167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ويس و رامين

  • نگارا تا تو باشي مانده در راه
    هوا جوي تو باشد مانده در چاه
  • سزد گر خواب در چشمم نيايد
    سزد گر صبر در جانم نپايد
  • به دريا در که يارد بود مادام
    به دوزخ در که آرد کرد آرام
  • گهي در صيدگه با تير و خنجر
    گهي در بزمگه با رود و ساغر
  • يکي چون گل که بر وي مشک بيزد
    يکي چون در که در وي باده ريزد
  • نه آنم من که در دام تو آيم
    چنين بي رنج در کام تو آيم
  • گل خوشبوي را در دل بکشتم
    که با گل من هميشه در بهشتم
  • کنون پيشم هميشه گل به بارست
    گهم در دست و گاهم در کنارست
  • ز تخت زر مرا در خاک افگند
    خسک در راه صبر من پراگند
  • وگر تو خانه کردي در کهستان
    کهن خانه مکن در مرو ويران
  • سپه در ره شده همچون حصاري
    حصاري گشته در وي هر شکاري
  • دبير از جادوي چون ديدگانش
    سخن چون در و شکر در دهانش
  • ز ماهي در محاق مهر پنهان
    به ماهي در سپهر کام تابان
  • ز ياقوتي به چاهي در بمانده
    به ياقوتي به تاجي در نشانده
  • ز دريايي شده بي در و بي آب
    به دريايي پر آب و در خوشاب
  • ز جاني در عذاب و رنج و سختي
    به جاني در هواي نيک بختي
  • ز طبعي در هوا بيدار گشته
    به طبعي در هوا بيزار گشته
  • ز ما ماند به گيتي در فسانه
    در آن گيتي خداي جاودانه
  • نيابد خواب در گرما همه کس
    در آتش چون شود راحت مرا بس
  • چنان در هجر بر من بگذرد روز
    که در صحرا بر آهو بگذرد يوز
  • منم سنگينه دل در مهرباني
    وفا در وي چو نقش جاوداني
  • کجا در عشق همواره چنينم
    بدان شادم که در خوابت ببينم
  • اگر يزدان بود در حشر داور
    نماند در وفايم رنج بي بر
  • در مهر تو بر من او گشادست
    وفا در جان من هم او نهادست
  • منم بيمار و نالان در شب تار
    که در شب بيش باشد درد بيمار
  • مرا عشق آتشي در دل برافروخت
    دلم با هر چه در دل بد همه سوخت
  • بدين سان زندگاني چون بود خوش
    که من باشم در آب و تو در آتش
  • بلا در تو مجاور گشت و بنشست
    در اميدواري را فرو بست
  • منم چون آهوي کش پاي در دام
    منم چون ماهيي کش شست در کام
  • هميشه در ميان دوستاني
    نه چون من خوار در شهر کساني
  • گهي گفتن که من در عشق زارم
    گهي گفتن که من در مهر خوارم
  • گهي باشم در آتش گاه در آب
    نه روزم خرمي باشد نه شب خواب
  • نه در رزم سواران نام جويم
    نه در بزم جوانان کام جويم
  • چو پيگم روز و شب در راه مانده
    چو آبم سال و مه در چاه مانده
  • گهي با ديو گردم در بيابان
    گهي با شير خسپم در نيستان
  • سمن بر ويس لرزان گشت چون بيد
    چو در آب روان در عکس خورشيد
  • در آن کشور چنان بد جان رامين
    که در ماه بهاران شاخ نسرين
  • تو گفتي در زمين مرو شهجان
    در مينو برو بگشاد رضوان
  • ز بي آبي در آمد روزگاري
    که در وي خشک شد هر رودباري
  • نباشد مهرت اندر دل گه جنگ
    نباشد آب در پولاد و در سنگ
  • در آن شهري چرا ارام گيرند
    که عذري در گناهي نه پذيرند
  • گهي در آز تيز و تند باشد
    گهي در کام سير و کند باشد
  • چو عشق نو کند ديدار در دل
    کهن را کم شود بازار در دل
  • من ايدر در ميان برف و سرما
    تو در خانه ميان خز و ديبا
  • مرا آمد به در بخت وفاگر
    به زورش بازگردانيدم از در
  • مرا در زير هر مويي بر اندام
    هزاران دل فتادستند در دام
  • مبادا آنکه در خواري نداند
    ز ناداني در آن خواري بماند
  • کنون آن گفتها کردي فراموش
    نه در دل جاي آن دادي نه در گوش
  • مرا در برف و در باران بماندي
    به خواري وانگه از پيشم براندي
  • کرا از عشق باشد در دل آتش
    عتاب دوست باشد در دلش خوش