167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان قاآني

  • خطي به گرد لبش ديدم ارچه در همه عمر
    نديده بودم در شوره زار ريحان را
  • به عون لنگر حزم تو ناخدا در بحر
    فرونشاند در روز باد طوفان را
  • ديوان محتشم کاشاني

  • عشاق چه غواصند در بحر وصال تو
    کشتي من از هجران در ورطه طوفان به
  • آن که کردت در دبستان نکوئي ذو فنون
    در فن ياري تو را تعليم پنداري نداد
  • از لطف عام کردي در بزم خاص باهم
    در نيم لحظه دشمن صد ساله دوستان را
  • بود دي در چمن اي قبله حاجتمندان
    دل ز هجر تو و وصل دگران در زندان
  • در ببستند ز انديشه پس خم زدنم
    در عشرت به رخ اهل محبت بندان
  • هست در زير نگينم کشوري عالي سواد
    نام او در ملک غيرت کشور بي غيرتي
  • به مهر غير در اخلاص من خلل کردي
    ببين کرا به که در دوستي بدل کردي
  • در ورطه کفر افتد انس و ملک ار نبود
    از حفظ تو تعويضي در گردن ايمانها
  • مرديست مرد عشق که دايم چو محتشم
    در يوزه مراد کند از در بلا
  • در تک آفتابست آن تماشا پيشگان معجز
    ببيند آن فغان در گرمي جولان کشيدنها
  • رخش در غير و چشم التفاتش در من است امشب
    هزارش مصلحت درهر تغافل کردنست امشب
  • به روي من تو در مرگ نيز بگشائي
    اگر توان در تقدير آسماني بست
  • غم که کرده خلل در خرام چابکت اي گل
    ز رهگذر که در پاخليده خارجفايت
  • توانم آن زمان در عشق لاف دردمندي زد
    که از درمان گريزم تا بميرم در تمنايت
  • در ديده محتشم خيالت
    نقشي است که در ته نگين است
  • بي تصرف حسن را در هيچ دل تاثير نيست
    بي وقوف کيمياگر نفع در اکسير نيست
  • ماه را پاس تو در مشعله گرداني بست
    مهر را بزم تو در مجمره سوزاني داشت
  • در وارستگي در قلزم عشق
    مجو کاين بحر مهلک را تکي نيست
  • در گلستاني که آن سرو ميان باريک هست
    سرو را در ديده باريک بين اندام نيست
  • در هر زمان زمانه به شغلي قيام داشت
    جز عشق در زمان تو شغل زمانه چيست
  • ابرست در تراوش و صبح است در طلوع
    ساقي دگر براي تعلل بهانه چيست
  • خوش برانداخته اي پرده که در خواهش مي
    هست در گوش من امشب سخنان تو صريح
  • در ره رخشت فتادم خاک من دادي به باد
    شهسواران در روش با خاکساران اين کنند
  • گر دلم در سينه سوزان نباشد گو مباش
    اخگري در گوشه گلخن همان گيرم نبود
  • بود پنهان در يکتائي که در آخر زمان
    بهر پيدا کردن آن خاک آدم بيختند
  • در طاعت از تواضعت انديشه جواب
    جنبش فکن در ابروي محراب مي شود
  • در حرمان که دارد صبر دخلي در گشاد آن
    کليدش هست چون بر گشته بيداد بگشايد
  • حاشا که تا قيامت برخيزد از در مهر
    بر محتشم در جور هرچند باز باشد
  • در انتظار دردم بسمل شدم هلاک
    با آن که در هلاک من او را شتاب بود
  • نيامد آن سوار کج کله در مجلس رندان
    که مغز استخوانم در تب هجران فرو ريزد
  • بسي نماند که از کرده هاي من باشي
    تو در تعرض و من در مقام استغفار
  • بردرت منتظرند اهل هوس واي اگر
    در رغبت بگشائي و ببندي در ناز
  • من ناصبور و مانده در وصل را کليد
    در زير پاي شاهد سنگين خرام ناز
  • حال دل در سينه صد چاک من داني اگر
    ديده باشي اضطراب مرغ وحشي در قفس
  • دل وحشي است بندي من از علاقه او
    با شير در سلاسل با مرگ در کشاکش
  • در سينه گرمم دل آواره در آن کوي
    مرغيست که درآتش سوزان وطنستش
  • داشتم در صيد گاه صد زخم از بتان
    در نخستين ضربتم کرد آن شکارافکن خلاص
  • صبر را آتش ز تاب سينها در استخوان
    عشق را روغن ز مغز استخوانها در چراغ
  • صدر نگفسون در آن دو چشمست
    در هر رنگي هزار نيرنگ
  • با خيالش محتشم در دست بازي بود و من
    دست در زنجير از زلف درازش داشتم
  • بر رويم آستين چو فشانيد در درون
    دم ساز در برون به سگ آستان شدم
  • نزديک شد کامي زشت در بزم با نامحرمان
    شيرين کند در چشم من محرومي ديدار تو
  • گفتي اثري در تب عشق از تو نمانده
    در آتش سوزنده چه ماند اثر از مو
  • رهزنان در صدد غارت و خوبان غافل
    گرگ بيدار ز هر گوشه و در خواب رمه
  • در شاه راه جور کشي پر تحملي
    در وادي وفا طلبي کم اراده اي
  • در کامکاري از همه آفاق کمتري
    در بردباري از همه عالم زياده اي
  • در کاميابي توست سعي از تو بيش ما را
    در قتل ماچه لازم چندين بهانه جوئي
  • بر دل فکنده پرتو ناديده آفتابي
    در پرده بازي کرد رخساره در نقابي