167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سيف فرغاني

  • بحر شعر من اگر موج زند در عالم
    غرقه چون حوت شود چشمه خورشيد در آب
  • ذره گم شده يي در هوس خورشيدي
    قطره خشک لبي در طلب دريايي
  • اي منور بروي تو هر چشم
    در دلم نور تو چو در سر چشم
  • در جامه تني چو ريسماني
    در سينه دلي چو چشم سوزن
  • تا چشم بود نهاده در سر
    تا جان باشد نهفته در تن
  • اي شده لعل لب تو شکرافشان در سخن
    از لب لعلت روانست آب حيوان در سخن
  • در سخن تو شکرافشاني و من حيران تو
    عندليب بي نوا خاموش و بستان در سخن
  • از ميان تو مرا مويست دايم در دهان
    وز دهان تو مرا تنگست ميدان در سخن
  • در خوابگه وصل تو يک روز نخسبد
    عاشق که شبي در غم هجرانت سحر کرد
  • زآب چشمم مي برويد تخم انده در دلم
    زآتش دل مي بجوشد ديگ سودا در سرم
  • در روز وصلت از شب هجرم غمست و من
    روزي نمي خوهم که شبش در مقابلست
  • اشعار سيف گوهر در پاي عشق تست
    اين نظم در سراسر اين بحر کاملست
  • عشق چون پا در ميان دل نهاد
    دست با غم در کمر دارد دلم
  • بس که در گريه ببيني گهرافشاني من
    من چو در خنده ببينم شکرافشاني تو
  • چو در کنار نيايي کجا توان ديدن
    دقيقه يي که تو از لطف در ميان داري
  • مرا سخن ز تو در دل همي شود پيدا
    که در درون من انديشه وار پنهاني
  • غم تو در دل از آثار فيض رحمانست
    چو خاطر ملکي در نفوس انساني
  • مرا قلاده اميد کرد در گردن
    زبس که همچو سگانم بداشت بر در خويش
  • شمع خورشيد که آفاق منور دارد
    مهر تو در دل و سوداي تو در سر دارد
  • اي در دوست طلب کرده ز هر ديواري
    خانه دوست برون از دو جهان در دارد
  • باغ در جلوه و بلبل (شده) صاحب تمکين
    حال ديگر شده چون آمده در تلوين گل
  • علاج جان رنجورست در خط دل آشوبش
    مزاج آب حيوانست در لعل شکربارش
  • کمال حسن ترا در وجود آن اثرست
    که در حمايتش ايمن بود ز نقصان ماه
  • چو حسن روي تو آوازه در جهان انداخت
    هواي عشق تو در جان بي دلان انداخت
  • در پرده دلش اثري از حيات نيست
    آنرا که در درون غم تو کار جان نکرد