167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • در آستين همت گردون جناب ماست
    دستي که خط به صفحه بال هماکشيد
  • در وصل ازو توقع مکتوب مي کنم
    بيطاقتي مرا به ديار دگر کشيد
  • از گوشمال حادثه محنت نمي کشد
    در طفلي آن پسر که جفاي پدر کشيد
  • گرد کدورتي که ز اغيار داشتم
    ديوار در ميان من ودلستان کشيد
  • صائب بغير گوشه دل نيست در جهان
    امروز گوشه اي که نفس مي توان کشيد
  • در تنگناي خاک همين گوشه دل است
    امروز گوشه اي که نفس مي توان کشيد
  • صياد عشق اگر نگشايد در قفس
    خود را ز بال خود به قفس مي توان کشيد
  • گر صادق است تشنگي عشق در جگر
    بحر محيط را به نفس مي توان کشيد
  • مطلق عنان کند سفر آب موج را
    در مي کجا عنان هوس مي توان کشيد
  • در پرده هاي گوش گل از ناز ره نيافت
    فرياد من که گوش کر باغبان شنيد
  • در هر دلي که حسن گلو سوز او گذشت
    بوي کباب از نفسش مي توان شنيد
  • در جلوه گاه حسن تو از موجه سراب
    جوش نشاط آب بقا مي توان شنيد
  • بوي بهشت را که زمين گير محشرست
    امروز در مقام رضا مي توان شنيد
  • چون تاک سر ز کوچه مستي برآوريد
    تا دست حلقه در کمر هر شجر کنيد
  • ديديد پشت و روي ورقهاي آسمان
    يک بار هم در آينه دل نظر کنيد
  • تيز قضا ز جوشن تسليم نگذرد
    در زير تيغ حادثه گردن سپر کنيد
  • در وقت خويش لب بگشاييد چون صدف
    ز احسان ابر دامن خود پر گهر کنيد
  • هر پرده که از چهره مقصود برافتاد
    شد برق جهانسوز ومرا در جگر افتاد
  • از سينه برآيد دل پر آبله صائب
    در بحر نماند چو صدف خوش گهر افتاد
  • شوريده نمي خواست اگر عشق جهان را
    در کوچه وبازار مرا بهر چه سر داد
  • تا هست نمي در قدح آبله دل
    نتوان چو صدف آب رخ خود به گهر داد
  • در ساغر چشم است مي طفل مزاجي
    افسانه حريف دل بيدار نگردد
  • از سرکشي نفس شود زير و زبر جسم
    در خانه نگهبان سگ ديوانه نگردد
  • خال لب او چون خط شبرنگ برآورد
    در کان نمک سبز اگر دانه نگردد
  • چون فاخته مرغي که ز کوته نظران نيست
    در بيضه سر از حلقه فتراک برآرد