نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
ناله ني از جگرها آه مي آرد برون
يوسفي
در
هر نفس از چاه مي آرد برون
در
تنور رزق چون نوبت به قرص ما رسد
چرخ گويا بيژني از چاه مي آرد برون
دل به رغبت چون گهر
در
رشته جان مي کشد
هر گره کز زلف و کاکل شانه مي آرد برون
کيست ديگر
در
دل من گرم سازد جاي خويش؟
سيل بال و پر درين ويرانه مي آرد برون
موج بي آرام باشد بحر تا
در
شورش است
نبض عاشق چون به مرگ از اضطراب آيد برون؟
جان قدسي روز خوش
در
پيکر خاکي نديد
اين سزاي آن پري کز کوه قاف آيد برون
عيش صافي
در
بساط گردش افلاک نيست
چون مي از ميناي بر هم خورده صاف آيد برون؟
آن نگاه شرمگين نگذاشت جان
در
هيچ کس
آه ازان روزي که اين تيغ از غلاف آيد برون
در
غريبي مي شود رنگين سخن بيش از وطن
سرخ رو گردد چو شمشير از غلاف آيد برون
حسن کامل مي شود
در
پرده شرم و حيا
از ته اين ابر ماه نو تمام آيد برون
ديدن پنهان او نگذاشت
در
من زندگي
آه ازان روزي که اين تيغ از نيام آيد برون
راست سازد
در
کمان آهو نفس را همچو تير
چون به عزم صيد، آن ابرو کمان آيد برون
عقل
در
هر آب سهلي دست و پا گم مي کند
عشق صائب سالم از غرقاب مي آيد برون
بستن لب بر
در
روزي کند کار کليد
کوزه از خم پر شراب ناب مي آيد برون
بس که از سوز دلم ديوار و
در
تفسيده است
خشک از ويرانه ام سيلاب مي آيد برون
روزيش خون جگر مي گردد از درياي شير
هر که بي مي
در
شب مهتاب مي آيد برون
در
دل سنگين شيرين جاي خود وا مي کند
هر شرر کز تيشه فرهاد مي آيد برون
از
در
و ديوار محنت خانه من چون جرس
صائب از شور جنون فرياد مي آيد برون
عندليبي را که سر
در
زير بال خود کشيد
برگ عيش از غنچه منقار مي آيد برون
مرغ زيرک کم فتد
در
حلقه دامي دو بار
برنگردد نغمه اي کز تار مي آيد برون
آه ما صائب نماند تا قيامت
در
جگر
از نيام اين تيغ بي زنهار مي آيد برون
پرده عيب کسان را هر که اينجا مي درد
بي کفن
در
روز حشر از گور مي آيد برون
حرص مردم
در
کهنسالي دو بالا مي شود
بال و پر وقت رحيل از مور مي آيد برون
نيست مهر مادري
در
طينت گردون، چرا
صبح را بي خود ز پستان شير مي آيد برون؟
آنچه من از شکوه
در
دل بر سر هم چيده ام
کي زبان از عهده تقرير مي آيد برون؟
نام شاهان از اثر
در
دور مي ماند مدام
از لب جام جم اين آواز مي آيد برون
ديده هاي پاک، تر دست است
در
ايجاد حسن
هاله را اينجا مه از آغوش مي آيد برون
نيست چون فرهاد اگر
در
جذب عاشق کوتهي
نقش شيرين بي حجاب از سنگ مي آيد برون
تا قيامت دل نخواهد ماند
در
زندان جسم
عاقبت از زير ابر اين ماه مي آيد برون
چون حبابي مي تواند بحر را
در
بر کشيد؟
از تماشاي تو کي نظاره مي آيد برون؟
در
شبستان که بوده است و کجا مي خورده است؟
آفتاب امروز خوش مستانه مي آيد برون
هر کسي
در
عالم خود شهريار عالم است
واي بر جغدي که از ويرانه مي آيد برون
گر چه دارد شوخي ما برق را
در
پيچ و تاب
از لب ما خنده بيجا نمي آيد برون
راه جان بخشي بر آن لب شرم نتوانست بست
هر چه
در
گوهر بود مي آيد از گوهر برون
در
دل تاريک حرف تلخ را تأثير نيست
کي رود خامي به جوش بحر از عنبر برون؟
چون چراغ روز
در
چشمش جهان گردد سياه
صبح اگر از يک گريبان با تو آرد سر برون
از عرق زد ماه کنعان غوطه ها
در
رود نيل
تا ز مستي چاک زد آن سيم پيکر پيرهن
از لطافت معني نازک نمي آيد به چشم
کاش آن سيمين بدن مي داشت
در
بر پيرهن
پرتو مهتاب مي سازد کتان را تار و مار
کي شود پوشيده آن سيمين بدن
در
پيرهن؟
شور سودا فارغ از فکر لباسم کرده است
از کف خود مي کنم چون بحر
در
بر پيرهن
مي توان رفت از فلک بيرون به دست افشاندني
در
نگين دان تا به کي باشي حصاري چون نگين؟
پايکوبان شو، ببين
در
زير پا افلاک را
دست بالا کن، جهان را زير دست خود ببين
مي ز خون خود کن و مطرب ز بال خويشتن
کم مباش از مرغ بسمل
در
شهادتگاه دين
پرده ناموس را بال و پر پرواز کن
حسن
در
هر جا که سازد چهره از مي آتشين
گر سر خورشيد را بيند به زير پاي خويش
آب
در
چشمش نمي گردد، چه بي پرواست اين؟
آن کف نظارگي، اين از دو عالم مي برد
در
ميان اين دو يوسف فرق اي بينا ببين
در
چنين وقتي که از خط صبح محشر مي دمد
چشم خواب آلود آن معشوق بي پروا ببين
سير سيل نوبهاران بر فراز پل خوش است
در
جهان آب و گل شور حقيقت را ببين
مي توان
در
پرده حسن يار را بي پرده ديد
صائب از ارباب معني باش و صورت را ببين
جلوه بي پرده مي سوزد پر و بال نگاه
در
ته ابر تنک خورشيد تابان را ببين
صفحه قبل
1
...
3046
3047
3048
3049
3050
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن