167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • در راه توهر کس دل ودين باخته باشد
    از زنگ خودي آينه پرداخته باشد
  • در عين تمامي بود آماده نقصان
    هر ساده عذاري که چو مه ساخته باشد
  • چون سايه زمين گير بود روز قيامت
    سروي که در اينجا علم افراخته باشد
  • در مرتبه دوستي آن کس که تمام است
    با دشمن خود کينه چراداشته باشد
  • آن کس که دل از خلق ربايد رخ کارش
    در پرده که داند که چهاداشته باشد
  • با دانه محال است کند دست در آغوش
    کاه من اگر کاهربا داشته باشد
  • تا سنگ بود در بغل و دامن اطفال
    ديوانه غم رزق چرا داشته باشد
  • زنگار کند در نظرش جلوه طوي
    آيينه هر دل که جلا داشته باشد
  • بي صحبت ياران موافق چه کند خضر
    در ساغر اگر آب بقا داشته باشد
  • در عالم حيرت مبود تفرقه را راه
    محو تو ز دنيا چه خبر داشته باشد
  • در حلقه چشمي چه قدر جلوه کند حسن
    گرداب ز دريا چه خبر داشته باشد
  • بي برگ توکل بودآن کس که نشيند
    در سايه نخلي که ثمر داشته باشد
  • نسبت به بدان در چه شمارندنکويان
    دريا چه قدرآب گهرداشته باشد
  • در سينه صد چاک نگنجد دل عارف
    سيمرغ محال است قفس داشته باشد
  • شادآن دل صد چاک که در خلوت محمل
    راه سخني همچو جرس داشته باشد
  • در ميکده صائب چه نفس راست نمايد
    از سايه خود هرکه عسس داشته باشد
  • اميد گشايش نبود در گره بخل
    زان قطره مجوآب که گوهرشده باشد
  • در دامن محشر رگ ابري است گهربار
    مژگان تواز گريه اگرترشده باشد
  • از گريه شادي مژه اش خشک نگردد
    چشمي که در او يار مصور شده باشد
  • در غنچه بوددامن صحراي بهشتش
    آن را که دل تنگ ميسر شده باشد
  • در ديده ارباب قناعت مه عيدست
    صائب لب ناني که به خون ترشده باشد
  • درد همه کس بيشتر از تاب و توان است
    در پله خودکيست که ايوب نباشد
  • چون مهر به راز دل هرذره رسيديم
    يک نقطه نديديم که در کار نباشد
  • جان در تن کس نرگس بيمار تو نگذاشت
    اي واي اگر چشم تو بيمار نباشد
  • باغي که در او بلبل آتش نفسي هست
    محتاج به خارسرديوار نباشد