167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • ز اندوختن دانه دل سير نگردد
    در حرص کمي خال تو از مور ندارد
  • در هر دو جهان کيست کز او شرم کند عشق
    نقاش حيا از رخ تصوير ندارد
  • دل راه در آن زلف گرهگير ندارد
    ديوانه ما طالع زنجير ندارد
  • در ديده آن کس که به معني نبرد راه
    زندان بود آن خانه که تصوير ندارد
  • پيري نه شکستي است که اصلاح توان کرد
    بر در زدن ازان خانه که تعمير ندارد
  • در سينه هر کس که نباشد الف آه
    صائب چو نيامي است که شمشير ندارد
  • اهل دل وحرف گله آميز محال است
    در قافله ما جرس آواز ندارد
  • در پله بينايي آشوب شناسان
    دريا خطر سينه پر جوش ندارد
  • بالين طلبان در خم دارند چو منصور
    ورنه سر عاشق خبر از دوش ندارد
  • در قلزم هستي نشود مخزن گوهر
    هر کس دهن خود چو صدف پاک ندارد
  • در کام نهنگ ودهن شير گريزد
    صائب سر اين مردم بيباک ندارد
  • از ديده شورست نگهبان دل چاک
    در ظاهر اگر سينه ما چاک ندارد
  • در هر قدم راه خرد کعبه وديري است
    سر تا سر صحراي جنون سنگ ندارد
  • از شرم در بسته روزي نگشايد
    اين قفل کليدي بجز ابرام ندارد
  • ما در هوس نام چه خونها که نخورديم
    آسوده عقيقي که سر نام ندارد
  • در خانه دلگير فلک چند توان بود
    فرياد که خانه ره بام ندارد
  • صائب من وانديشه آغوش محال است
    در خلوت عشاق هوس راه ندارد
  • در خدمتش استاده بپا دار مکافات
    سهل است اگر فوطه ربا فوطه مابرد
  • قسمت به طلب نيست که با همرهي خضر
    در خاک سکندر هوس آب بقا برد
  • در دست تو چون مهره موميم وگرنه
    سر پنجه ما آب ز شمشير قضا برد
  • در دايره چرخ ز اسباب فراغت
    آسودگيي بود که مرکز ز ميان برد
  • از عمر سبکسير نشد غفلت من کم
    در رهگذر سيل مرا خواب گران برد
  • دل خون شد وآن ترک جفاکيش نيامد
    در خاک هدف حسرت آن سخت کمان برد
  • چون نافه نفس در جگر باد صبا سوخت
    تا يک گره از زلف گرهگير تو واکرد
  • در رهگذرش چاه شود ديده حسرت
    از راستي آن کس که درين راه عصا کرد