نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان عرفي شيرازي
دشمنت بسکه هست بخل سرشت
بلغات ار نظر
در
اندازد
شقه مردي تو گر مريم
معجر آسا بسر
در
اندازد
داورا لحن مدح گستر تو
رقص
در
مسمع کر اندازد
حور گر خاک فطرتم يابد
در
لباس معطر اندازد
چون زليخا که
در
تسلي شوق
طرح کار مصور اندازد
گو بذهنت که معني لايق
در
زبان ثناگر اندازد
که روزگار بمولود دشمنان توام
دوصد کرشمه نيفشاند
در
مبارکباد
در
تماشاي حسن دولت تو
ليلي روزگار مجنون باد
در
ديار وجود دشمن تو
عافيت را مزاج طاعون باد
دشمنت خسته باد کو بعبث
جادوي بابلش
در
افسون باد
هر کجا ابر فطرتش بارد
قطره محسود
در
مکنون باد
نيابي هيچ شيخ پاکدامن
که داغ فسق
در
تنبان ندارد
چنان گرمند
در
عصيان که دوزخ
غم بيکاري شيطان ندارد
لبي
در
شکر جنباند، نداند
که منعم نعمت ارزان ندارد
در
جنب تعينت دو عالم
بهمان و فلان آفرينش
تيزي بگذاشت تيغه صنع
در
کاوش کان آفرينش
معراج تو
در
هواي لاهوت
حد طيران آفرينش
در
بازوي قدرت تو مضمر
صد زور کمان آفرينش
رفتم آهسته پيش و بنمودم
خويش را
در
مقام استدراک
تويي امروز
در
ممالک فضل
ناگزير طبايع ادراک
مطلعش گوئيا بلند نبود
چنک
در
بيت اسم زد چالاک
عرش
در
فرش خانه قدرش
آستان را گزيده بر افلاک
چرخ
در
ملک نامه عزش
حرکت را نوشته از املاک
آسمان
در
رفاقت عزش
بتواضع کند بچرخ سواک
چرخ
در
عرض لشکرش ميگفت
هست بهرام رزم اورا شاک
باز گلبانگ پريشان ميزنم
آتشي
در
عندليبان ميزنم
کعبه
در
آغوش دل دارم ولي
فال آتشگاه گبران ميزنم
دست شيون
در
گلستان نشاط
بر سر گلهاي خندان ميزنم
آتش اندر خرمن مقصود خويش
در
ميان آب حيوان ميزنم
کوس افلاطوني از يونان زمين
ميبرم
در
ملک گيلان ميزنم
در
حضورت زآن نميگويم دعا
تا نگويندم که دستان ميزنم
در
ابره اطلس فلک دوخت
رايش زبياض صبح قاقم
هان شرم مکن ثناي خودگو
گوباش حسود
در
تبسم
سوزش
در
حراست رشته
رشته اش درسياست سوزن
جوهر هيکلش هيولايي است
در
قبول صور چو جوهر ظن
زاهد آسا زدانه هاي سرشک
سبحه آويخته است
در
گردن
جوهرش
در
حريم خاطر شاه
ماه نخشب بود چه بيژن
در
عهد شباب توبه کردم
بادا ز مي شباب توبه
در
کشور هند عشرت انگيز
کي ديده کسي بخواب توبه
در
حالت بيم موت کآندم
بيدار شود زخواب توبه
اي ستم دوست کز
در
خلدم
بمضيق بلا فرستادي
در
مقامي که عشق ميلغزد
عقل را بي عصا فرستادي
هر چه جبريل
در
نهايت گفت
بفغان برملا فرستادي
هر کبوترکت از حرم دادند
در
دم اژدها فرستادي
مجملاهر رهي که سرکردي
خار
در
مغز پا فرستادي
در
وصلت زدند اهل بهشت
رفتي و مرتضي فرستادي
لب ببندم که
در
طريق سکوت
ادبم رهنما فرستادي
چگونه شاهد عصمت زنو نپرهيزد
که
در
شکستن ناموس ناشکيبايي
چشم تو و ابروي کشيده
آهوي فتاده
در
کمندت
در
راه طلب فتادم از پا
چندت طلبم ، بناله ، چندت
در
چنگ غمم چنانکه افتد
گنجشک بزير چنگل باز
در
معرض عشق بي محابا
عاجز شده ، عقل حيلت اندوز
دامان وصال اگر نيفتاد
در
دست من زيان رسيده
در
سينه دگر نگيرد آرام
آن دل که بزلفش آرميده
اينسان که شدم فسانه
در
عشق
افسانه روزگار گردم
کو آنکه حديث دلفريبم
در
مجلس پادشا رساند
زان توقف کند که دريابي
ذوق
در
يوزه گدايي را
مرغ انديشه را اگر خوابم
بيضه
در
آشيان خراب شود
که درباغي فروچيديم محفل
که
در
وي عندليبي کرده ناهيد
خواهم که شوم ز سايه تو
در
مطلع آفتاب پنهان
نه دعاي تهي که
در
جيبش
گوهر مدعا فرستادي
پيغام وصال
در
دماغم
صد شيشه پرگلاب بشکست
زلفت بجهان فکند آشوب
در
ديده فتنه خواب بشکست
گفتي که دلت شکسته کيست
در
زير لبم جواب بشکست
در
دم نزع ياد او کرديم
نفس واپسين ما بگريخت
ساقي مي ناب دارد اما
در
خورد خمار ما ندارد
ازآن بکعبه اسلام ميرود عرفي
که
در
صنمکده شيدوريا نميگنجد
ما کليد بهشت بشکستيم
در
دوزخ بروي ما بستند
تقصير نکرد
در
هلاکم
با غمره چرا عتاب داري
آشوب قيامتش غباري است
اين فتنه که
در
رکاب داري
در
دعوي فتنه گاه مستي
صد عربده با شراب داري
گر لذت ناوک تو اينست
در
خون ملک ثواب داري
آنانکه غم تو برگزيدند همه
در
کوي شهادت آرميدند همه
در
نشاه هوش مستي مي داريم
ديوانگي بهار ، دردي داريم
وقتست که باران بگلستان ريزد
گلهاي نشاط
در
گريبان ريزد
بده تا ببارم قدم
در
رکاب
بفتراک بندم سر آفتاب
خاک نشين
در
او بندگي
مرده بيماري او زندگي
شمع طلب بر نفروزيم به
در
تب اميد بسوزيم به
ور بميان آوردم رو سفيد
بر
در
فردوس نويسم اميد
ور کرمت ميزندم
در
دهان
تا بگشايم لب خواهش فشان
در
حرم عشق درون آورم
شيفته و مست برون آورم
نشاه توحيد
در
آيد بجوش
مستي جاويد بر آرد خروش
در
گهر افشاني گنج آفرين
بود محمد گهر اولين
کز پي آرامش او
در
وجود
جنبش مهدش زيدالله بود
در
چمن روضه لطف ازل
رحمت او بال گشاي عمل
معرفتش
در
خور آثار دوست
حيرت او زيور ديدار دوست
چون نظر عقل مميز شود
در
ازليت متميز شود
بلبل وحيي بترنم
در
آي
برچمنش آنچه توان ميسراي
جعد معنبر بزحل برفشاند
گوهر دل
در
ته عنبر نشاند
در
قدمش تا نهمين آسمان
ثابت و سياره جواهر نشان
صاف شراب ازلي
در
کشيد
نوبتي آن لب گويا شنيد
هر قدمي تا
در
آرامگاه
معتکفي بوسه فشاندي براه
ما سفري راهرنان
در
کمين
مايه ما گوهر ايمان ودين
عرفي اگر شاهي اگر ممتحن
گر قفس آراسته
در
چمن
در
حرم شرع بسي شاهدان
مست همه عشوه گرو دلستان
منکه باسودگي ارزنده ام
در
دل خود ناخني افکنده ام
گرنه بجويم رود آب سخن
در
چمنم تشنه بميرد سخن
در
چمن زمزمه دل کاشتم
وز ثمرش عالمي انباشتم
اي بره تشنه لبي
در
شتاب
تشنگي آموز مزاج سراب
در
طلب آويز چه بنشسته
بسته دامي ز چه وارسته
صفحه قبل
1
...
281
282
283
284
285
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن