167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • پي به عيش بي زوال تلخکامي برده ام
    کاسه چون چشم تو در زهر هلاهل مي زنم
  • تيشه فولاد مي گردد به قصد پاي من
    در طريق عشق هر گامي که غافل مي زنم
  • شد بنا گوشم سيه چون لاله از حرف درشت
    بخت سبزي کو که جا در دامن صحراکنم
  • از لطافت شمع من عريان نمي آيد به چشم
    به که از بيرون در سير شبستانش کنم
  • در دلم چون تير اين پهلو نشينان مي خلند
    از خدنگ او مگر پهلو نشيني خوش کنم
  • همت من در فضاي عرش جولان مي زند
    سر بر آرد از فلک تخمي که زير گل کنم
  • چند اوقات گرامي صرف آب و گل کنم
    در زمين شور تا کي تخم خود باطل کنم
  • از جدايي همچنان چون زلف مي لرزد دلم
    دست اگر چون خون خود در گردن قاتل کنم
  • گر شود از تيغ او قسمت دم آبي مرا
    خاک را خون در جگر چون طاير بسمل کنم
  • برق آهي کو که رو در خرمن گردون کنم
    اين گره را باز از پيشاني هامون کنم
  • جذبه اي کوتا سر از زندان تن بيرون کنم
    چند لنگر در ضمير خاک چون قارون کنم
  • من که بر سر خاک مي ريزم به دست ديگران
    در جهان بيوفا طرح عمارت چون کنم
  • رو به هر صحرا که بااين شور چون مجنون کنم
    پايکوبان کوه را در دامن هامون کنم
  • بلبلان را چون توانم مست در گلزار ديد
    من که خواهم باغبان را از چمن بيرون کنم
  • حرف نتواند بر آورد از دهانش سر برون
    من درين فکرم زبان را در دهانش چون کنم
  • باز من در آن جهان مسند ز دست شاه داشت
    از نظر بستن خرامش آن نشيمن چون کنم
  • لامکان چون چشمه سوزن بر دل من تنگ بود
    در جهان تنگتر از چشم سوزن چون کنم
  • در فلاخن مي نهد سيل حوادث کوه را
    جمع پاي خويش صائب من به دامن چون کنم
  • هست در خرمن مرامور و ملخ از دانه بيش
    خوشه چينان را به احسان چون هواداري کنم
  • چون ز غفلت صرف مستي شد مرا سر جوش عمر
    به که اين ته جرعه را در کار هشياري کنم
  • من که نيش پشه اي در خاک و خونم مي کشد
    چون دم تيغ حوادث را سپر داري کنم
  • آه آتشبار من در حسرت اسباب نيست
    سينه را پاک از خس و خار تمنا مي کنم
  • جاي خود را در دل سخت فلک از راستي
    با دم گيرا چو صبح راستين وامي کنم
  • پرتو مه را قياس از نور انجم مي کنم
    در محيط قطره سير بحر قلزم مي کنم
  • چون توانم شمع عالمسوز را در بر گرفت
    من که از نور شراري دست و پا گم مي کنم
  • ازور گم کردن اينجا يافت هر کس هر چه يافت
    خويش را دانسته در راه طلب گم مي کنم
  • هرزه خندي شيوه من نيست چون گلهاي باغ
    مي برم سر در گريبان و تبسم مي کنم
  • اين جواب ان غزل صائب که مي گويد فصيح
    مي روم در آتش و از دود پي گم مي کنم
  • خاک را از آب روي خود گلستان مي کنم
    قطره اي تا در بساطم هست طوفان مي کنم
  • از جهان آب و گل تادست شستم چون مسيح
    دست در يک کاسه با خورشيد تابان مي کنم
  • ديده من تا سفيد از گريه چون دستار شد
    خواب در يک پيرهن با ماه کنعان مي کنم
  • تا چو عيسي دست خود از چرک دنيا شسته ام
    دست در يک کاسه با خورشيد تابان مي کنم
  • تنگ ظرفي دستگاه عيش را سازد وسيع
    هست تا يک قطره مي در شيشه طوفان مي کنم
  • هر که از سنگين دلي خون مي کند در کاسه ام
    از دل خونگرم من لعل بدخشان مي کنم
  • چشم مي پوشم نظر بر روي جانان مي کنم
    در وصال از دوربيني مشق هجران مي کنم
  • حق آبي هرکه را بر من چشم من است
    در کنار نيل ياد چاه کنعان مي کنم
  • اصفهان تا چند صائب سرمه در کارم کند
    زين زمين حرف دشمن رو به کاشان مي کنم
  • حسن را در شيوه کامل ساختن حق من است
    چشم آهو را به تعليمي سخنگو مي کنم
  • پيش گام همت من آب باريکي است بحر
    کي چو سرو استادگي در هر لب جو مي کنم
  • چون به مهر و مه بسنجم حسن او در خيال
    از ترنج غبغب يوسف ترازو مي کنم
  • اختيار باغ اگر صائب بود در دست من
    خرده گل را سپند آن گل رو مي کنم
  • چون غم عالم تواند کار برمن تنگ کرد
    من که در هر ساغر مي عالم ديگر شوم
  • قدرداني قطره را دريا کند در ظرف من
    نيست کم ظرفي اگر بيخود به يک ساغر شوم
  • چون کسي بندد به روي خود در فردوس را
    پيش رويش چون گذارم چشم حيران را به هم
  • در نگاه اولين کار دو عالم ساختند
    مي دهند اکنون دو چشم مست او ساغر به هم
  • صائب از تن پروران ياري طمع کردن خطاست
    اهل دل را نيست چون در عهد ما پرواي هم
  • معني بسيار را از لفظ کم جان مي دهم
    بحر را در کاسه گرداب جولان مي دهم
  • کعبه را چون محمل ليلي به يک بانگ بلند
    مي کنم ديوانه و سر در بيابان مي دهم
  • در بهاي بوسه حيرانم چه سازم چون کنم
    من که بهر حرف تلخي جان شيرين مي دهم
  • پيش اهل دل ز زهد خشک مي گويم سخن
    جلوه در ميدان آش اسب چوبين مي دهم