167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • پريشان چند در وحشت سراي آب و گل کردم
    دل از دنبال من گردد من از دنبال دل گردم
  • کباب نسر طاير مي کند خون گريه از شوقم
    من ناکس چو کرکس در پي مردار مي گردم
  • اگر چه نقش ديوارم به ظاهر در گرانخوابي
    اگر رنگ از رخ گل مي پرد بيدار مي گردم
  • ندارد ريشه در خاک تعلق گردباد من
    خس و خاشاک هستي را به هم پيچيده مي گردم
  • در آن وادي که گل از زخم خارش مي توان چيدن
    ز کوته ديدگي با دامن برچيده مي گردم
  • مرا روزي که آن خورشيد سيما در نظر آيد
    چو اشک خود تمام شب به گرد ديده مي گردم
  • به قدر آشنايان از خرد بيگانه مي گردم
    اگر خود در نيابم يک زمان ديوانه مي گردم
  • اگر چه همچو بو در زيريک پيراهنم با گل
    نسيمي گر وزد بر من ز خود بيگانه مي گردم
  • زمام ناقه ليلي است هر موج سراب او
    در آن وادي که چون مجنون من ديوانه مي گردم
  • نيم نوميد از عقبي گر از دنيا گره خوردم
    در آنجا باز خواهم شد اگر اينجا گره خوردم
  • گرفتم نيست در پيراهن من چاک رسوايي
    ز مشت خون خود چون گرگ تهمت را دهن بندم
  • به نامم خاتم شه در غريبي خانه مي سازد
    چرا دل چون عقيق از ساده لوحي بر يمن بندم
  • ز چشم زخم کثرت دور با خود خلوتي دارم
    که در بر روي ماه مصر و بوي پيرهن بندم
  • به اين افسره طبعان صحبت من در نمي گيرد
    اگر چون شمع آتش بر زبان خويشتن بندم
  • زبان در کام چون پيکانم از خشکي نمي گردد
    لب خشک از تکلم چون لب سوفار مي بندم
  • ز چشمم روي مي تابد ز حرفم گوش مي گيرد
    نگه در چشم مي دزدم لب از گفتار مي بندم
  • کمر در خون من صد عندليب مست مي بندد
    گل داغي اگر بر گوشه دستار مي بندم
  • تو در آيينه از نظاره خود کام دل بستان
    که از ديدار، من با وعده ديدار خرسندم
  • گراني مي کند ناز طبيبان بر دل زارم
    به درد بي دواي خود در من بيمار خرسندم
  • ندارد دانه در دنبال چشم برق چون خرمن
    چو موران من به رزق اندک از بسيار خرسندم
  • به روي نقطه دل باز مي گرديد اگر چشمم
    به گرد خويشتن در طوف چون پرگار مي بودم
  • تلاش عزت دنيا مرا افکند در خواري
    عزيز هر دو عالم مي شدم گر خوار مي بودم
  • درين مدت که زير سايه گردون بسر بردم
    نهالي مي شدم گر در ته ديوار مي بودم
  • زبان تا بود گويا، تيغ مي باريد بر فرقم
    جهان دارالامان شد تا زبان در کام دزديدم
  • بغير از گريه تلخ ندامت چيست در دستم
    چو گل زين دفتر رنگين که من بر يکدگر چيدم
  • نشد يک بار آن سرو روان در زير پا بيند
    به زير پاي او چون آب چنداني که غلطيدم
  • که از آزاد مردان دارد اقبال چنين صائب
    که در ساعت ربودند از کفم بر هر چه لرزيدم
  • دو عالم طاق نسيان شد مرا در ديده بينش
    از آن روزي که من طاق دو ابروي ترا ديدم
  • نهفتم در رگ جان کفر را چون شمع، ازين غافل
    که خواهد از گريبان سر برون آورد زنارم
  • به زور بردباريها به خود هموار مي سازم
    درشتي مي کند چون آسيا هر کس که در کارم
  • چنان سرگرميي از شوق آن گلگون قبا دارم
    که بر گل مي خرامم خاراگر در زير پا دارم
  • چو بوي گل نمي گردد به دامن آشنا پايم
    به ظاهر گر چه دست و پاي کوشش در حنا دارم
  • هواي عالم آزادگي کم مختلف گردد
    از آن چون سرو من در چار موسم يک قبا دارم
  • اگر چه خاکسارم، آسمان را گوش مي مالم
    به اين پستي عجب دستي بلندي در دعا دارم
  • ز فکر خنجر مژگان او بيرون نمي آيم
    اگر در سايه بيدم به زير تيغ جا دارم
  • خبر شرط است اي دشمن ز خاک آستان او
    مکن کوتاه پايم را که دستي در دعا دارم
  • به ظاهر گر چه مهري بر لب خاموش خود دارم
    حباب آسا محيطي در ته سرپوش خود دارم
  • ندارد اختياري آسمان در سير و دور خود
    که اين خمخانه را من بيقرار از جوش خود دارم
  • نمي آسايد از مشق کشاکش رشته جانم
    اگر چه بحر را چون موج در آغوش خود دارم
  • سراپا يک دهن خميازه ام صائب از حيراني
    اگر چه ماه را چون هاله در آغوش خود دارم
  • ز خوي نازک آن سيمبر چندان حذر دارم
    که ياد سر کند دستي که با او در کمر دارم
  • چو خواهد گشت آخر بيستون لوح مزار من
    چه حاصل زين که چون فرهاد دستي در هنر دارم
  • نظر برداشت شبنم در هواي آفتاب از گل
    به اميد که من از عارض او چشم بردارم
  • زجنت مي کند دلسرد مرغان بهشتي را
    گلستاني که من از فکر او در زير پر دارم
  • اگر چه مي زند ناخن به دلها ناله بلبل
    چو ني من در خراش سينه ها دست دگر دارم
  • ز وحشت، خانه صياد داند سايه خود را
    غزالي را که من چون دام در مد نظر دارم
  • به همواري مشو از بحر لنگر دار من ايمن
    که تيغ آبدار موج در زير سپر دارم
  • زدم تا پشت پا مردانه نعلين تعلق را
    ز هر خاري درين وادي بهاري در نظر دارم
  • مرا بگذار چون پروانه تا آتش زنم در خود
    که بهر گرد سر گشتن پر و بال دگر دارم
  • مرا نتوان به شيريني چو طوطي صيد خود کردن
    که در دل از شکست آرزو تنگ شکر دارم