167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • گودم مزن ز خشکي سودا که ناقص است
    در هر رگي که نشتر فصاد نشکند
  • دستي نشد دراز بر اين گرد خوان که ني
    در ناخنش قلمرو ايجاد نشکند
  • پا چون شراب بر سر مستان نمي نهد
    در زير پا سري که چو انگور نشکند
  • عاجز نواز باش که در ديده هاشکر
    شيرين ازان بود که دل مور نشکند
  • آزاده آن رونده که با کوههاي درد
    در زير پاي او کمر مور نشکند
  • در دور خط دهان توشيرين کلام شد
    گرد شکر ز قافله مور شد بلند
  • پروانه نجات به دست آورد چو شمع
    دستي که در دل شب ديجور شد بلند
  • در ديده ستاره نمک ريخت خواب تلخ
    از خنده نهان که اين شور شد بلند
  • در هيچ تربتي نبود شمع خانه زاد
    از خاک کشتگان تو اين نور شد بلند
  • يکباره بستن در انصاف خوب نيست
    ديوار باغ را مکن اي باغبان بلند
  • دور قدح به مرکز ما مي شود تمام
    در محفلي که ساغر مرد آزما زنند
  • سنگ ملامتي که به روشندلان رسد
    گيرند از هوا در صلح وصفا زنند
  • در روزگار زلف پريشان نواز او
    سبزان باغ شانه به کاکل نمي زنند
  • شکر به کام زاغ فشانند بي دريغ
    در استخوان مضايقه هابا هما کنند
  • چون اژدها کليد در گنج گوهرند
    وز بهر نيم حبه جدل با گدا کنند
  • بر هر طرف که روي نهند اين سيه دلان
    در آبروي ريخته خود شنا کنند
  • چون برق تيغ نعل زوالش در آتش است
    کسب سعادتي که ز بال هما کنند
  • نتوان به خواب دردل شب فيض صبح يافت
    کاين در به روي ديده بيدار واکنند
  • آزادگان که دست به عالم فشانده اند
    سير بهشت در دل بي مدعاکنند
  • جمعي که قطع راه به مژگان تر کنند
    چون رشته دست در کمر صد گهر کنند
  • در هر دلي که شور محبت زياده است
    شکر لبان به خنده نمک بيشترکنند
  • در دور خط سبز مگر صائب اين گروه
    رحمي به حال عاشق خونين جگر کنند
  • عالم ز خون مرده انگور شد خراب
    اي واي اگر چکيده دل در سبو کنند
  • جاي درست در جگر مانمانده است
    چندان که دلبران سر مژگان فرو کنند
  • آنها که در مقام رضا آرميده اند
    کفران نعمت است بهشت آرزو کنند