167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • گرچه در چون غنچه بر روي دو عالم بسته ايم
    چشم بر راه نسيم آشنا روي توايم
  • سنگ را هرچند با گوهر نمي سنجد کسي
    قدر ما اين بس که گاهي در ترازوي توايم
  • اهل مجلس در شکست ما چه يکدل گشته اند؟
    ما نه ميناي تهي، نه توبه نشکسته ايم
  • سيل ما از خاکمال کوه و صحرا فارغ است
    در تن خاکي به دريا جوي خود پيوسته ايم
  • بي نيازيم از وضو چون زاهدان در هر نماز
    ما که يکجا دست خود از آرزوها شسته ايم
  • چون نسوزيم از ندامت، چون نميريم از خمار؟
    ما به زخم خود در فيض نمکدان بسته ايم
  • تا به کي ناخن زني اي شانه دستت خشک باد!
    دل به اميدي در آن زلف پريشان بسته ايم
  • در غم دستار بي مغزان اگر پيچيده اند
    ما به سر پيچيدن از دستار فارغ گشته ايم
  • در ره باطل ز پا چون نقش پا افتاده ايم
    کعبه مقصد کجا و ما کجا افتاده ايم
  • عذر نامقبول ما را کي پذيرند اهل ديد؟
    ما که در چاه ضلالت با عصا افتاده ايم
  • چون کمان و تير در وحشت سراي روزگار
    تا به هم پيوسته ايم از هم جدا افتاده ايم
  • دل بود زاد ره مردان و ما تن پروران
    در تنور آتشين از فکر نان افتاده ايم
  • در خطر گاهي که با کبکب است هم پروز کوه
    ما گرانجانان به فکر خانمان افتاده ايم
  • سير و دور ما ز نه پرگار گردون برترست
    گر به ظاهر همچو مرکز در ميان افتاده ايم
  • مي شود آسوده از نشو و نما تخمي که سوخت
    ما ز دوزخ در بهشت جاودان افتاده ايم
  • رشته جان در تن ما موي آتشديده است
    تا به فکر پيچ و تاب آن کمر افتاده ايم
  • چون گل پيمانه هردم بر سر دستي نه ايم
    چون خم مي در دل ميخانه پا افشرده ايم
  • صد کبورت گر فرستد کعبه، بالين نشکنيم
    ما و بت يک روز در بتخانه پا افشرده ايم
  • گر سر ما بگذرد چون خوشه از گردون، رواست
    در زمين قابلي چون دانه پا افشرده ايم
  • خال او صائب هزاران مور دل پامال کرد
    ما عبث در بردن اين دانه پا افشرده ايم
  • نيست غير از ساده لوحي در بساط ما کمال
    صفحه آيينه اي جون طوطي از بر کرده ايم
  • در شکست ما تأمل چيست اي موج خطر؟
    ما درين دريا به اميد تو لنگر کرده ايم
  • پوست مي اندازد از انديشه اش کام صدف
    آب تلخي را که ما در سينه گوهر کرده ايم
  • از سر تن پروري بگذر که ما صياد را
    در قفس از جلوه پهلوي لاغر کرده ايم
  • ما ره نزديک دور از طبع کاهل کرده ايم
    در ميان ره ز غفلت خواب منزل کرده ايم
  • پيش سروي کز خرامش آب حيوان مي چکد
    ما نظربازي به سرو پاي در گل کرده ايم
  • کشت ما را خوشه اي گر هست آه حسرت است
    در زمين شور تخم خود پريشان کرده ايم
  • در شبستان عدم صبح اميد ما بس است
    آنچه از انفاس صرف آه و افغان کرده ايم
  • جوهر شمشير را در پيچ و تاب آورده است
    جامه فتحي که ما از زخم بر تن کرده ايم
  • بخيه را چون محرم زخم نهان خود کنيم؟
    ما که از غيرت نمک در چشم سوزن کرده ايم
  • ما ز سر بيرون هواي سير گردون کرده ايم
    دست ازين نه خرقه در گهواره بيرون کرده ايم
  • چون خمار خود به آب زندگاني بشکنيم؟
    ما که مي در جام ازان لبهاي ميگون کرده ايم
  • گرچه در پرده است صائب عشق شرم آلود ما
    اي بسا ليلي نگاهان را که مجنون کرده ايم
  • در خطر گاهي که دامن بر کمر بسته است کوه
    بستر و بالين خود ما خواب سنگين کرده ايم
  • چشم آسايش ز منزل داشتن فکري است پوچ
    ما ز غفلت خواب خود در خانه زين کرده ايم
  • نيست صائب ناله ما را اثر در بيغمان
    ورنه خون مرده را احيا به تلقين کرده ايم
  • اين زمان در ضبط اشک خويش صائب عاجزيم
    ما که از دريا عنان سيل را پيچانده ايم
  • نيست غير از بحر چون سيلاب ما را منزلي
    گرد راه از خويش در آغوش يار افشانده ايم
  • دست ما در دامن روز جزا خواهد گرفت
    بر ثمردستي که چون سرو و چنار افشانده ايم
  • سرفرازان جهان در پيش ما سر مي نهند
    تا چو نخل دار از خود برگ و بار افشانده ايم
  • اشک ما را نيست جز دامان خود سرمنزلي
    تخم خود از بي زميني در کنار افشانده ايم
  • باشد از آهن دلان صائب گشاد کار ما
    تخم خود در سنگ ما همچون شرار افشانده ايم
  • چون سبو در خون چندين ساغر مي رفته ايم
    تا ز روي چشم او گرد خمار افشانده ايم
  • سيل بي زنهار رحمت کو، که چون سنگ نشان
    روزگاري شد که در دامان صحرا مانده ايم
  • گر چه صائب در نخستين منزليم از راه عشق
    بر نمي آيد نفس از ما ز بس وا مانده ايم
  • جاي نيش تازه اي وا کرده ايم از شوق درد
    در بيابان طلب خاري گر از پا کنده ايم
  • در چنين بحري که موجش مي ربايد کوه را
    کشتي بي لنگر خود چون حباب افکنده ايم
  • روزگاري در رگ جان پيچ و تاب افکنده ايم
    تا ز روي شاهد معني نقاب افکنده ايم
  • همره کاهل گراني مي برد از پاي سعي
    سيل را در ره مکرر از شتاب افکنده ايم
  • هيچ کس در خاکساري نيست چون ما خوش عنان
    چشم پيش پاي مردم چون رکاب افکنده ايم