167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان حافظ

  • مدام خرقه حافظ به باده در گرو است
    مگر ز خاک خرابات بود فطرت او
  • حافظ در اين کمند سر سرکشان بسيست
    سوداي کج مپز که نباشد مجال تو
  • خوش چمنيست عارضت خاصه که در بهار حسن
    حافظ خوش کلام شد مرغ سخنسراي تو
  • حافظ چه نالي گر وصل خواهي
    خون بايدت خورد در گاه و بي گاه
  • حديث مدرسه و خانقه مگوي که باز
    فتاد در سر حافظ هواي ميخانه
  • حافظ چه مي نهي دل تو در خيال خوبان
    کي تشنه سير گردد از لمعه سرابي
  • از فريب نرگس مخمور و لعل مي پرست
    حافظ خلوت نشين را در شراب انداختي
  • اگر نه دايره عشق راه بربستي
    چو نقطه حافظ سرگشته در ميان بودي
  • چون نيست نقش دوران در هيچ حال ثابت
    حافظ مکن شکايت تا مي خوريم حالي
  • چون پير شدي حافظ از ميکده بيرون آي
    رندي و هوسناکي در عهد شباب اولي
  • اي نسيم سحري خاک در يار بيار
    که کند حافظ از او ديده دل نوراني
  • مزاج دهر تبه شد در اين بلا حافظ
    کجاست فکر حکيمي و راي برهمني
  • خيز و جهدي کن چو حافظ تا مگر
    خويشتن در پاي معشوق افکني
  • هر مرغ به دستاني در گلشن شاه آمد
    بلبل به نواسازي حافظ به غزل گويي
  • شاهنامه فردوسي

  • پري چهره را بچه بود در نهان
    از آن شاد شد شهريار جهان
  • نيازم بد آنکو شکار آورد
    ابا بچه ام در شمار آورد
  • وزو بچه شير بيرون کشد
    همه پهلوي ماه در خون کشد
  • همي بچه را باز داند ستور
    چه ماهي به دريا چه در دشت گور
  • نزايد به هنگام در دشت گور
    شود بچه باز را ديده کور
  • به فالش بد آمد هم انگاه گفت
    که اين بچه در خاک بايد نهفت
  • کنون بايد آژير بودن دلير
    که در مهرگان بچه دارد به زير
  • ديوان خاقاني

  • دفع سرما را قفس کردند زاهن پس در او
    بچه طاووس علوي آشيان افشانده اند
  • در هنر فرزند بازي نه کبوتر بچه اي
    صيد دست خويش خور طعمه دهان کس مخور
  • آب را سنگ است اندر بر از آنک
    سنگ را بچه خور در شکم است
  • رباعيات خيام

  • آن قصر که جمشيد در او جام گرفت
    آهو بچه کرد و شير آرام گرفت
  • بوستان سعدي

  • مکش بچه مار مردم گزاي
    چو کشتي در آن خانه ديگر مپاي
  • ديوان سنايي

  • در ميان کم زنان اندر صف ارباب عشق
    هر زمان باز بنشاني زهي کافر بچه
  • کشتن و خون ريختن در کافري
    نيست هرگز بي پشيماني زهي کافر بچه
  • در مسلماني مگر از کافري باز آمدي
    تا براندازي مسلماني زهي کافر بچه
  • هر زماني با سنايي در خرابات اي پسر
    صد لباسات عجب داني زهي کافر بچه
  • از پي تشريف خويش در همه چين و ختا
    بچه يک ترک نيست ناشده هندوي او
  • حديقة الحقيقة و شريعة الطريقة سنايي

  • زان به جان اندرون خليدن نيش
    بچه را در کنار مادر خويش
  • ديوان شاه نعمت الله ولي

  • همدم جامم و با ساقي سرمست حريف
    کس چه داند که در اينجا بچه کارم دايم
  • گر عشق نبازيم در اينجا بچه کاريم
    مائيم و همين کار و دگر کار نداريم
  • بزمي است ملوکانه و رندان همه سرمست
    گر باده ننوشيم در اينجا بچه کاريم
  • گزيده غزليات شهريار

  • بار دمه و ستاره در ايوان شهريار
    کامشب صلا به حافظ شيراز مي دهند
  • کشکول شيخ بهايي

  • کبوتر بچه چون آيد بپرواز
    ز چنگ شه فتد در چنگل باز
  • کسي گيرد خطا بر نظم حافظ
    که هيچش لطف در گوهر نباشد
  • ديوان صائب

  • به کلک قدرت صائب شکستگي مرساد!
    که طرز حافظ شيراز در ميان انداخت
  • مرگ نتواند ز کويش پاي من کوتاه کرد
    خار در ايام خشکي حافظ بستان شود
  • خرابيهاي ظاهر حافظ ديوانه مي باشد
    که گنج آسوده از تاراج در ويرانه مي باشد
  • ديوان عطار

  • تا کي از بي حاصلي اي پيرمرد بچه طبع
    در هواي نفس مستي و گراني باشدت
  • که داند تا سر زلف تو در چين
    چه زنگي بچه ناگرديده دارد
  • الهي نامه عطار

  • در آمد بچه او پاره پاره
    بهم پيوست تا گشت آشکاره
  • در آمد جمله خاکستر از راه
    بهم پيوست و شد آن بچه آنگاه
  • چنان آن بيضه در زير پر آرد
    که تا روزي از و بچه برآرد
  • چو جوق بچه او پر بر آرند
    بيک ره روي در يک ديگر آرند
  • دو نرگس داشت نرگس دان ز بادام
    چو دو جادو دوزنگي بچه در دام
  • پيمبر گفت داري يک کبوتر
    گرفته دو کبوتر بچه در بر
  • که آن دم هر دو کبوتر بچه محکم
    بزير پر کشيده بود در هم
  • ديوان عراقي

  • آن دل که به صد حيله ز خوبان بربوديم
    در دست يکي مغ بچه داديم دگربار
  • ديوان فرخي سيستاني

  • چکنم قصه دراز، اين بچه کارست مرا
    سخني بايد گفتن که به ده دارد در
  • رز مسکين به مهر چندين گاه
    بچه پرورد در بر و پستان
  • ديوان قاآني

  • وز پرتو جامش بتوان ديد در ارحام
    هر بچه که زايد پس ازين تا صف محشر
  • بچه امکان هنوز اندر مشيمه امر بود
    کاو يتيمان را سر از رحمت گرفتي در کنار
  • حرزي از جودش اگر بيتي به بازو حامله
    بچه نه مه مي نماندي در مضيق انتظار
  • مانند زاغ بچه نارسته پر و بال
    تن گرد کرده در دل مادر طپيده يي
  • ديوان محتشم کاشاني

  • بر سر جرم منند عفو و جزا در تلاش
    تا بچه فرمان دهد حاکم ديوان عشق
  • وه چه حافظ آن فريد روزگار
    کايزدش در عهد خود فرد آفريد
  • حافظ بي چاره در راه اجل
    سر به امر خالق اکبر نهاد
  • ديوان مسعود سعد سلمان

  • باز هر بچه اي که زاد از تو
    در نفس هاي تو برآرد پر
  • نهد چو چشمه خورشيد بچه اي در خاک
    چو نوعروسان بندد ز اختران زيور
  • آموخته زايد بچه شير ز مادر
    از عدل تو در پنجه نهان کردن چنگال
  • اين همه چيزها گران نبود
    بچه بايد که در ميان نبود
  • از قبل بچه آزر به تيغ
    آتش در قبله آزر زديم
  • ديوان فيض کاشاني

  • گفت حافظ چو کشيد از سر انديشه نقاب
    غزلي را که ملايک در ميخانه زدند
  • صوفيه بسي گفتند درهاي نکو سفتند
    دل را نکشد در کار الا غزل حافظ
  • در شعر بزرگ روم اسرار بسي درج است
    شيرين نبود اي يار الا غزل حافظ
  • غواص بحار شعر تا در بکفش افتد
    نظمي که بود دربار الا غزل حافظ
  • بيهوده نمي پويم اي دوست قرارم نيست
    يکجا بچه سان باشم چون در همه سوئي تو
  • مثنوي معنوي

  • بچه مي لرزد از آن نيش حجام
    مادر مشفق در آن دم شادکام
  • تا به پشت تو من اي کان کرم
    چشم بگشايم بچه در بنگرم
  • آن چهارم گفت حمد الله که من
    در نيفتادم بچه چون آن سه تن
  • ليک هنگام درشتي هم نبود
    چون در افتادي بچه تيزي چه سود
  • در صحابه کم بدي حافظ کسي
    گرچه شوقي بود جانشان را بسي
  • نيستم حافظ مرا نوري بده
    در دو ديده وقت خواندن بي گره
  • روي در انکار حافظ برده اي
    نام تهديدات نفسش کرده اي
  • يا ز چاهي عکس ماهي وا نمود
    سر بچه در کرد و آن را مي ستود
  • از رمه چوپان نترسد در نبرد
    ليکشان حافظ بود از گرم و سرد
  • لوح حافظ باشي اندر دور و گشت
    لوح محفوظ اوست کو زين در گذشت
  • ور بچه گيرد ازو شهناز او
    ديو در نسلش بود انباز او
  • آنچنان که گفت مادر بچه را
    گر خيالي آيدت در شب فرا
  • ديوان شمس

  • هر چند سايه کرم شاه حافظ است
    در ره همان به ست که با کاروان رويم
  • در دو جهان کار تو داري و بس
    راست بگو تا بچه کار اندري
  • ماهي بچه اي عمر نداري بي آب
    انديشه مکن خويش در اين جوي انداز
  • بر نيک و بد تو مر مرا دستي نيست
    در دست توام تا بچه دستم داري
  • خسرو و شيرين نظامي

  • کبوتر بچه چون آيد به پرواز
    ز چنگ شه فتد در چنگل باز
  • هفت پيکر نظامي

  • از دمش برشکافت تا به دمش
    بچه گور يافت در شکمش
  • هفت اورنگ جامي

  • از بچه اگر جدا فتادي
    در فرقت او ز پا فتادي
  • قيس از بچه ناقه را جدا کرد
    رو در ره يار دلربا کرد
  • ديوان عرفي شيرازي

  • يوسف آنکس بود که از حسدش
    گر برادر بچه در اندازد
  • از در دوست چگويم بچه عنوان رفتم
    همه شوق آمده بودم همه حرمان رفتم
  • طبعم ز غضب گفت ندانم بچه نسبت
    در دام سرشت تو قضا کرد اسيرم
  • بگرد مرقد حافظ که کعبه سخن است
    درآمديم بعزم طواف در پرواز
  • تذکرة الاوليا عطار

  • ... گفت: روزي جواني ترسا ديدم صاحب جمال، و در مشاهده او متحير شدم و ...
  • ... است؟». جنيد از سر در گرفت و يک يک رنج خويش بر گفت. ترسا معالجه ...
  • ديوان فروغي بسطامي

  • من بتي را قبله مي سازم که در دير و حرم
    اسم او را مؤمن و ترسا به تمکين مي برند
  • کشکول شيخ بهايي

  • از خواجه حافظ شيرازي:
  • خواجه حافظ راست:
  • نيز از حافظ راست: