167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • اگر چه درد جاي خويش را وا مي کند در دل
    تو از آغوش رغبت در حريم سينه جا بگشا
  • شود در حلقه ذکر خدا، دوران ما کامل
    يکي صد مي شود چون سبحه در محراب عيش ما
  • صفاي خاطر از ما در طلبکاري مجو صائب
    که باشد در وصول بحر چون سيلاب عيش ما
  • به نوميدي مده تن گر چه در کام نهنگ افتي
    که دارد در دل گرداب، بحر عشق ساحل ها
  • عبث جان مي کنم، در خاک و خون بيهوده مي غطلم
    نثاري نيست در طالع مرا چون رقص بسمل ها
  • در استحکام منزل سعي دارد خواجه، زين غافل
    که هر سنگي نهان در آستين دارد فلاخن ها
  • ترا پر چون صدف شد گوش از سيماب در دريا
    وگرنه حلقه ذکري است هر گرداب در دريا
  • حريم وصل را حيرانيي در پرده مي باشد
    که شوق آب، ماهي را کند قلاب در دريا
  • بحر و کان در نظرت چشم ترست و لب خشک
    اشک و آه دگران در چه شمارست ترا؟
  • شمع در محفل ازان نعل در آتش دارد
    که به بال و پر پروانه رساند خود را
  • دل روشن چه پر و بال گشايد در جسم؟
    بحر در قطره چه مقدار نمايد خود را؟
  • بحر از جوش گهر يک دل پر آبله است
    در چنين وقت که در سينه نفس نيست مرا
  • در آن ديار که آن روي لاله گون باشد
    به گل زند چمن آرا در گلستان را
  • در بوته اي که سنگ در او آب مي شود
    يک عمر ماند و آب نگرديد قند ما
  • در عالم وحدت ز دو رنگي خبري نيست
    هر جا که سؤالي است جواب است در اينجا
  • تا کي زني اي نکهت گل حلقه بر اين در؟
    در خلوت ما راه ندارند گران ها
  • در سينه خون گرمش ياقوت و لعل گرديد
    در زير تيغ چون کوه هر کس فشرد پا را
  • تنگي روزي ما بود از گشودن لب
    تا بسته گشت اين در صد در گشود ما را
  • در آه بي اثر چند سازيم زندگي صرف؟
    در ديده آب نگذاشت اين کاه دود ما را
  • در آن سرست بزرگي که نيست فکر بزرگي
    در آن دل است تماشا که نيست راه تماشا
  • اين عقده مشکل که زد ابروي او در کار من
    بسيار خواهد کرد ني در ناخن تدبيرها
  • دارند اگر سر رشته اي در کف به ظاهر چنگ ها
    در پنجه مطرب بود سر رشته آهنگ ها
  • اي ز تو شور در جگر کلک شکر نواي را
    رشته آه در گره فکر گرهگشاي را
  • در گوشه ويرانه است گنج گهري گر هست
    در بي سر و ساماني است پنهان سر و سامان ها
  • در شب مهتاب خوش باشد سفر کردن ز خويش
    تن مده چون نقش ديبا در چنين وقتي به خواب
  • حلقه ها در گوش خورشيد قيامت مي کشد
    نيست دور حسن او چون ماه نو پا در رکاب
  • حسن آن لبهاي ميگون بيش گردد در عتاب
    مي دواند ريشه در دل از رگ تلخي شراب
  • حسن در دوران خط از شرم مي آيد برون
    در قيامت مي شود طالع ز مغرب آفتاب
  • در سواد فقر از طول امل آثار نيست
    در دل شب پا به دامن مي کشد موج سراب
  • روزي خونين دلان از غيب صائب مي رسد
    لعل اگر در سنگ باشد، در جگر مي دارد آب
  • دست و پا گم مي کند موج سبک لنگر در آب
    خويشتن را مي کند گردآوري گوهر در آب
  • در غريبي مي شود دلهاي سنگين ديده ور
    نيست ممکن چشم بينش وا کند گوهر در آب
  • سوز عاشق کم نگردد از فرو رفتن در آب
    اين شرر چون ديده ماهي بود روشن در آب
  • در تجرد رشته واري بند دست و پا شود
    بر شناور کوه آهن مي شود، سوزن در آب
  • در سر مستي ز لب مهر خموشي برمدار
    مي دهد بر باد جان را دم برآوردن در آب
  • هر که در پايان عمر از جان طمع دارد سکون
    چشم دارد در نشيب از سادگي لنگر ز آب
  • تا چو مجنون غوطه در درياي وحدت خورده ام
    خيمه ليلي است در چشم من شيدا حباب
  • بگذر از سر، غوطه در درياي بي رنگي برآر
    از تعين تا به کي در پرده باشي چون حباب
  • بود اگر سر دفتر مه طلعتان زين پيشتر
    در زمان حسن او کي در حساب است آفتاب
  • نعل ماه نو در آتش ز اشتياق روي کيست؟
    در تمناي که سر گرم شتاب است آفتاب
  • در هواي ابر لازم نيست در مينا شراب
    مي کند هر قطره باران کار صد دريا شراب
  • باده مي بايد که باشد، عقل گو هرگز مباش
    در کدوي سر خرد کم به که در مينا شراب
  • گل که در بيداري دولت غم بلبل نخورد
    ناله مستانه اش را در خزان بيند به خواب
  • بلبلي کز فکر گلشن غنچه سازد خويش را
    در قفس خود را همان در گلستان بيند به خواب
  • مگر آن خرمن گل، تنگ خود را در بغل دارد؟
    که طوفان مي کند در مغزها بوي گلاب امشب
  • بيا کز دوريت مژگان به چشمم سوزن است امشب
    نفس در سينه ام چون خار در پيراهن است امشب
  • همان دستي که صائب دوش با او داشت در گردن
    ز هجران با غم روي زمين در گردن است امشب
  • نه حبابم که شود زود ز جان سير در آب
    جوهرم، ريشه من هست ز شمشير در آب
  • در مي ناب اگر غوطه زند زاهد خشک
    نشود تازه و تر چون گل تصوير در آب
  • چه خيال است در آن زلف دل آسوده شود؟
    تا بود شانه آن زلف گرهگير در آب
  • غوطه در مي زدن از باده مرا سير نکرد
    ماهي از آب محال است شود سير در آب
  • آه را نيست اثر در دل آن سرو روان
    مي کند پيچ و خم موج چه تأثير در آب
  • بر سبک مغز، خموشي است گران در مستي
    که نفس را نتوان داشت به زنجير در آب
  • تو که بي پرده رخ خود ننمايي در خواب
    چه خيال است به آغوش من آيي در خواب؟
  • ذره پيوست به خورشيد و تو از همت پست
    در ته دامن افلاک، چو پايي در خواب
  • چگونه چشم تو در خواب حرف مي گويد؟
    ز شوق حرف زنم با تو آنچنان در خواب
  • در راه سالکي که چو خاشاک شد سبک
    هر موجه اي پلي است خدا آفرين در آب
  • از اشک گرم شد دل سوزان من خنک
    وا شد به روي من در خلد برين در آب
  • زينسان که من به فکر فرو رفته ام، نرفت
    غواص در تلاش گهر اين چنين در آب
  • چشم عيش صافي از ايام در پيري مدار
    نيست غير از درد کلفت در ته جام حيات
  • در قفس مي افکند مرغ فلک پرواز را
    هر که در ملک عدم مي بندد احرام حيات
  • هر که را اينجا به سيلي آسمان خواهد نواخت
    در کنار مرحمت، در آن جهان خواهد نواخت
  • تا چه خونها در دل مردم به بيداري کند
    چشم مخموري که خون عالمي در خواب ريخت
  • در گلوي شمع، اشک از تنگي جا شد گره
    بس که در بزم تو بر بالاي هم پروانه ريخت
  • گريه در دنبال باشد خنده بي وقت را
    خنده زن چون گل اگر در خون شنا مي بايدت
  • دست زرين کرم را نيست در دلهاي تنگ
    اين يد طولي که او را در گشاد عقده هاست
  • نيست در هر دل که کوه غم، نمي پيچد از او
    چون صدا در کوهسارش بيشتر نشو و نماست
  • هر چه هر کس را بود در دل، مصور مي کند
    اين چنين نقاش آتشدست در عالم کجاست؟
  • در چنين عهدي که مردم خون هم را مي خورند
    مي کشد هر کس که پا در دامن عزلت بجاست
  • نعل من چون آب از هر موجه اي در آتش است
    در رياض آفرينش سرو بالايي کجاست؟
  • عمر ما چون موج، دايم در کشاکش مي رود
    روزي ما چون صدف هر چند در دامان ماست
  • گوشه گيران زود در دلها تصرف مي کنند
    بيشتر دل مي برد خالي که در کنج لب است
  • هر که را ديديم در عالم گرفتار خودست
    کار حق بر طاق نسيان مانده، در کار خودست
  • تنگ خلقي هر که را انداخت در دام بلا
    متصل در زير تيغ از چين ابروي خودست
  • غنچه دل را به بوي يار در بر مي کشيم
    اين گره در رشته ما جانشين گوهرست
  • در بلورين جام، مي جولان ديگر مي کند
    در شب مهتاب، مي را آب و تاب ديگرست
  • مي گشايد عقده سر در گم افلاک را
    ميکشان را چون سبو دستي که در زير سرست
  • گر چه در راه محبت يک قدم بي چاه نيست
    همچو يوسف در ته هر چاه ماه ديگرست
  • گر چه در دفع کدورت هر نوايي دلکش است
    در ميان سازها، ني تير روي ترکش است
  • هيچ رنگي نيست در آتش نباشد نعل او
    در ميان رنگ ها زردي طلاي بي غش است
  • جان روشن را جهان در چشم بينا آتش است
    شبنم بي تاب را گل در ته پا آتش است
  • برنيايد خارخار از طينت ماهي به فلس
    غوطه گر در زر زند، حرص گدا در آتش است
  • آرزوها در کهنسالي دو بالا مي شود
    نعل حرص پير از قد دو تا در آتش است
  • شوق، صائب مي شود افتادگان را بال و پر
    در بيابان طلب هر نقش پا در آتش است
  • در مذاق قدردانان، قهر کم از لطف نيست
    گل اگر بر سر نباشد، خار در پا هم خوش ا ست
  • مردم آزاده دست از تن پرستي شسته اند
    در کنار آب، پاي سرو دايم در گل است
  • در کنار جسم جان را از کدورت چاره نيست
    خاک مي ليسد زبان موج تا در ساحل است
  • ذره اي زان حسن عالمگير نبود بي نصيب
    ديده ما در غبار، آيينه ما در گل است
  • شعله جواله هاي هر شاخ گل را در قباست
    آتشين رخساره اي هر لاله را در محمل است
  • دل به درياکردگان را زورقي در کار نيست
    موج را بال و پر پرواز در دريا دل است
  • در بياباني که نعل شوق ما در آتش است
    کعبه چون سنگ فلاخن بي قرار منزل است
  • خاک در چشم توقع زن که در ايام ما
    دولت بيدار چون خواب گران بي حاصل است
  • وقت خط سبز صائب غافل از خوبان مشو
    در بهاران تن زدن در آشيان بي حاصل است
  • جان چه مي داند اجل کي حلقه بر در مي زند
    از سفر کردن شرر در سنگ خارا غافل است
  • نيست آسان در بدن جان را مصفا ساختن
    زنگ ازين آيينه بردن در ته گل مشکل است
  • خامشي در عالم آب است از مستي حجاب
    گر چه تسخير نفس در آب کردن مشکل است
  • اي که گويي در حريم کعبه ما را ياد کن
    در حريم وصل خود را ياد کردن مشکل است
  • در گذر صائب ز دل، افتاد چون در قيد زلف
    مهره بيرون از دهان مار کردن مشکل است
  • چون نفس در زير گردون راست سازد ديده ور؟
    سر به بالا در ته شمشير کردن مشکل است
  • عشق مي چيند ز دلسوزي بلاي حسن را
    در دل بلبل خلد خاري که در پاي گل است