نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
زنده از ياد حقم من ورنه
در
اين خاکدان
صد کفن پوسانده بودم گر به جان مي زيستم
خنده مي آمد مرا چون گل بر اوضاع جهان
با لب خندان اگر
در
گلستان مي زيستم
ماهي بي آب
در
خشکي چشان غلطد به خاک
دور ازان جان جهان صائب چنان مي زيستم
بس که بر حسن گلو سوز تو دل مي سوزدم
در
حرم ايمن ز چشم شور زمزم نيستم
نان من پخته است چون خورشيد هر جا مي روم
در
تنور اتشين ز انديشه نان نيستم
رزق مي آيد به پاي خويش تا دندان به جاست
آسيا تا هست
در
انديشه نان نيستم
دامن پاک قيامت را چرا
در
خون کشم
من که زخم از خنده خود همچو گل برداشتم
کار روغن مي کند با شعله بيباک آب
شد زياد از تيغ او شوري که
در
سر داشتم
نشتر از نامردمي
در
پرده چشمم شکست
از ره هر کس به مژگان خار و خس برداشتم
آن که
در
گردنکشي ميناي مي را داغ داشت
تا سحر لب بر لب او همچو ساغر داشتم
زنده ام فکر عمارت کرد چون قارون به خاک
ياد ايامي که خشتي
در
ته سر داشتم
عشرت روي زمين
در
دل مرا آن روز بود
کز خط ريحان او بر دل غباري داشتم
نعل برگ عيش چون برگ خزان
در
آتش است
ورنه من هم پيش ازين باغ و بهاري داشتم
شد به کوري خرج روي سخت اين آهن دلان
در
دل چون سنگ پنهان گر شراري داشتم
بي پر و بالي مرا محبوس دارد
در
فلک
مي شکستم بيضه را گربال و پر مي داشتم
در
جگر مي ساختم پنهان ز بيم چشم زخم
از دم تيغ تو هر زخمي که بر مي داشتم
دست من هر چند ازان موي ميان کوتاه بود
در
رگ جان پيچ و تاب آن کمر مي داشتم
عاقبت مشق جنون من به جايي مي رسيد
روي نو خط ترا گر
در
نظر مي داشتم
جيب و دامان فلک پر مي شد از گفتار من
در
سخن صائب هم آوازي اگر مي داشتم
سود من
در
پله نقصان ز بي سرمايگي است
مي شدم سيمرغ اگر بال مگس مي داشتم
اين زمان شد سينه ام تاريک ورنه پيش ازين
صبح را آيينه
در
پيش نفس مي داشتم
گر نمي گرديد
در
عالم کس من بي کسي
از کسان صائب من بيکس چه کس مي داشتم
آنچه از خون جگر
در
کاسه من کرد چرخ
جمع اگر مي ساختم ميخانه اي مي داشتم
باده را مي داشت خونم داغ از جوش نشاط
در
نظر گر دست و تيغ قاتلي مي داشتم
سوختم تا ره
در
آن زلف معنبر يافتم
خشک چون سوزن شدم کاين رشته را سر يافتم
باغ جنت را که تنگ است آسمان بر جلوه اش
سر به زير بال بردم
در
ته پر يافتم
خضر با عمر ابد از چشمه حيوان نيافت
آنچه من
در
يک دم از شمشير قاتل يافتم
از گرفتاران اين گلشن چه مي پرسي که من
همچو سرو آزادگان را پاي
در
گل يافتم
اين زمان
در
کعبه چون سنگ نشانم بيخبر
من که فيض کعبه از سنگ نشان مي يافتم
سفلگان
در
نعمت از منعم نمي آرند ياد
چون سبو خالي شد ازمي مي شود جوياي خم
مذهب و مشرب به هم آميختن حق من است
مي فشانم گرد راه کعبه را
در
پاي خم
تنگ ظرفي را چو مينا بر کنار طاق نه
کوه تمکين شو که
در
ميخانه گيري جاي خم
در
حريم سينه ام هر جا نفس پا مي نهد
کاروان زخم افتاده است بر بالاي زخم
رشته پرواز من چون سبزه خوابيده بود
در
هواي سرو او چندان که بال و پر زدم
صبح محشر عاجز از ترتيب اوراق من است
بس که خود را
در
سراغ او به يکديگر زدم
شد دلم از خانه بي روزن گردون سياه
همچو آه از رخنه دل عاقبت بر
در
زدم
تنگ گيري بر من اي گردون عاجز کش بس است
سوختم از بس نفس
در
زير خاکستر زدم
بي تو رضوانم به سير گلشن فردوس برد
ناله اي کردم که آتش
در
دل کوثر زدم
تلخي گفتار بر من زندگي را تلخ داشت
لب ز حرف تلخ شستم غوطه
در
شکر زدم
مي دواندم ريشه
در
دل قاتل بيرحم را
زير تيغش پيچ وتابي گر چو جوهر مي زدم
اين که کردم حلقه درها دو چشم خويش را
کاش دل را حلقه اميد بر
در
مي زدم
جلوه لشکر تن تنها کند
در
ديده ام
من که تنها چون علم بر قلب لشکر مي زدم
چون شرر بر نقد جان مي لرزم از آهن دلان
در
ته سنگ ملامت گرچه نا پيدا شدم
بر سر هر برگ مي لرزد دل بي حاصلم
گرچه
در
آزادگي چون سرو پا بر جا شدم
در
شکستم هر خم طاقي ميان بسته اي است
تا تهي از باده گلرنگ چون مينا شدم
در
کنار لاله و گل دارم آتش زيرپا
تا چو شبنم با خبر از عالم بالا شدم
عشق بر هر کس که زورآورد من گشتم خراب
سيل
در
هر کجا که پا افشرد من ويران شدم
تابع خورشيد باشد سايه
در
سير و سکون
چون تو هر جايي شدي من نيز هر جايي شدم
نيستم فارغ ز پيچ و تاب از شرمندگي
تا علم چون سرو
در
گلشن به رعنايي شدم
گفتم از مي گرد کلفت را فرو شويم زدل
مي چو داغ لاله خون مرده شد
در
ساغرم
صفحه قبل
1
...
3029
3030
3031
3032
3033
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن