نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان قاآني
خطي به گرد لبش ديدم ارچه
در
همه عمر
نديده بودم
در
شوره زار ريحان را
به عون لنگر حزم تو ناخدا
در
بحر
فرونشاند
در
روز باد طوفان را
ديوان محتشم کاشاني
عشاق چه غواصند
در
بحر وصال تو
کشتي من از هجران
در
ورطه طوفان به
آن که کردت
در
دبستان نکوئي ذو فنون
در
فن ياري تو را تعليم پنداري نداد
از لطف عام کردي
در
بزم خاص باهم
در
نيم لحظه دشمن صد ساله دوستان را
بود دي
در
چمن اي قبله حاجتمندان
دل ز هجر تو و وصل دگران
در
زندان
در
ببستند ز انديشه پس خم زدنم
در
عشرت به رخ اهل محبت بندان
هست
در
زير نگينم کشوري عالي سواد
نام او
در
ملک غيرت کشور بي غيرتي
به مهر غير
در
اخلاص من خلل کردي
ببين کرا به که
در
دوستي بدل کردي
در
ورطه کفر افتد انس و ملک ار نبود
از حفظ تو تعويضي
در
گردن ايمانها
مرديست مرد عشق که دايم چو محتشم
در
يوزه مراد کند از
در
بلا
در
تک آفتابست آن تماشا پيشگان معجز
ببيند آن فغان
در
گرمي جولان کشيدنها
رخش
در
غير و چشم التفاتش
در
من است امشب
هزارش مصلحت درهر تغافل کردنست امشب
به روي من تو
در
مرگ نيز بگشائي
اگر توان
در
تقدير آسماني بست
غم که کرده خلل
در
خرام چابکت اي گل
ز رهگذر که
در
پاخليده خارجفايت
توانم آن زمان
در
عشق لاف دردمندي زد
که از درمان گريزم تا بميرم
در
تمنايت
در
ديده محتشم خيالت
نقشي است که
در
ته نگين است
بي تصرف حسن را
در
هيچ دل تاثير نيست
بي وقوف کيمياگر نفع
در
اکسير نيست
ماه را پاس تو
در
مشعله گرداني بست
مهر را بزم تو
در
مجمره سوزاني داشت
در
وارستگي
در
قلزم عشق
مجو کاين بحر مهلک را تکي نيست
در
گلستاني که آن سرو ميان باريک هست
سرو را
در
ديده باريک بين اندام نيست
در
هر زمان زمانه به شغلي قيام داشت
جز عشق
در
زمان تو شغل زمانه چيست
ابرست
در
تراوش و صبح است
در
طلوع
ساقي دگر براي تعلل بهانه چيست
خوش برانداخته اي پرده که
در
خواهش مي
هست
در
گوش من امشب سخنان تو صريح
در
ره رخشت فتادم خاک من دادي به باد
شهسواران
در
روش با خاکساران اين کنند
گر دلم
در
سينه سوزان نباشد گو مباش
اخگري
در
گوشه گلخن همان گيرم نبود
بود پنهان
در
يکتائي که
در
آخر زمان
بهر پيدا کردن آن خاک آدم بيختند
در
طاعت از تواضعت انديشه جواب
جنبش فکن
در
ابروي محراب مي شود
در
حرمان که دارد صبر دخلي
در
گشاد آن
کليدش هست چون بر گشته بيداد بگشايد
حاشا که تا قيامت برخيزد از
در
مهر
بر محتشم
در
جور هرچند باز باشد
در
انتظار دردم بسمل شدم هلاک
با آن که
در
هلاک من او را شتاب بود
نيامد آن سوار کج کله
در
مجلس رندان
که مغز استخوانم
در
تب هجران فرو ريزد
بسي نماند که از کرده هاي من باشي
تو
در
تعرض و من
در
مقام استغفار
بردرت منتظرند اهل هوس واي اگر
در
رغبت بگشائي و ببندي
در
ناز
من ناصبور و مانده
در
وصل را کليد
در
زير پاي شاهد سنگين خرام ناز
حال دل
در
سينه صد چاک من داني اگر
ديده باشي اضطراب مرغ وحشي
در
قفس
دل وحشي است بندي من از علاقه او
با شير
در
سلاسل با مرگ
در
کشاکش
در
سينه گرمم دل آواره
در
آن کوي
مرغيست که درآتش سوزان وطنستش
داشتم
در
صيد گاه صد زخم از بتان
در
نخستين ضربتم کرد آن شکارافکن خلاص
صبر را آتش ز تاب سينها
در
استخوان
عشق را روغن ز مغز استخوانها
در
چراغ
صدر نگفسون
در
آن دو چشمست
در
هر رنگي هزار نيرنگ
با خيالش محتشم
در
دست بازي بود و من
دست
در
زنجير از زلف درازش داشتم
بر رويم آستين چو فشانيد
در
درون
دم ساز
در
برون به سگ آستان شدم
نزديک شد کامي زشت
در
بزم با نامحرمان
شيرين کند
در
چشم من محرومي ديدار تو
گفتي اثري
در
تب عشق از تو نمانده
در
آتش سوزنده چه ماند اثر از مو
رهزنان
در
صدد غارت و خوبان غافل
گرگ بيدار ز هر گوشه و
در
خواب رمه
در
شاه راه جور کشي پر تحملي
در
وادي وفا طلبي کم اراده اي
در
کامکاري از همه آفاق کمتري
در
بردباري از همه عالم زياده اي
در
کاميابي توست سعي از تو بيش ما را
در
قتل ماچه لازم چندين بهانه جوئي
بر دل فکنده پرتو ناديده آفتابي
در
پرده بازي کرد رخساره
در
نقابي
صفحه قبل
1
...
300
301
302
303
304
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن