167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • آنان که در مقام رضا ايستاده اند
    سر چون هدف به زير پر تير برده اند
  • چون موج در سراب غرورند مبتلا
    بي حاصلان که دل به تمنا سپرده اند
  • در زير خاک نيز نبينند روي خواب
    نقد امانتي که به دلها سپرده اند
  • بسيار غافلان خود آرا بسان شمع
    سر در سر علاقه زر تار کرده اند
  • سير محيط در گره قطره مي کنم
    تا چون حباب ديده من باز کرده اند
  • يارب چه گل شکفته که امروز در چمن
    گلها به جاي چشم دهن باز کرده اند
  • باز سفيد عالم غيب اند عاشقان
    در زير خاک بال کفن باز کرده اند
  • صائب سپهر شبنم پا در رکاب اوست
    درگلشني که ديده من باز کرده اند
  • سنگين دلي تو ورنه اسيران به آب چشم
    در مغز سنگ تخم شرر سبز کرده اند
  • مانند طوطيان پروبال مرا به زهر
    در آرزوي تنگ شکر سبز کرده اند
  • دل در جهان مبند که اين نونهال را
    از بهر سرزمين دگر سبز کرده اند
  • آنها که کرده اند ز مي توبه در بهار
    کيفيت وجود فراموش کرده اند
  • دست از طمع بشوي که در روزگار ما
    مستان سخا وجود فراموش کرده اند
  • آسوده اند در جگر سنگ چون شرار
    جمعي که از نمود فراموش کرده اند
  • در بند غم منال که مرغان دوربين
    سير چمن ز روزنه دام کرده اند
  • مستان ز قيد شنبه وآدينه فارغند
    رو در پياله پشت به ايام کرده اند
  • در علم آشنايي آن چشم عاجزند
    آنان که وحش را به فسون رام کرده اند
  • جمعي که در کمينگه صبح قيامتند
    آن سينه را زچاک گريبان نديده اند
  • تا قامت بلند تو در جلوه آمده است
    مرغان قدس از سر طوبي پريده اند
  • در روزگار چهره شبنم فريب تو
    گلهاي باغ روي طراوت نديده اند
  • امروز در قلمرو خواري کشان توست
    آن را که مصريان به عزيزي خريده اند
  • صائب به حسن طبع تو اقرار کرده اند
    جمعي که در نزاکت معني رسيده اند
  • پوشيده چشم مي گذرند از در بهشت
    تا اهل دل ز رخنه دلها چه ديده اند
  • در پيش پاي خويش نبينند از غرور
    ناديدگان ز خويشتن آياچه ديده اند
  • از عقل نيست دل به سر زلف باختن
    ياران موشکاف در اينجا چه ديده اند