167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • ترا گر هست ازين دريا گهر در کف غنيمت دان
    که من گوهر بغير از عقده مشکل نمي يابم
  • به بار دل بساز از خلوت آن شمع بي پروا
    که با پروانگي من بار در محفل نمي يابم
  • گريبانگير شد دامن زهر خاري که برچيدم
    ز ديوار اندرون آمد به هر محنت که در بستم
  • چه شبها روز کردم در شبستان سر زلفش
    که اوراق دل صد پاره را بر يکدگر بستم
  • نگيريم تنگ در آغوش تا آن خرمن گل را
    نمي آسايد آغوشم نمي آيد به جا دستم
  • ز طوفان حوادث زان نکردن دست و پا را گم
    که از رطل گران پيوسته لنگر بود در دستم
  • به اشک تلخ قانع گشته ام صورت نمي بندد
    از آن دريا که دايم عقد گوهر بود در دستم
  • چه با من مي تواند شورش روز جزا کردن
    که از دل سالها ديوان محشر بود در دستم
  • نمي جنبم چو خون مرده از نشتر خوشا وقتي
    که خون از اضطراب عشق نشتر بود در دستم
  • به تکليف بهاران شاخسارم غنچه مي بندد
    اگر در دست من مي بود اول بار مي بستم
  • اگر صائب هوا مي بود در فرمان عقل من
    به دوش باد تخت خود سليمان وار مي بستم
  • به ياد آتشين رخساره اي در انجمن رفتم
    به پاي شمع افتادم چو اشک از خويشتن رفتم
  • به بوي پيرهن نتوان مرا از خود برآوردن
    که من در ساعت سنگين به اين بيت الحزن رفتم
  • ز ذرات جهان نگسست چون خورشيد فيض من
    به ظاهر چند روزي گر چه در ابر کفن رفتم
  • به پاي خفته دايم حرف از شبگير مي گفتم
    ز آزادي سخن در حلقه زنجير مي گفتم
  • نشد قسمت درين عالم مرا يک چشم بيداري
    همان در خواب، خواب ديده را تعبير مي گفتم
  • من آن روزي که در آوارگي ثابت قدم بودم
    ز وحشت ناف آهو را دهان شير مي گفتم
  • در آن فرصت که چشم عاقبت بين داشت بينايي
    گل بي خار را من خار دامنگير مي گفتم
  • اگر از قهرمان عشق يابم سايه دستي
    بساط هر دو عالم را بهم در يک زمان پيچم
  • در اصلاحم عبث اوقات ضايع مي کند گردون
    من آن طفلم که از شوخي معلم کرد آزادم
  • چه تهمت بر فلک بندم چرا از ديگران نالم
    که من در پيچ و تاب از جوهر خود همچو فولادم
  • ز بيکاري نمي آيم به کار هيچ کس صائب
    نمي دانم چه حکمت بود ايزد را در ايجادم
  • ز خجلت برنيارم سر چون شاخ بي ثمر گر چه
    ز هر کس سنگ خوردم در تلافي من ثمر دادم
  • نوا پرداز شد مرغ سحر از هايهوي من
    به ني من در ميان ناله پردازان کمر دادم
  • عنانداري نمي آمد ز من سيل بهاران را
    دل ديوانه را در کوچه و بازار سر دادم
  • ز هر نيشي مرا سر چشمه نوشي است در طالع
    نه از عجزست گر من تن به زخم نيشتر دادم
  • دهن وا کرد چون سوفار در خون خوردنم صائب
    به هر کس چون خدنگ آهنين دل بال و پر دادم
  • درين مدت که عمر من سرآمد در نظر بازي
    چه از خورشيد خسارت بغير از چشم تر بردم
  • ز فوت وقت اگر در خون نشينم جاي آن دارد
    که از کف دامن پيراهن يوسف رها کردم
  • به اکسير قناعت خون آهو مشک مي گردد
    به خون دل من اين تحقيق در چين ختا کردم
  • چه سازد با دل دريا کش من تلخي عالم
    مکرر بحر را در کاسه گرداب خود کردم
  • اگر مي بود در دل آفتاب روشني مي شد
    دم گرمي که من چون شمع صرف انجمن کردم
  • شکرا ز تلخرويي مي کند در ناخن من ني
    چو طوطي تا دهان خويش شيرين از سخن کردم
  • چو سرمه پرده پرده بر سواد چشم او گشتم
    چو شانه در سر زلفش تصرف موبمو کردم
  • ز بخت سبز خود در زير بار منتم صائب
    چو طوطي از سخن تسخير آن آيينه رو کردم
  • نه از خامي در آتش ناله و فرياد مي کردم
    ازين دولت جدا افتادگان را ياد مي کردم
  • ره بي منتهاي عشق کوتاهي نمي داند
    وگرنه حلقه ها در گوش برق و باد مي کردم
  • دل شيرين غبار آلود غيرت مي شود صائب
    و گرنه پنجه اي در پنجه فرياد مي کردم
  • اگر بي پرده در گلزار افغان ساز مي کردم
    زر گل را سپند شعله آواز مي کردم
  • ز هر خاک سيه فيض جواهر سرمه مي بردم
    در آن فرصت که من آيينه را پرداز مي کردم
  • کنون ني مي کند در ناخنم مخمل خوشاروزي
    که بر روي زمين خشک خواب ناز مي کردم
  • نسيم صبح از نامحرمان بود اين گلستان را
    در ايامي که من بند قبايش باز مي کردم
  • سپند شوخ چشم از دور دستي داشت بر آتش
    در آن محفل که من قانون صحبت ساز مي کردم
  • اگر دل را ز خاشاک علايق پاک مي کردم
    همان در خانه خود کعبه را ادراک مي کردم
  • زهشياري کنون خون مي خورم ياد جوانيها
    که از هر ساغري خون در دل افلاک مي کردم
  • خبر مي داد از بي حاصليها خوشه آهم
    من آن روزي که تخم دوستي در خاک مي کردم
  • نمي گشتم سفيد از زردرويي در صف محشر
    به خون گردست و تيغ يار را گلگون نمي کردم
  • اگر آيينه آن سنگدل مي بود در دستم
    نمي دادم به دستش تا دلش را خون نمي کردم
  • به هر حالي که باشد گرد گل همچون صبا گردم
    نيم نگهت که از گل در پريشاني جدا گردم
  • اگر شمشير بارد بر سرم در دل نمي گيرم
    نيم آيينه کز اندک غباري بي صفا گردم