167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان محتشم کاشاني

  • خيز و عازم شو در استقبال اقبال ابد
    خيز و جازم شو در استيفاي حظ جاودان
  • در ميان داوران شد واجب الطلوع آن قدر
    کز سجودش جبهه فرسا گشت خور در خاوران
  • بود مريخ و خورشيد آسمان کامکاري را
    حسامت در سراندازي و دستت در زرافشاني
  • عرق کز ابرشت بر خاک ريزد در دم جولان
    کند در پيکر جسم جمادي روح حيواني
  • دو در را ثلث يک در داد قيمت
    وزين خاطر نشينم شد که اين بار
  • و گر گاهي به دست در فروشي
    به کف مي آيدت يک در شهوار
  • دو عالم بر در و گوهر شود تنگ
    شوي غواص چون در بحر افکار
  • نبودي گر به گوهرخيزي او بحر ذخاري
    در آفاق اين در شهوار گشتي از کجا واصل
  • پر شود در روز روشن عالم از خفاش ظلم
    آفتاب عدلش ار يکدم بماند در نقاب
  • من که چون قرباني تيغ خليل اندر ازل
    داشتم در سر که در قربانگهت کردم قتيل
  • از مهابت در ته چاه عدم گردد مقيم
    گر در آئي با سپهر اندر مقام انتقام
  • در ازل ذيل جلالت از غبار خود کشيد
    سرمه اميدواري در دو چشم اعتصام
  • طوق در گردن غلامي هم شدش پيدا که هست
    در لقب مالک رقاب پادشاهان کلام
  • در کلک صنع صانع او عز شانه
    هر دقتي که بوده در او گشته آشکار
  • ذرات خاک پاش شمارند اگر به فرض
    مه در حساب نايد و خورشيد در شمار
  • در اوصافت اي صدر ديوان نشينان
    ني کلک من باد در شهد باري
  • کاشان که مصر روي زمين است در جهان
    مي خواست در ولاي چنين يوسفي چنان
  • در اين ميانه من پست فطرتم خزفي
    که منتظم شده در سلک درو مرجانم
  • مراست در ملکوت آشيان و همت پست
    به خاک تيره در اين ملک کرده يکسانم
  • چون خدنگ ناز خوبان تغافل پيشه است
    در زمانش فتنه هر ناوک که دارد در کمان
  • باش تا باران ابر در فشان رحمتش
    در گوهر گيرد جهان را قيروان تا قيروان
  • در حروف حمزه حرفي نيز در سابع نبود
    ز اقتضاي حکمت و آثار اسرار نهان
  • پادشاها گرچه در پاي سرير سلطنت
    هست در مدحت هزاران شاعر روشن روان
  • به قدر جود تو در نيست در خزاين تو
    اگرچه بيشتر از قطره هاي باران است
  • گر کني در ايلغاري حکم بي مهلت روند
    بختيان آسمان در زير بارت بي جهاز
  • خدايگان صدور جهان که در آفاق
    صدارت از شرفش در تفاخر است مدام
  • بلاي فقر درين عهد در تزلزل صرف
    صلاي جود درين دور در ترقي تام
  • گر در مقام تربيت ذره اي شود
    در دم رساندش به فلک آفتاب وار
  • شعر تو کسوتيست شهانش در آرزو
    نظم تو گوهريست سرانش در انتظار
  • گر صاحب بصارت هوشي متاع خويش
    در بيع آن فکن که دهد در خورش نثار
  • آن چه گردان توانا در جهانگيري کنند
    در بنانش مي تواند کرد کلک ناتوان
  • بر سر تشريح تاجي فرق گوهرهاي فرد
    با کمر در جوهراندوزيش دعوي در ميان
  • از در مغرب برانگيزد سم سختش غبار
    گر به مشرق نرم يابد در کف فارس عنان
  • بردن نامش گر ابکم بگذراند در ضمير
    تا ابد در خويش يابد نشاه طي لسان
  • بجاي شاهد يوسف جمال عافيت است
    اگر چه تفرقه در چاه و فتنه در زندان
  • در رزم رستم افتد اگر در مقابلش
    برتابد از مهابت او رخش را عنان
  • از يک بدن برآيد اگر صدهزار سر
    در يک جسد در آيد اگر صدهزار جان
  • صعوه در دور تو اسير عقاب
    باز در عهد تو اسير حمام
  • در صفات تو اي فرشته صفات
    عاجز است اين زبان که در کام است
  • در مثال رخت مصور را
    لرزه در کلک معجز ارقام است
  • در کوچه ظرافت عمري دواندام از جهل
    کردم در آخر اما کسب ظرافت از تو
  • در پس زانوي فکرت چون نشستم تا کنم
    در سزاي ناسزايان امتحان خود به هجو
  • بود او در محيط نسلش طاق
    چون در شاه وار عماني
  • در سجود آستانش چرخ را
    از نهيب پاسبان در دل هراس
  • چه فيضهاست در اين منزل ترقي بخش
    که در زمين شريفش به عکس طبع زمان
  • آن که در طفلي ز استعداد ذات
    بود پيدا در رخش آثار علم
  • دمي کز در او در آمد اجل
    برآمد غريو از زمين و زمان
  • در آفرينش شخصي سخن به معجزشان
    هميشه زنده بود آن چه در وجود آرند
  • جز به آن در نمي فرستم مدح
    گنج در گنج خانه مي خواهم
  • بر آخور است مرا استر عديم المثل
    که در نهايت پيري در اشتهاست جوان