نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
پريشان چند
در
وحشت سراي آب و گل کردم
دل از دنبال من گردد من از دنبال دل گردم
کباب نسر طاير مي کند خون گريه از شوقم
من ناکس چو کرکس
در
پي مردار مي گردم
اگر چه نقش ديوارم به ظاهر
در
گرانخوابي
اگر رنگ از رخ گل مي پرد بيدار مي گردم
ندارد ريشه
در
خاک تعلق گردباد من
خس و خاشاک هستي را به هم پيچيده مي گردم
در
آن وادي که گل از زخم خارش مي توان چيدن
ز کوته ديدگي با دامن برچيده مي گردم
مرا روزي که آن خورشيد سيما
در
نظر آيد
چو اشک خود تمام شب به گرد ديده مي گردم
به قدر آشنايان از خرد بيگانه مي گردم
اگر خود
در
نيابم يک زمان ديوانه مي گردم
اگر چه همچو بو
در
زيريک پيراهنم با گل
نسيمي گر وزد بر من ز خود بيگانه مي گردم
زمام ناقه ليلي است هر موج سراب او
در
آن وادي که چون مجنون من ديوانه مي گردم
نيم نوميد از عقبي گر از دنيا گره خوردم
در
آنجا باز خواهم شد اگر اينجا گره خوردم
گرفتم نيست
در
پيراهن من چاک رسوايي
ز مشت خون خود چون گرگ تهمت را دهن بندم
به نامم خاتم شه
در
غريبي خانه مي سازد
چرا دل چون عقيق از ساده لوحي بر يمن بندم
ز چشم زخم کثرت دور با خود خلوتي دارم
که
در
بر روي ماه مصر و بوي پيرهن بندم
به اين افسره طبعان صحبت من
در
نمي گيرد
اگر چون شمع آتش بر زبان خويشتن بندم
زبان
در
کام چون پيکانم از خشکي نمي گردد
لب خشک از تکلم چون لب سوفار مي بندم
ز چشمم روي مي تابد ز حرفم گوش مي گيرد
نگه
در
چشم مي دزدم لب از گفتار مي بندم
کمر
در
خون من صد عندليب مست مي بندد
گل داغي اگر بر گوشه دستار مي بندم
تو
در
آيينه از نظاره خود کام دل بستان
که از ديدار، من با وعده ديدار خرسندم
گراني مي کند ناز طبيبان بر دل زارم
به درد بي دواي خود
در
من بيمار خرسندم
ندارد دانه
در
دنبال چشم برق چون خرمن
چو موران من به رزق اندک از بسيار خرسندم
به روي نقطه دل باز مي گرديد اگر چشمم
به گرد خويشتن
در
طوف چون پرگار مي بودم
تلاش عزت دنيا مرا افکند
در
خواري
عزيز هر دو عالم مي شدم گر خوار مي بودم
درين مدت که زير سايه گردون بسر بردم
نهالي مي شدم گر
در
ته ديوار مي بودم
زبان تا بود گويا، تيغ مي باريد بر فرقم
جهان دارالامان شد تا زبان
در
کام دزديدم
بغير از گريه تلخ ندامت چيست
در
دستم
چو گل زين دفتر رنگين که من بر يکدگر چيدم
نشد يک بار آن سرو روان
در
زير پا بيند
به زير پاي او چون آب چنداني که غلطيدم
که از آزاد مردان دارد اقبال چنين صائب
که
در
ساعت ربودند از کفم بر هر چه لرزيدم
دو عالم طاق نسيان شد مرا
در
ديده بينش
از آن روزي که من طاق دو ابروي ترا ديدم
نهفتم
در
رگ جان کفر را چون شمع، ازين غافل
که خواهد از گريبان سر برون آورد زنارم
به زور بردباريها به خود هموار مي سازم
درشتي مي کند چون آسيا هر کس که
در
کارم
چنان سرگرميي از شوق آن گلگون قبا دارم
که بر گل مي خرامم خاراگر
در
زير پا دارم
چو بوي گل نمي گردد به دامن آشنا پايم
به ظاهر گر چه دست و پاي کوشش
در
حنا دارم
هواي عالم آزادگي کم مختلف گردد
از آن چون سرو من
در
چار موسم يک قبا دارم
اگر چه خاکسارم، آسمان را گوش مي مالم
به اين پستي عجب دستي بلندي
در
دعا دارم
ز فکر خنجر مژگان او بيرون نمي آيم
اگر
در
سايه بيدم به زير تيغ جا دارم
خبر شرط است اي دشمن ز خاک آستان او
مکن کوتاه پايم را که دستي
در
دعا دارم
به ظاهر گر چه مهري بر لب خاموش خود دارم
حباب آسا محيطي
در
ته سرپوش خود دارم
ندارد اختياري آسمان
در
سير و دور خود
که اين خمخانه را من بيقرار از جوش خود دارم
نمي آسايد از مشق کشاکش رشته جانم
اگر چه بحر را چون موج
در
آغوش خود دارم
سراپا يک دهن خميازه ام صائب از حيراني
اگر چه ماه را چون هاله
در
آغوش خود دارم
ز خوي نازک آن سيمبر چندان حذر دارم
که ياد سر کند دستي که با او
در
کمر دارم
چو خواهد گشت آخر بيستون لوح مزار من
چه حاصل زين که چون فرهاد دستي
در
هنر دارم
نظر برداشت شبنم
در
هواي آفتاب از گل
به اميد که من از عارض او چشم بردارم
زجنت مي کند دلسرد مرغان بهشتي را
گلستاني که من از فکر او
در
زير پر دارم
اگر چه مي زند ناخن به دلها ناله بلبل
چو ني من
در
خراش سينه ها دست دگر دارم
ز وحشت، خانه صياد داند سايه خود را
غزالي را که من چون دام
در
مد نظر دارم
به همواري مشو از بحر لنگر دار من ايمن
که تيغ آبدار موج
در
زير سپر دارم
زدم تا پشت پا مردانه نعلين تعلق را
ز هر خاري درين وادي بهاري
در
نظر دارم
مرا بگذار چون پروانه تا آتش زنم
در
خود
که بهر گرد سر گشتن پر و بال دگر دارم
مرا نتوان به شيريني چو طوطي صيد خود کردن
که
در
دل از شکست آرزو تنگ شکر دارم
صفحه قبل
1
...
3035
3036
3037
3038
3039
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن