167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • ناله ني از جگرها آه مي آرد برون
    يوسفي در هر نفس از چاه مي آرد برون
  • در تنور رزق چون نوبت به قرص ما رسد
    چرخ گويا بيژني از چاه مي آرد برون
  • دل به رغبت چون گهر در رشته جان مي کشد
    هر گره کز زلف و کاکل شانه مي آرد برون
  • کيست ديگر در دل من گرم سازد جاي خويش؟
    سيل بال و پر درين ويرانه مي آرد برون
  • موج بي آرام باشد بحر تا در شورش است
    نبض عاشق چون به مرگ از اضطراب آيد برون؟
  • جان قدسي روز خوش در پيکر خاکي نديد
    اين سزاي آن پري کز کوه قاف آيد برون
  • عيش صافي در بساط گردش افلاک نيست
    چون مي از ميناي بر هم خورده صاف آيد برون؟
  • آن نگاه شرمگين نگذاشت جان در هيچ کس
    آه ازان روزي که اين تيغ از غلاف آيد برون
  • در غريبي مي شود رنگين سخن بيش از وطن
    سرخ رو گردد چو شمشير از غلاف آيد برون
  • حسن کامل مي شود در پرده شرم و حيا
    از ته اين ابر ماه نو تمام آيد برون
  • ديدن پنهان او نگذاشت در من زندگي
    آه ازان روزي که اين تيغ از نيام آيد برون
  • راست سازد در کمان آهو نفس را همچو تير
    چون به عزم صيد، آن ابرو کمان آيد برون
  • عقل در هر آب سهلي دست و پا گم مي کند
    عشق صائب سالم از غرقاب مي آيد برون
  • بستن لب بر در روزي کند کار کليد
    کوزه از خم پر شراب ناب مي آيد برون
  • بس که از سوز دلم ديوار و در تفسيده است
    خشک از ويرانه ام سيلاب مي آيد برون
  • روزيش خون جگر مي گردد از درياي شير
    هر که بي مي در شب مهتاب مي آيد برون
  • در دل سنگين شيرين جاي خود وا مي کند
    هر شرر کز تيشه فرهاد مي آيد برون
  • از در و ديوار محنت خانه من چون جرس
    صائب از شور جنون فرياد مي آيد برون
  • عندليبي را که سر در زير بال خود کشيد
    برگ عيش از غنچه منقار مي آيد برون
  • مرغ زيرک کم فتد در حلقه دامي دو بار
    برنگردد نغمه اي کز تار مي آيد برون
  • آه ما صائب نماند تا قيامت در جگر
    از نيام اين تيغ بي زنهار مي آيد برون
  • پرده عيب کسان را هر که اينجا مي درد
    بي کفن در روز حشر از گور مي آيد برون
  • حرص مردم در کهنسالي دو بالا مي شود
    بال و پر وقت رحيل از مور مي آيد برون
  • نيست مهر مادري در طينت گردون، چرا
    صبح را بي خود ز پستان شير مي آيد برون؟
  • آنچه من از شکوه در دل بر سر هم چيده ام
    کي زبان از عهده تقرير مي آيد برون؟
  • نام شاهان از اثر در دور مي ماند مدام
    از لب جام جم اين آواز مي آيد برون
  • ديده هاي پاک، تر دست است در ايجاد حسن
    هاله را اينجا مه از آغوش مي آيد برون
  • نيست چون فرهاد اگر در جذب عاشق کوتهي
    نقش شيرين بي حجاب از سنگ مي آيد برون
  • تا قيامت دل نخواهد ماند در زندان جسم
    عاقبت از زير ابر اين ماه مي آيد برون
  • چون حبابي مي تواند بحر را در بر کشيد؟
    از تماشاي تو کي نظاره مي آيد برون؟
  • در شبستان که بوده است و کجا مي خورده است؟
    آفتاب امروز خوش مستانه مي آيد برون
  • هر کسي در عالم خود شهريار عالم است
    واي بر جغدي که از ويرانه مي آيد برون
  • گر چه دارد شوخي ما برق را در پيچ و تاب
    از لب ما خنده بيجا نمي آيد برون
  • راه جان بخشي بر آن لب شرم نتوانست بست
    هر چه در گوهر بود مي آيد از گوهر برون
  • در دل تاريک حرف تلخ را تأثير نيست
    کي رود خامي به جوش بحر از عنبر برون؟
  • چون چراغ روز در چشمش جهان گردد سياه
    صبح اگر از يک گريبان با تو آرد سر برون
  • از عرق زد ماه کنعان غوطه ها در رود نيل
    تا ز مستي چاک زد آن سيم پيکر پيرهن
  • از لطافت معني نازک نمي آيد به چشم
    کاش آن سيمين بدن مي داشت در بر پيرهن
  • پرتو مهتاب مي سازد کتان را تار و مار
    کي شود پوشيده آن سيمين بدن در پيرهن؟
  • شور سودا فارغ از فکر لباسم کرده است
    از کف خود مي کنم چون بحر در بر پيرهن
  • مي توان رفت از فلک بيرون به دست افشاندني
    در نگين دان تا به کي باشي حصاري چون نگين؟
  • پايکوبان شو، ببين در زير پا افلاک را
    دست بالا کن، جهان را زير دست خود ببين
  • مي ز خون خود کن و مطرب ز بال خويشتن
    کم مباش از مرغ بسمل در شهادتگاه دين
  • پرده ناموس را بال و پر پرواز کن
    حسن در هر جا که سازد چهره از مي آتشين
  • گر سر خورشيد را بيند به زير پاي خويش
    آب در چشمش نمي گردد، چه بي پرواست اين؟
  • آن کف نظارگي، اين از دو عالم مي برد
    در ميان اين دو يوسف فرق اي بينا ببين
  • در چنين وقتي که از خط صبح محشر مي دمد
    چشم خواب آلود آن معشوق بي پروا ببين
  • سير سيل نوبهاران بر فراز پل خوش است
    در جهان آب و گل شور حقيقت را ببين
  • مي توان در پرده حسن يار را بي پرده ديد
    صائب از ارباب معني باش و صورت را ببين
  • جلوه بي پرده مي سوزد پر و بال نگاه
    در ته ابر تنک خورشيد تابان را ببين