167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سلمان ساوجي

  • در همه عالم نمي گنجي ز فرط کبريا
    در دل تنگم نمي دانم که چون جا کرده اي
  • نکته اي با عاشقان در زير لب فرموده اي
    عالمي اموات را در يکدم احيا کرده اي
  • مردم چشم جهان بينت اگر خوانم رواست
    زانکه در چشم مني وز چشم من در پرده اي
  • تو داري طاق ابرويي که جفتش نيست در عالم
    تويي آنکس که در عالم، به جفت ابروان طاقي
  • در جست و جوي وصلت، ما را چو آب و آتش
    گه بر فراز رفتن، گه در نشيب تاکي؟
  • سلمان خيال روي او چون نامه اي دادن در درون
    گر نيستي در خويشتن چندين چرا پيچيدمي؟
  • تو در خواب خوشي، احوال بيماران چه مي داني ؟
    تو در آسايشي، تيمار بيماري چه مي داني؟
  • زان غمت ياد نيايد که منم در غم تو
    زان عزيزست مرا جان که تو هم در جاني
  • گر او چون شمع در کشتن نشاند در سر پايت
    نشان مردي آن باشد که تو مردانه بنشيني
  • زلف را گوي که در گردن من دست مکن
    اي بست نيست که سر در قدمم مي سايي؟
  • راست چون ذره که خورشيد در آرد به کنار
    در کشيدم به بر آن رحمت سبحاني را
  • هرکجا عزم تو پاي مردي آرد در رکاب
    جز رکاب آنجا که دارد در جهان پاي شما
  • قرب چل سال است تا سکان شرق و غرب را
    طبع سلمان مي کند در گوش در مدحتت
  • اي بسا خوف که از جود تو در بحر نشست
    وي بسا ناله که در عهد تو از کان برخاست
  • پيش ازين در پي مخلوق به سر مي گرديد
    بعد ازين بر در معبود به پا خواهد بود
  • ببين که آنچه بديشان رسيد در يک ماه
    به من رسيد در اين چار ماه عشر عشير
  • نبود در سر من جز هواي مطرب و چنگ
    نبود در دل من جز نشاط مطرب و جام
  • تويي که در چمن فضل هر که سر بر زد
    زبان شود همه تن در ثنات چون سوسن
  • مدتي شد تا نکردي در خلا و در ملا
    ياد من کارم ازان شوريده شد حالم تباه
  • نشسته ايم به کناري چو چنگ سر در پيش
    فتاده در پس زانو و مي کنم زاري
  • گر در خيبر به زور بازوي حيدر گشاد
    بس که ازين قلعه را سايه حي در گشاد
  • آمد و اول دلم بستد و پيمان شکست
    رفت و در آخر گنه در طرف ما فکند
  • قصه ما شد دراز در غم آن قد و موي
    خانه دل شد سياه در غم آن زلف و خال
  • بي مه ديدار تو ديده ز خود در حجاب
    بي لب شيرين تو تن ز روان در ملال
  • ملک در مدت عمر تو که باقي بادا
    فتنه در چشم بتان ديده و آن نيز به خواب
  • گر حکايت کند از لطف تو در باغ نسيم
    گر روايت کند از لفظ تو در بحر سحاب
  • چون در آن حضرت عالي شود اين قصه تمام
    روي در مجلسيان آر و بگو بعد سلام
  • جاي آن بود که جاي تو بود در ديده
    اين زمان جاي تو در خاک دريغ است دريغ
  • روي مبارک تو تا در دل من گرفت جا
    در دو جهان مرا کسي نيست بجاي روي تو
  • در چنين ماتم در شعر از کجا بر من گشاد
    کين فلک داغي چنين بر چهره طبعم نهاد
  • فتنه آمد در جهان دست تطاول برگشود
    با که گويم اين سخن چون در جهان داور نماند
  • خواب ار چه خوش آيد همه را در عهدش
    حقا که به چشم در نيامد ما را
  • جمشيد و خورشيد ساوجي

  • هر کس که در يمين تو چون تيغ راسخ است
    دايم چو خاتم تو به زر در يسار باد
  • دل چو در محراب ابرو چشم مستش ديد گفت
    کافر سرمست در محراب بين چون خفته است
  • تو در خواب خوشي احوال بيداري، چه مي داني
    تو در آسايشي تيمار بيماري چه مي داني
  • منشين بر در اميد و مزن حلقه وصل
    به از آن نيست که برخيزي وزين در گذري
  • چون عکس خورشيد از هوا روزي که افتم در برت
    گر در ببندي خانه را، از روزنت سر بر کنم
  • باد صبح از بوي او ناگه دمي در من دميد
    راستي آنست کان دم اين دمم در کار بود
  • در دل ما خار غم بشکست و غم در دل بماند
    چيست، ياران، چاره غمهاي بي پايان ما؟
  • يار چون گيسو کشان در پاي يار آمد ز در
    مژده اي دل کان شب سودا به پايان مي رسد
  • ديوان سنايي

  • قدر تو درويش داند ز آنکه او بيند مقيم
    همچو کرکس در هوا هفتاد در هفتاد را
  • من به رنگ تو نديدم هيچ کس را در جهان
    بر تو عاشق باد هر کو در جهان همرنگ تست
  • زينهار از روي غفلت اين سخن بازي مدان
    زان که سر در باختن در عشق اول منزلست
  • جاي دارد در دل پر خونم آن دلبر مقيم
    جامه پر خون باشد آن کس را که در خون مسکنست
  • با من از روي طبيعت گر نياميزد رواست
    از براي آنکه من در آب و او در روغنست
  • گر زبان با من ندارد چرب هم نبود عجب
    کانچه او را در زبان بايست در پيراهنست
  • در زلف تو تاب و گره و بند و شکنجست
    در چشم تو مکر و حيل و زرق و فسونست
  • اي سنايي چون مقصر نيستي در عشق او
    در وفا و عهد تو چندين ازو تقصير چيست
  • کار دل باز اي نگارينا ز بازي در گذشت
    شد حقيقت عشق و از حد مجازي در گذشت
  • در شريعت کي روا باشد دو خواهر يک نکاح
    در طريقت هر دو را از خود مبرا کردنست
  • جاهلان را در چراگه دام هست و دانه ني
    عاشقان را باز در ره دانه هست و دام نيست
  • از دل من وز سر زلفين او اندازه کرد
    آنکه در ميدان مدار گوي در چوگان نهاد
  • مرا عشق نگارينم چو آتش در جگر بندد
    به مژگان در همي دانم مرا عقد درر بندد
  • وگر نو کيسه عشق تو از شوخي به دست آري
    قباها کز تو در پوشد کمرها کز تو در بندد
  • هر کرا در دل خمار عشق و برنايي بود
    کار او در عاشقي زاري و رسوايي بود
  • هر کرا سوداي وصل آن صنم در سر فتاد
    اندرين ره سر هم آخر در سر اين کار کرد
  • روي تو در هر دلي افروخته شمع و چراغ
    زلف تو در هر تني جان سوخته پروانه وار
  • بر تو کس در مي نگنجد تالي الا الله چو لا
    حاجبي دارد کشيده تيغ در ايوان ناز
  • از دل چکني وقتي در عشق سوال او را
    در گوش طلب جان را چون شد به جواب اندر
  • گر ز بهر بوسه دادن در تو آويزد کسي
    روز محشر همچو خصمان در من آويز اي پسر
  • آب حيوان داري اندر در و ور جان اي پسر
    در و مرجان خوانمت يا آب حيوان اي پسر
  • اي خوش لب شيرين زبان خوش خوش در آ اندر ميان
    بگشاي ترکش از ميان تا در ميان بندم کمر
  • در بر تو با سماع بي خطران چون نجيب
    بر در تو با خروش بي خبران چون جرس
  • از عشق تو قارون منم غرقه در آب و خون منم
    ليلي تويي مجنون منم در کار تو بسته هوس
  • اي من غلام روي تو تا در تنم باشد نفس
    درمان من در دست تست آخر مرا فرياد رس
  • در داستان عشق تو پيدا نشان عشق تو
    در کاروان عشق تو عالم پر از بانگ جرس
  • نيکو بشناسم ز زشت در عشقت اي حورا سرشت
    ار بي تو باشم در بهشت آيد به چشمم چون قفس
  • گر ميي خواهي که نوشي صبر کن در صد خمار
    ور گلي خواهي که بويي در پي صد خار باش
  • در مناي قرب ياران جان اگر قربان کني
    جز به تيغ مهر او در پيش او بسمل مباش
  • گر همي خواهي که با معشوق در هودج بوي
    با عدو و خصم او همواره در محمل مباش
  • زهد و گنه و کفر و هدي را همه در هم
    در باز به يک داو قمار اي پسر خوش
  • در حسرت آن ديده چون ديده آهو
    اين ديده نه در خواب و نه بيدار چو خرگوش
  • ذوق آمده در چشم که اي چشم چنين چش
    شوق آمده در گوش که اي گوش چنين گوش
  • گرد عشق آنگاه بيني کاب رخ را کم زني
    آب رخ در باز تا روزي رسي در گرد عشق
  • عشق تو بر دين و دنيا دلبرا بگزيده ام
    خواجگي در راه تو در خاک راه افگنده ام
  • دست دست من بد از اول که در عشق آمدم
    کم زدم تا لاجرم در ششدره درمانده ام
  • چو در دست صلاح و خير جز بادي نمي ديدم
    همه خير و صلاح خود به باد عشق در دادم
  • چنگ در دلبر زنيم آن دم که از خود غايبيم
    پس نئيم اکنون چو غايب چنگ در وي کي زنيم
  • چه جاي سرکشي باشد ز حکم او که در رويش
    چو شمع آنگاه خوش باشم که در گردن زدن باشم
  • کسي کوبست خواب من در آب افگند پنداري
    چو خوابم شد تبه در آب جز بيدار چون باشم
  • گر شبي خود طوق گردد دست من در گردنش
    طوق فرمان را چو مه در گردن گردون کنم
  • داشتي در بر مرا اکنون همان بر در زدي
    چون ز من سير آمدي رفتم گراني چون کنم
  • مانده در بند زمانيم و زمان ما را نه
    در مکانيم نه از بهر مکان آمده ايم
  • ما را غرض از خدمت تو جز لب تو نيست
    نه در پي جانيم نه در بند جهانيم
  • او چنان داند که ما در عشق او کمتر زنيم
    يا دو چنگ از جور او در دامن ديگر زنيم
  • تماشا را يکي بخرام در بستان جان اي جان
    ببين در زير پاي خويش جان افشان جان اي جان
  • ترا يارست بس در جان ز بهر آنکه نشناسد
    ز خوبان جز تو در عالم همي درمان جان اي جان
  • خويشتن را در ميان نه بي مني در راه عشق
    زان که بس تنگست ره اندر نگنجد ما و من
  • ورت ملک و ملک بايد پاي در تحقيق نه
    ورت جاه و مال بايد دست در اسرار زن
  • خواجگي در خانه نه پس آب را در خاک بند
    مهتري بر طاق نه پس آتش اندر طاق زن
  • چند گه در رزم شه پرواز کردي گرد خصم
    گرد جام مي کنون در بزم ما پرواز کن
  • در خال و لب نگر سمر عز و دل مگوي
    در زلف و رخ نگر سخن کفر و دين مکن
  • از مراد خويش برخيز ار مريدي عشق را
    در يمن ساکن نگردي تا که باشي در ختن
  • حلقه بودن شرط باشد بر در هستي خود
    هر که در ديوار دارد روي از آزار تو
  • زين گذشتست اي صنم در عشقبازي کار من
    زان گذشتست اي پسر در شوخ چشمي کار تو
  • سيم در سنگ بسي باشد ليک اندر کان
    سنگ در سيم دل تست پس اندر بر تو
  • حربه و شل در بر بهرام خربط سوز نه
    زخمه و مل در کف ناهيد بر بط ساز ده
  • جز به عمري در ره ما راست نتوان رفت از آنک
    همچو فرزين کجروي در راه نافرزانه اي
  • يارت اي بت صدر دارد زان عزيزست و تو زان
    در لگد کوب همه خلقي که در استانه اي
  • هر زمان در زلف جان آويز او گر بنگري
    خون خلقي تازه يابي در خم هر تاره اي