نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
نقل زاد آخرت با دست تنها مشکل است
بخل
در
برگ و نوا زنهار با سايل مکن
عالم روشن به چشمت زود مي سازد سياه
پشت خود خم
در
تلاش نام چون خاتم مکن
صبح را رخسار خندان از شفق
در
خون کشيد
مد عمر خويش کوتاه از لب خندان مکن
در
نظر واکردني طي مي شود عمر حباب
تکيه اي بي مغز بر عمر سبک جولان مکن
مي نشيند زود
در
گل کشتي سنگين رکاب
تکيه بر سيم و زر بسيار چون قارون مکن
اشک خونين
در
قفا دارد وداع رنگ و بو
خانه اي کز وي برون خواهي شدن رنگين مکن
نان جو خور،
در
بهشت سير چشمي سير کن
دل چو گندم چاک بهر خوشه پروين مکن
در
نمي گيرد به ارباب خرد افسون عشق
گر نه اي بيکار، خون مرده را تلقين مکن
شکر اين معني که داري
در
حريم غنچه راه
از قفس پاي خود اي باد صبا کوته مکن
از ره بيچارگي مي آرمش
در
دام خويش
گر به گردون مي رود آن چاره ساز از دست من
در
جواني مي گذشت از سنگ خارا ناله ام
تير بي پر شد ز قد چون کمان فرياد من
يک نوا دارم ولي چون بلبل از نيرنگ گل
جلوه ديگر کند
در
هر دهان فرياد من
کي چنين آواره مي شد فکر من هر جانبي؟
مستمع مي يافت گر
در
اصفهان فرياد من
گرم چون خورشيد يک بار از
در
ياري درآ
سرمه اي شد چشم روزن ها ز آه و دود من
سرو و شمشاد و صنوبر پايکوبان مي شوند
هر که خواند
در
چمن يک مصرع از افکار من
دست گلچين غنچه از جوش بهاران مي شود
ورنه چوب منع را ره نيست
در
گلزار من
از پشيماني لب خود را به دندان مي گزد
هر که اندازد ز ناداني گره
در
کار من
نست چون مژگان بلند و پست
در
گفتار من
تير يک ترکش ز همواري بود افکار من
از غزل پر کن بود ديوان من صائب تهي
سبزه بيگانه را ره نيست
در
گلزار من
هيچ گه دست حوادث از سرم کوته نبود
قطره مي زد
در
رکاب سيل دايم خار من
خاکيان بي بصيرت را نمي آرد به شور
ورنه مي ريزد نمک
در
چشم اختر شور من
جاي حيرت نيست گر
در
خم نمي گيرد قرار
پاره شد زنجير تاک از باده پر زور من
گر چه از داغ است
در
زير سياهي سينه ام
آب مي گردد به چشم آفتاب از نور من
گر چنين صائب جنون من ترقي مي کند
حلقه ها
در
گوش مجنون مي کشد زنجير من
آه بي تأثير من
در
زير لب باشد مدام
از کجي بيرون نمي آيد ز ترکش تير من
شاهد خامي است دست پا زدن
در
بند عشق
برنمي خيزد صدا چون جوهر از زنجير من
مي کنم صائب قضا گر عمر کوتاهي نکرد
آنچه فوت از زندگي
در
شادماني شد ز من
در
کنار گل چو شبنم جاي خود وا مي کنم
سينه بر خاشاک ماليدن نمي آيد ز من
در
شبستاني که دارد صد سمندر هر شرار
شد ز بي پروانگي ها تير بي پر شمع من
سرد مهري صائب از جا درنمي آرد مرا
در
گذار باد مي سوزد به لنگر شمع من
ديده ام
در
بي پر و بالي گشاد خويش را
ناخن پرواز نگشايد گره از بال من
گر چه ساغر
در
خو مجلس به دور افکنده ام
کوه را از پا درآرد رطل مالامال من
هديه اي اهل هنر را به ز عيب خويش نيست
عيبجو بيهوده افتاده است
در
دنبال من
چون رگ سنگ است صائب
در
نظر مژگان مرا
بس که از غفلت گرانسنگ است خواب چشم من
سينه اي چون صبح مي خواهد قبول داغ عشق
در
زمين پاک ريزد تخم را دهقان من
شير ناخن مي گذارد، بال مي ريزد عقاب
از شکوه عشق
در
بوم و بر مجنون من
اهل معني گر چه خاموشند از تحسين من
غوطه
در
خون مي زنند از معني رنگين من
مي کند
در
پرده دل سير دايم آه من
تا کسي واقف نگردد از غم جانکاه من
فکر دنيا ره ندارد
در
دل روشن مرا
اين کلف را شسته است از چهره خود ماه من
بس که دارد ناتواني ريشه
در
اعضاي من
سايه همچون دام مي پيچد به دست و پاي من
زلف ماتم ديدگان را شانه اي
در
کار نيست
دست کوته دار اي مهر از شب يلداي من
سهل باشد خار مژگان گر به چشمم سبز شد
شيشه مي مي کشد قد
در
کنار جوي من
مي زند از گريه موج خوشدلي ابروي من
آب چون شمشير جوهر مي شود
در
جوي من
عطسه مغز عندليبان را پريشان کرده است
گر چه پنهان است
در
صد پرده چون گل بوي من
بس که از غيرت فرو خوردم سرشک تلخ را
در
گره دارد چو مژگان گريه اي هر موي من
بس که از پهلونشينان زخم منکر خورده ام
مي خلد بند قبا چون تير
در
پهلوي من
اين جواب آن غزل صائب که مي گويد رشيد
در
قفس افتد اگر رنگي پرد از روي من
من که
در
دستم کمان آسمان ها بود نرم
سست گرديد از کمان سخت او بازوي من
عالم آب است، با ما صاف کن دل را، مباد
راست سازد قد غبار کلفتي
در
انجمن
مي خلد
در
ديده اش خار ندامت عاقبت
راه پيمايي که از پا خار مي آرد برون
صفحه قبل
1
...
3045
3046
3047
3048
3049
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن