167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

عشاقنامه عراقي

  • آن غزل در فراق جانان بود
    وين يکي در وصال بايد زود
  • همه در عشق خود فنا طلبند
    که بقا در فناي ايشان است
  • بي خبر در بريدن منزل
    قند بر دوش و کاه و جو در دل
  • مجلس گرم و غرقه در اسرار
    چون در آن معرض آمد اين گفتار
  • گلخني زخم تير در دل خورد
    جان و تن نيز در سردل کرد
  • کي ز تيرت الم رسد؟ که مرا
    ديده در حيرت است و دل در غش
  • گرچه در جان توست کان علوم
    در تنت هست گلخني ز ظلوم
  • سر ما و آستانه در تو
    منتظر تا رويم در سر تو
  • تو مپندار کز در تو رويم
    به سر تو، که در سر تو رويم
  • شبي، آن مه، چو جمله خلق بخفت
    زد در شيخ و در جوابش گفت:
  • آن چنان در دلي، که پندارم
    ناظرم در تو دايم، اي دلبند
  • شده مردم به شيخ در، نگران
    شيخ در روي آن پري حيران
  • ديوان فرخي سيستاني

  • چو غوطه خورد در آب کبود مرغ سپيد
    ز چشم ديده نهان شد در آسمان کوکب
  • چو خسرو ملکان عم خويشتن محمود
    بتيغ در فکند در هزار شهر شغب
  • خداي در خور هر کس دهد هر آنچه دهد
    در اين حديث يقينند مردمان اغلب
  • سبزه گشت از در سماع و شراب
    روز گشت از در نشاط و طرب
  • از بخشش او در کف هر زاير گنجيست
    وز هيبت او در دل هر حاسد ماريست
  • در بزم، درم باري و دينار فشانيست
    در رزم، مبارز شکر و شير شکاريست
  • در هر سخني زان تو علمي وسخاييست
    در هر نکتي زان تو حلمي و وقاريست
  • تا در بر هر پستي پيوسته بلنديست
    تا در پس هر ليلي آينده نهاريست
  • خواجه سيدبوبکر حصيري که خداي
    هرچه داده ست بدو، در خور او، وز در اوست
  • هر چه در گيتي از معني خواهند گيست
    نام او با صلت نيکو در دفتراوست
  • تا خواسته با قارون در خاک نهانست
    بدخواه و بد انديشش در خاک نهان باد
  • در دولت و در مرتبت و مملکت او را
    چندانکه بخواهد ز خداوند زمان باد
  • ديدن تو در دل هر بنده اي
    از طرب و شادي صد در گشاد
  • هر روز مرا عشق نگاري بسر آيد
    در باز کند ناگه و گستاخ در آيد
  • درگاه ملک جاي شهانست و شهانرا
    زان در، شرف افزايد و زان در بطر آيد
  • عشق بر من در نشاط ببست
    عشق بر من در بلا بگشاد
  • من يقينم که در اين پنجه سال ايچ کسي
    در خور نامه او نامه بکس نفرستاد
  • شاخ کرگانشان بود ميخ طويله در سفر
    چنگ شيرانشان بود تعويذ اسبان در شکار
  • خزاين ملکان جمله در خزاين تست
    سليح شاهان در قلعه هاي تست انبار
  • به بتکده در، بت را خزينه اي کردند
    در آن خزينه بصندوقهاي پيل، گهر
  • خداي داند کآنجا چه مايه مردم بود
    همه در آرزوي جنگ و جنگ را از در
  • در دويدند بسوي تو قطار از سر کوه
    باز گستردي در دامن کهشان بقطار
  • گاه در موکب شاهانه تو جوشن پوش
    گاه در مجلس فرخنده تو باده گسار
  • باموکبيان جويم در موکب او جاي
    با مجلسيان يابم در جلس او بار
  • تا در عوض عمر که بدهي ز پي دين
    در مصر کند قرمطيانرا همه بردار
  • ز نسرين در آويختي عقد لؤلؤ
    زگلبن در آويختي عقد گوهر
  • هر چه در هندوستان پيل مصاف آراي بود
    پيش کردي و در آوردي بدشت شا بهار
  • همه جهد تو در آن بود که ايزد فرمود
    رنج کش بودي در طاعت ايزد هموار
  • مردم فربي در خانه نگنجد بمثل
    لاغر آگاه نگردي که در آيد بکنار
  • همچنين عيد بشادي بگذاراد هزار
    در جهانداري و در دولت پيروز اختر
  • بامدادان بوي فردوس برين آيد همي
    از در باغ و در راغ و زکوه و جويبار
  • بتير در بر شيران ره پياده کند
    چنانکه در دل پيلان بنيزه راه سوار
  • در علم چنانست که او داند و ايزد
    در جود چنانست که من دانم و زوار
  • در تخته بنام ادبا دارد اثواب
    در بدره بنام شعرا دارد دينار
  • آن سخن خواهد پاکيزه چو در بافته در
    وين سخن گويد پيوسته چو پيوسته درر
  • دشمن را در دو ديده داري اخگر
    گويي در آب تيغ داري آذر
  • وگر که رستم پيلي بکشت در خردي
    هزار پيل دمان کشته اي تو در بربر
  • آن بصدر اندر شايسته چو در مغز خرد
    وان بملک اندر بايسته چو در ديده بصر