه خمش باش که گلها همه گوشند
  • ما در چه شماريم که خورشيد عذاران
    از هاله خط ماه ترا حلقه بگوشند
  • از خار حسد ترکش نيشند چو ماهي
    در ظاهر اگر اهل جهان چشمه نوشند
  • صائب نگشايند به گفتار لب خويش
    در عهد کلام تو گروهي که بهوشند
  • صائب مگشا لب که به بازار خموشان
    در جيب صدف گوهر شهوارفروشند
  • هنگامه ارباب سخن چون نشود گرم
    صائب سخن از مولوي روم در افکند
  • دارند در ايام خزان جوش بهاران
    حيرت زدگاني که گل از خار ندانند
  • در دست چه دارند بجز کاسه خالي
    آنها که درين باغ چونرگس نگرانند
  • من کيستم ودرچه شمارم که فلکها
    در دايره عشق ز بي پا و سرانند
  • اين دوست نمايان سيه دل که در آفاق
    چون صبح به صدقند علم پرده درانند
  • گوش تو گرانخواب پذيراي خبر نيست
    ورنه در وديوار ز صاحب خبرانند
  • چون شبنم مي بر رخ جانان بنشيند
    در آب وعرق چشمه حيوان بنشيند
  • مژگان شمرم بوسه زنم بر کف پايش
    در چشمم اگر خار مغيلان بنشيند
  • گر خضر ببيند لب جان پرور او را
    در ماتم سر چشمه حيوان بنشيند
  • در کوي مکافات محال است که آخر
    يوسف به سر راه زليخاننشيند
  • هر جا که رود قافله در کار ندارد
    آن را که نشان قدم از پاننشيند
  • در کودکي از جبهه من عشق عيان بود
    گهواره ز بيتابي من تخت روان بود
  • نابسته به ظاهر کمر هستي موهوم
    در رشته جان پيچ وخم موي ميان بود