167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • ز بس چون غنچه گل زين جهان تنگ دلگيرم
    مرا هر کس که چيند خونبها در آستين دارم
  • به خون گل مزن دست اي چمن پيرا به دامانم
    که جوي خون از آن گلگون قبا در آستين دارم
  • به دست بسته دستي در سخاوت چون سبو دارم
    که چندين جام خالي را زاحسان سرخ رو دارم
  • مرا در حلقه آزادگان اين سرفرازي بس
    که با بي حاصلي چون سرو خود را تازه رو دارم
  • چه افتاده است دردسر دهم صائب عزيزان را
    که من چون خون شراب بي خماري در سبو دارم
  • نباشد چون مسلسل ناله درد آشناي من
    که من در دست چون زلف دراز او شبي دارم
  • به من باد مخالف حمله مي آرد، نمي داند
    که من چون دامن تسليم در کف ساحلي دارم
  • شکوه لاله ام را کوه و صحرا برنمي تابد
    که در هر نقطه داغي سواد اعظمي دارم
  • به خورشيد بد اختر چون نمايم گوهر خود را
    که در يک دم به چشمم مي خورد گر شبنمي دارم
  • مشو اي آهنين دل از کمند جذبه ام غافل
    که چون آهن ربا در دل شتاب ساکني دارم
  • به ظاهر چون کتان در پرتو مهتاب اگر محوم
    به تار و پود هستي پيچ و تاب ساکني دارم
  • نيم غمگين چو سرو از بي بريها شاديي دارم
    ندارم هيچ اگر در کف خط آزاديي دارم
  • ز بيم آتش سوزان دلم چون بيد مي لرزد
    دو روزي همچو گل در بوستان گر شاديي دارم
  • چرا چون سرو از بيم خزان بر خويشتن لرزم
    که از بي حاصلي در کف خط آزاديي دارم
  • فشانم هر چه دارم بي طلب در دامن سايل
    که من چون ابر از همت تقاضا بر نمي دارم
  • نباشد توشه اي در کار مهمان کريمان را
    از آن امروز زاد از بهر فردا بر نمي دارم
  • ز بس کز دور گردون محنت و غم ديده ام صائب
    هلال عيد آيد در نظر چون ناخن شيرم
  • خوشا روزي که منزل در سواد اصفهان سازم
    ز وصف زنده رودش خامه را رطب اللسان سازم
  • به اين گرمي که من رو از غريبي در وطن دارم
    اگر بر سنگ بگذارم قدم ريگ روان سازم
  • حضور خيره چشمان حسن را بي پرده مي سازد
    نسيمي را چو مي بينم در آن گلزار مي لرزم
  • ز زخم داس بر خود خوشه در خشکي نمي لرزد
    به عنواني که من زين چرخ کج رفتار مي لرزم
  • تجرد در نظرها تيغ چو بين را سبک سازد
    نه از دلبستگي بر جبه و دستار مي لرزم
  • عزيزي خواري و خواري عزيزي بار مي آرد
    در آغوش پدر از چاه و زندان بيش مي لرزم
  • ز عرياني خطر افزون بود رنگين لباسي را
    من آن شمعم که در فانوس بر جان بيش مي لرزم
  • کمان بال و پر پرواز گردد تير بي پر را
    در آغوش وصال از بيم هجران بيش مي لرزم
  • نه سروم کز رعونت سبزه را در زير پامانم
    چمن از خاک برخيزد چو من از خاک برخيزم
  • مرا هر شمع چو پروانه از جا در نمي آرد
    مگر از جا به ذوق شعله ادراک برخيزم
  • شلاين تر ز خون ناحقم در هر چه آويزم
    نه گردم کز بر افشاندن از آن فتراک برخيزم
  • من آن ابرم که در چشم گهرها آب نگذارم
    ز هر بحري که با اين ديده نمناک برخيزم
  • از آن چون شبنم گل خواب در چشم نمي گردد
    که از چشم تماشايي بر اين گلزار مي ترسم
  • خطر در آب زير کاه بيش از بحر مي باشد
    من از همواري اين خلق ناهموار مي ترسم
  • چه باشد پشت و روي اژدها در پله بينش
    نه از اقبال مي بالم نه از ادبار مي ترسم
  • سرشک گرم را در پرده دل مي کنم پنهان
    بر آب اين گهر از سردي بازار مي ترسم
  • گراني مي شود در صبح افزون خواب غفلت را
    از آن صائب من از موي سفيد خويش مي ترسم
  • همان بيگانه ام با خلق هر چند آشنا باشم
    چو نور ديده در يک خانه از مردم جدا باشم
  • اگر چه سنگ را در ناله آرد بار درد من
    فتد چون سيل اگر بر کوه راهم بي صدا باشم
  • همان از خار خار شوق بر خاشاک مي غلطم
    اگر چون بوي گل با باد در يک پيرهن باشم
  • نبيند پيش پاي سير خود در آسمان انجم
    اگر نه از دل بيدار شمع اين لگن باشم
  • چو خون مرده تاکي پاي در دامن بيفشارم
    دو روزي همچو شبنم خوش نشين هر چمن باشم
  • مرا چون خلوت دل سير گاهي هست در پهلو
    چرا چون بوي گل پروانه هر انجمن باشم
  • من از کم مايگي مهر خموشي بر دهن دارم
    من آن بحرم که گوهر در صدف شد آب از جوشم
  • فلک بيهوده صائب سعي در اخفاي من دارد
    نه آن شمعم که بتوان داشت پنهان زير سر پوشم
  • سرآمد گر چه در آغوش سازي عمر من چون گل
    نشد يک بار دربرآيد آن سرو قباپوشم
  • لب جان پرورت بر من نه آن حق نمک دارد
    که در روز سياه خط شود از دل فراموشم
  • چه خواهد کرد صائب باده من با تنک ظرفان
    که خم را پايکوبان داشت در ميخانه ها جوشم
  • به دامن مي دود اشکم گريبان مي درد هوشم
    نمي دانم چه مي گويد نسيم صبح در گوشم
  • تو دست از خود نمايي بر مداراي خصم بيجوهر
    که من در جوهر خود همچو آب تيغ خس پوشم
  • بود صد پرده افزون از دهان مار در تلخي
    ز گفتار شکر ريز تو تا مهجور شد گوشم
  • دي خالي ز غيبت در حضورم مي توان کردن
    نيم غمگين به سنگيني اگر مشهور شد گوشم
  • ز من يک ذره تا در سنگ باشد چون شرر باقي
    نخواهد شد هواي عالم بالا فراموشم