167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان عطار

  • چون نه اي در کفر و در ايمان تمام
    گير زناري و در خمار شو
  • تا که فتاده ز تو در دل عطار شور
    مرغ دلش در قفس در خفقان آمده
  • در شش جهات عالم از هشت خلد خوشتر
    در تو نگاه کردن در نور ماهتابي
  • چون خواستي که عاشق در خون دل بگردد
    در خون دل نشاندي در لامکان نشستي
  • دوش در جوش آمدم در نيم شب
    در برم با جام گلگون آمدي
  • در صف مردان مرد کيست تورا هم نبرد
    پاي منه در رکاب دست مزن در کمند
  • گرچه در باب سخن همتا ندارم در جهان
    زين جهان سيرم که در بند جهاني ديگرم
  • دلي ز دست در افتاده در هزار هوس
    اسير مانده در تخته بند صد خذلان
  • منطق الطير عطار

  • در زمستان سيم آرد در نثار
    زر فشاند در خزان از شاخسار
  • در ره او پا و سر گم کرده اي
    پرده در پرده در پرده اي
  • شيخ چون در حلقه زنار شد
    خرقه آتش در زد و در کار شد
  • هست دنيا چون نجاست سر به سر
    خلق مي ميرند در وي در به در
  • در خصومت آمدند و در جفا
    دو مرقع پوش در دار القضا
  • از تو گر انصاف آيد در وجود
    به ز عمري در رکوع و در سجود
  • هر يکي در گوش دري شب فروز
    شب شده در عکس آن در همچو روز
  • اسرار نامه عطار

  • در آخر در بر او خفته در خاک
    زهي پير و مريد و چست و چالاک
  • در آن دريا به غواصي در آييم
    وز آن شادي بر قاصي در آييم
  • دلت در خون تنت در تاب مانده
    شده هم ره تو خوش در خواب مانده
  • اگر در پرده در پرده باشي
    در آن چيزي که دروي مرده باشي
  • تو شاهي هم در آخر هم در اول
    ولي در پرده پنداري احول
  • کسي کو در اين اسرار بشناخت
    همان در را بدين دريا در انداخت
  • گهي با رند در مي خانه بوديم
    گهي رخ در در بت خانه سوديم
  • الهي نامه عطار

  • در اول چون گليم آورد در سر
    نزولش کرد روح القدس بر در
  • در آن هجرت چو شد با يار در غار
    در آمد عنکبوت نام بردار
  • در آمد جبرئيل و گفت اي پاک
    چه در خاکي قدم در نه بافلاک
  • در آن دريا دلش در شور آمد
    نهنگ شهوتش در زور آمد
  • در اخبار است در محشر جواني
    در آيد وز خدا خواهد اماني
  • حکيمي بود در شهري دگر دور
    که در تنجيم و در طب بود مشهور
  • تو نه در کفر و نه در دين تمامي
    بگو آخر که تو در چه مقامي
  • در آن ديوانگي در دشت افتاد
    چو گردون روز و شب در گشت افتاد
  • برخ در آينه مه در نظر داشت
    بلب با لعل دستي در کمر داشت
  • دو در دارد جهان همچون رباطي
    از اين در تا بدان در چون صراطي
  • در آمد شد چو دل در غيب دارم
    هنوز آن يک درم در جيب دارم
  • در اين ديوان درم در مي نگنجد
    که موئي نيز هم در مي نگنجد
  • چنان در ورطه بيماري افتاد
    که در يک روز در صد زاري افتاد
  • چنان دانند و در باري نباشند
    که در کارند و در کاري نباشند
  • در استادند خلقي گرد او در
    سپر بستند در هم جمله از زر
  • چو در گوش تو نبود اي سرافراز
    ترا با در چه کار از در مکن ناز
  • چو افتادي در اين چرخ دو تا در
    شوي آخر به پاي آسيا در
  • کنون در آتش و در اشک و در خون
    برفتم زين جهان دل خسته بيرون
  • در آمد زود يوسف پيش او در
    گرفت آن تنگ دل را تنگ در بر
  • از آن در سوز و در ساز تو باشد
    تو گنجي در دل عشاق جانا
  • هيلاج نامه عطار

  • تمامت در تو حيران و تو در خويش
    ز عزت اينجهان آورده در پيش
  • فقيري کن طلب در قعر جان گوش
    لباس نيستي در فقر در پوش
  • در اين آيينه مي برخور در اينجا
    که خور تابان شوي از خور در اينجا
  • نهان شو شيخ پيدا گرد در دين
    چو من در عشق رسوا گرد در دين
  • دمي در عشق شو تا در فنايت
    نمايد در يکي عين بقايت
  • دلي پر زهره ميبايد در اينجا
    که بگشايد مر او را در در اينجا
  • شب و روزي عجب در ره فتاده
    گهي در گور و گه در چه فتاده
  • چو بگشادي در خود در حقيقت
    روي در اندرون ديد ديدت
  • ميي در کش که در مستي درآئي
    در آنمستي زني دم از خدائي
  • قدم در نه اگر جان تو شاد است
    که بي ساقي در اينجا در گشاد است
  • در آن مستي حقيقت در نظر هست
    کسي کو را در اينمعي خبر هست
  • حقيقت عقل ترسان است در خويش
    در اينجا پرده ها آورده در پيش
  • اگرچه خانه بر دار است در عشق
    کند در نقل در پيوستگي عشق
  • دو جوهر با يکي ذاتست در تو
    عيان در عين ذراتست در تو
  • گهي در کعبه باشد در مناجات
    گهي مستانه و گه در خرابات
  • منم در جمله پيدا و نهاني
    چه در صورت چه در عين معاني
  • در او گم شو در اينجا در عيان باز
    که تا گرداندت از خود سرافراز
  • تو اندر صورتي در خود سفر کن
    بمنزل در رس و در حق نظر کن
  • يکي بي مثل در جمله سخن گوي
    ز بهر بود خود در جست و در جوي
  • همه ديدار جانانست در کل
    که وي در پرده پنهانست در کل
  • ز بود خود مشو بيرون در اينجا
    در اينجا باز بين بيچون در اينجا
  • ازين سرور منم واصل در اينجا
    ز وصل او گشاده در در اينجا
  • در اين اسرار شيخا در يقيني
    بجز حق هيچ در عالم نبيني
  • تو عزلت جوي و در عين اليقين شو
    در اينجا در حقيقت پيش بين شو
  • ره خودبين در اينجا در حقيقت
    ره تو چيست در راه شريعت
  • ترا در خواب نقشي کرده اظهار
    در اينجاگه اندر پنج و در چار
  • زو صفت مانده ام حيران در اينجا
    فلک در ذات ما گردان در اينجا
  • عيان بد يار ما را در نهاني
    گشاد آخر در اينجا در نهاني
  • ز جوهر جوهرت دادم در اينجا
    ترا در دانه ها دادم در اينجا
  • ازين ديوانگي در بند ماندي
    در آخر رخت در دريا فشاندي
  • دمي درکون و ديگر در مکاني
    دمي در صورت و گه در نهاني
  • همان در خواب باشد در ولايت
    که ايشانراست در عين هدايت
  • چه سري بود اين در آخر کار
    که آمد در دل و در جان عطار
  • منم در نطق جمله گشته گويا
    منم در ذات خود در جمله گويا
  • ترا از خويش شد در باز اينجا
    توئي در عشق کل در راز اينجا
  • يکي اند اينزمان در آشنائي
    رسيده در بقا و در خدائي
  • چنان در شور و افغاني در اينجا
    که صنع خود تو ميداني در اينجا
  • در اينجا پرده برداري يقين باز
    در اينجا کي بود در پيش بين باز
  • چو در صنعم کنون پيدا در اينجا
    يقين کردم چنين غوغا در اينجا
  • چو جان از نور من در قربت آمد
    از آن در حضرت و در غربت آمد
  • در اينجا در برون و درون راز
    که اينجا آمده در عشق شهباز
  • بد و نيکم کنون يکسانست در عشق
    کنون اسرار ما در جانست در عشق
  • نظر کن در من و بنگر در اينجا
    حقيقت در ما را جوهر اينجا
  • در امشب آنچه گويم گير در ياد
    که معلومت کنم در ملک بغداد
  • هر آنکو پاي در بيرون نهادست
    قدم در خاک و او در خون نهاده است
  • مرا معني در اينجا ديد باز است
    تنم در عشق در سوز و گداز است
  • همه مردان در اينجا در بلايند
    چنين افتاده در دام قضايند
  • در اينجا سجده خواهم کرد با تو
    چه در عين فنا در پرده با تو
  • فنا در خون و در بيچون نظر کن
    همه ذرات در خود بي بشر کن
  • در آندم چونشوي پنهان در اينجا
    همه پيدائي و پنهان در اينجا
  • تو در ذاتي و ما در عين افعال
    که در افعال کي باشد يقين حال
  • جوان و پير در عين بلايند
    در اينجا جمله در عين قضايند
  • هر آنکو ناپديد آمد در اينجا
    در آخر او پديد آمد در اينجا
  • بتقوي راه کن در سوي ما تو
    مبين در هيچ بد در کوي ما تو
  • گهي در برگهي من در بحارم
    گهي در عين خشگي پايدارم
  • اشتر نامه عطار

  • جامه ماتم بپوشيده ازين
    در گمان و در خيال و در يقين
  • سالها در ناله و در درد بود
    در ميان زندگان او فرد بود
  • در شد آمد در کنار آب جوي
    آمده آن مرغکان در گفت و گوي