نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان محتشم کاشاني
ز قحط کاه بود ماه
در
امساک
چو روزه دار دهن بسته
در
مه رمضان
به فرض اگر رگ صورش دمند
در
رگ و پي
نيايدش حرکت
در
جوارح و ارکان
به يک عدد که
در
اول فزود
در
ثاني
درست گشت دو تاريخ طبع حيلت گر
سرشک ماتميان
در
عزاي او گرديد
چو سيل حادثه
در
بر و بحر شورافکن
ز خون ديده
در
جيحون نشينيد
چو شاخ ارغوان
در
خون نشينيد
از آن قيمتي گوهر پاک حيف
وزان
در
که افتاده
در
خاک حيف
ضميري از ثنايت آن چنان پر
که
در
درج محقر يک جهان
در
دست عتاب حق به
در
آيد ز آستين
چون اهل بيت دست
در
اهل ستم زنند
ناگهان
در
هفت گردون اضطرابي شد پديد
کز تزلزل شد خلل
در
چار ديوار جهان
رخش افغان را عنان
در
ابتلاي من دهيد
اشگ خونين را روان
در
ماجراي من کنيد
گل عذار تو
در
خاک گشت خوار دريغ
خط غبار تو
در
قبر شد غبار دريغ
بماند داغ تو
در
سينه يادگار و نماند
فروغ روي تو
در
چشم اشگبار دريغ
لجه نسل شريفش داشت يک
در
يتيم
رفت و
در
درياي محنت تا ابد کردش سقيم
در
جهانش آستين بوس آفتاب و ماه بود
در
جنانش آستان روب آستين حور باد
اينک حاير حضرت که
در
وي متصل
زايران را شهپر روحانيان
در
زير پاست
يا معزالمذنبين غرق کباير گشته ام
وز تو
در
خواهي مرادم
در
حريم کبرياست
سروي که
در
حديقه جان بود متصل
با خاک
در
مغاک لحد يافت اتصال
در
چه وادي
در
سبيل رشحه بخش سلسبيل
دافع سوز جحيم و شافع روز معاد
در
تسلي کاري ذات شفاعت خواه تو
مغفرت را بسته حق
در
کار بر درگاه تو
در
سرداري که عالمي را بکشي
قربان سرت شوم چها
در
سر توست
در
راه دگر اگرچه چست آمده اي
در
راه وفا و مهر سست آمده اي
ديوان مسعود سعد سلمان
چون بازو چرغ چرخ همي داردم به بند
گر
در
حذر غرابم و
در
رهبري سبا
آن گوهري حسامم
در
دست روزگار
کاخر برونم آرد يک روز
در
وغا
مسعود سعد گردش و پيچش چرا کني
در
گردش حوادث و
در
پيچش عنا
با هر کسي چو با تن مهجور وصلتي
در
هر دلي چو
در
دل مجرم امانيا
برو سرينش
در
زير آن ستام چنان
ز
در
و گوهر مانند نقطه جوزا
خون دل اين به پاي
در
خانه
خون تن آن به تيغ
در
صحرا
در
دو شبه تو دو گل سرخ شکفته
در
بسد تو دو رده لؤلؤ لالا
با واقعه عشقم و با حادثه هجر
در
عشوه وسواسم و
در
قبضه سودا
همچو من
در
ميان خلق ضعيف
در
ميان نجوم نجم سها
اي چو بارنده ابر
در
مجلس
وي چو آشفته شير
در
هيجا
در
سکون برترم ز کوه که من
در
جواب عدو نگيرم تاب
به
در
و گوهر آراسته پديد آمد
چو نوعروسي
در
کله از ميان حجاب
در
فضل بي نظير و نه مغرور
در
اصل بي قرين و نه معجب
در
هر زمان به دانش ممدوح
در
هر دلي به جود محبب
آن نبيد اندر آن قدح که به وصف
جان
در
جسم و نار
در
نور است
سر همي گرددم ز اشک دو چشم
همه تن
در
ميان
در
دور است
عقل کمال تو را
در
آنچه گمان برد
گشت که
در
يابد اي عجب نتوانست
هر که
در
آن روز بر مصاف تو بگذشت
خسته دل او هنوز
در
خفقان است
در
ازل ايزد فداي جان تو کردست
هرچه به گيتي
در
آفرينش جان است
هنر
در
مد و دانش
در
زيادت
طرب شادان عشرت خوشگوار است
بلا
در
باد آن خاکي سرشت است
اجل
در
آتش آن آبدار است
درخش برق اين
در
سومنات است
خروش رعد آن
در
گنگبار است
گهي
در
خاک چون آهن خزيده
گهي
در
سنگ چون آتش قرار است
بگيريش از همه
در
کام شير است
بر آريش ار چه
در
سوراخ مار است
در
هنر تاج گوهر عربست
در
نسب فخر دوده عجم است
هر چه
در
مدح او همي گويند
در
برزگي هزار چندانست
نه
در
دلم از رنج تحمل را جايست
نه
در
تنم از خوف رگم را ضربانست
ور
در
دل تو هيچ بگيرد سخن من
در
کار خلاصم چه خلاف و چه گمانست
لؤلؤ و
در
چو خط و چو لفظش
ولله که
در
قطيف و عدن نيست
صفحه قبل
1
...
303
304
305
306
307
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن